دین ايدئولوژيك ؛ امکان و مطلوبیّت
( نقد و بررسی مقاله ای از مصطفی ملکیان )
اين واژه حتي براي نويسندگان خود ما نيز به يك معنا نبوده است. گاهي مسأله از اين هم مغشوشتر ميشود و در نوشتههاي يك فرد واحد هم بعضا به چند معنا به كار ميرود. به گفته آن حكيم چيني همه ظلمهايي كه در جهان رخ داده است، ابتدا ظلم بر كلمات بوده است؛ زيرا آشفتگي در كلمات، خاستگاه سوءتفاهم و ايجاد تخاصم است. منتقدان شريعتي از اين آفت زياد بهره بردهاند و ايدئولوژي را گاهي به معناي نظريه انقلاب گرفتهاند و گاهي به معناي دنيوي شدن. اما به گمان من شريعتي دين را ايدئولوژيك نكرده است؛ زيرا دين خودش ذاتا ايدئولوژيك است.
البته برخي ويژگيها در ايدئولوژي هست كه در دين نيست و به اين معنا شريعتي هم دين را ايدئولوژيك نكرده است. با همه اين احوال يك نقطه مشترك وجود دارد و آن بار منفي عاطفهاي است كه سبت به ايدئولوژ و دين ايدئولوژيك وجود دارد. اين بار منفي در فضاي فرهنگي غرب نيز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفي ايدئولوژي، هر كس اين بار منفي را از زاويه خاص در نظر ميگيرد. من اين موارد منفي را دستهبندي كردهام و توانستهام هفت خصلت با بار منفي تشخيص دهم:
2. همچنان كه آقاي ملكيان گفتهاند خاستگاه اين مباحث غرب است. روشنفكران ما نيز در اين بحثها پيرو همان بحثهايي هستند كه فيلسوفان غربي مطرح كردهاند. بنابراين براي فهم درست مسأله بايد به زمينه فرهنگي آن نيز توجه داشت. هنگامي كه در آنجا از ايدئولوژي و تطبيق آن بر دين سخن به ميان ميآيد، فرهنگ مسيحي به صورت پيشزمينه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامي كه از دين سخن به ميان ميآيد، الگوي اسلام در اذهان متبادر ميشود. از اين روست كه بايد به تفاوتهاي اين دو دين و در نتيجه به تفاوتهاي پيشزمينههاي بحث توجه جدي داشت. يكسانانگاري اسلام و مسيحيت تنها از سوي ناآشنايان به اين دو دين صورت ميپذيرد.
3. ويژگيهاي هفتگانهاي كه براي ايدئولوژيها ذكر شده است، بعضا قابل تطبيق بر مسيحيت هستند (مثلاً موارد يكم، دوم، سوم و هفتم) اما هيچ يك از آنها قابل تطبيق بر اسلام نيستند. در ادامه، نظري كوتاه به تكتك موارد يادشده مياندازيم و آنها را با اسلام مقايسه ميكنيم.
4. اگر ايدئولوژي عقيدهاي است بيدليل، اسلام ديني است كه پذيرش آن از روي دليل است. البه مقصود از دليل، تنها دليل فلسفي و برهاني نيست، بلكه هر نوع دليلي است كه در عرف عقلا به عنوان يك روش معرفتبخش به رسميت شناخته شده باشد؛ خواه دليل منطقي باشد يا دليل تجربي و يا تاريخي. اگر پايههاي اصلي اعتقادات ديني مدلل باشند و با ادله كافي حجيت و اعتبار وحي به اثبات برسد، آنگاه ديگر لازم نيست براي تكتك آنچه در قرآن آمده است دليل آورد. هنگامي كه ثابت ميشود كه قرآن از جانب خدايي آمده است كه همه چيز را ميداند و به مصالح ما آگاهي كامل دارد و خير ما را بهتر از خود ما ميخواهد، آنگاه با اطمينان كامل و عقلايي ميتوان به آن اعتماد كرد و سخنان آنان را پذيرفت. براي عقلايي بودن يك گزاره لازم نيست كه حتما مستقيما برخود آن استدلال كنيم. كافي است آن را از كسي بشنويم كه هم صادق القول باشد و هم خطا نكند. بنابراين انسان ديني براي مجموعه عقايد خود دليل دارد، ولي نه به معناي دليل مستقيم بر تكتك گزارههاي ديني، كه چنين چيزي نه لازم است و نه ممكن.
5 . اسلام ديني است كه پيروان خود را همواره به تعقل و تفكر و علمورزي تشويق و ترغيب كرده است و از جمود و تحجر و تقليد مذموم از پيشينيان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و امامان معصوم عليهمالسلام پر است از اين گونه تعاليم. اتهام جزمانديشي (به معناي پذيرش يك رأي و بستن گوش خود به روي سخنان مخالف و نفي مطلق تجديدنظر و كارگر نيفتادن استدلالهاي ديگران در مورد آرا و عقايد خود) اگر به اديان ديگر وارد باشد، به اسلام به هيچ وجه وارد نيست. اسلام دين دعوت به حق و عقل و منطق است. دين جدال احسن و گفتگوي بيتعصب است. هم آموزههاي اسلام و هم تاريخ آن گواه صادق اين مدعاست. بنابراين جزميت از اسلام نفي ميشود.
6. يكي از ويژگيهاي بارز انديشه شيعي، كه همواره در طول تاريخ مطرح بوده و به آن توجه جدي شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذيرفتن تغيير شرايط زيستي بشر بر مبناي ضوابطي عام و كلي است. تغيير مطلق نه ممكن است و نه مطلوب؛ زيرا موجب از همپاشيدگي حيات انساني و بر هم خوردن اتصال تاريخي و پيدايش شكاف معرفتي و دهها مشكل ديگر ميشود. در هر تغييري بايد چيزهايي ثابت بمانند و چيزهايي تغيير كنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطي كلي و عام و قابل تطبيق بر همه زمانها و مكانها امكان تغيير را پذيرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناي اصول ثابت و كلي حكم شود.
هيچ لزومي ندارد بر يك شكل خاص زندگي، بر يك نوع ابزار توليد، بر يك نوع علوم و دانشها، بر يك نوع لباس پوشيدن و مانند آن تأكيد و اصرار شود. اينها همه قابل تغييرند. آنچه بايد در همه تغييرات محفوظ بماند يك سلسله اصول كلي ارزشي و انساني است. مثلاً نوع لباس نبايد موجب هتك حرمت و ذلت انسان شود، نبايد تفاوت ميان زن و مرد را از بين ببرد و نبايد موجب ترويج فساد شود و يك دسته اصول كلي مانند آن. اما اينكه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سليقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلي ميتواند متناسب با زمان خود عمل كند.
7. چهارمين ويژگي ايدئولوژيها را انعكاس طرز تلقي و تأمين منافع گروهي خاص دانستهاند و علم را از اين اتهام مبران و دين را به آن سزاوار دانستهاند و گفتهاند «هر ديني از آن جهت كه به هر حال منافع گروهي خاص را تأمين يا تحكيم ميكند، خصلت ايدئولوژيك دارد». اين سخن بسيار شگفتآور است. البته شايد بتوان در عالم اديان برخي نمونهها را براي آن يافت، مثلاً دين يهوديت، به صورتي كه اينك وجود دارد، ديني نژادي و مبتني بر تبعيض است، آيين هندو آييني طبقاتي است. اما در اسلام و بسياري ديگر از اديان، بر نفي تبعيض تأكيد رفته است.
آموزههاي اسلامي در اين زمينه آن قدر فراوان و مشهور است كه بينياز از ذكر است. يكسان دانستن همه انسانها در پيشگاه خدا، از يك پدر و مادر خلق شدن آنها، امتياز فقط به تقوا بودن، برابري انسانها همچون دندانههاي شانه و صدها نمونه ديگر حاكي از اين است كه اسلام نه ديدگاههاي يك گروه خاص را منعكس ميكند و نه در پي تأمين منافع آنهاست. بلكه اسلام ديدگاه حق را عرضه ميكند و در پي منافع همه انسانهاست. ممكن است بگويند مقصود اين است كه در اسلام نيز ميان مسلمانان و غيرمسلمانان تفاوت گذاشته ميشود و منافع مسلمانان تأمين ميشود و منافع غيرمسلمانان تأمين نميشود.
در پاسخ بايد توجه داشت كه اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوي خود خوانده است و اگر كسي به آن روي نياورد، به اختيار خودش است و اگر چيزي را از دست داد، به دليل سوء اختيار خودش است. اسلام مانند پدري دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه ميسازد و به راه درست راهنمايي ميكند. حال هر كدام از آنها كه نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بيراهه رفت، طبيعي است كه از برخي منافع محروم ميشود و به خطر ميافتد. ثانيا مگر علم نيز اين چنين نيست؟
آيا اگر كسي به توصيههاي علم عمل نكند منافعش تأمين ميشود؟ علم نيز تنها منافع پيروان خود را تأمين ميكند. پس چه تفاوتي از اين جهت ميان علم و دين باقي ميماند؟
8 . اي كاش تنها يك دليل ذكر ميشد كه دايان آرزوانديشاند. در كجاي اسلام گفته شده است كه مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست داريد»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اينكه اديان عواطف انساني را نوازش ميدهند، سخن مبهمي است و به معناي مختلفي قابل فهميده شدن است. اگر مقصود اين است كه انسانها را تشويق كردهاند تا به سوي اعمال نيك روي آورند و از بديها رويگردان شوند، درست است، اما اشكالي در اين كار وجود ندارد. تشويق و تنبيه لازمه هر نظام اخلاقي و تربيتي است و اين به معناي آرزوانديشي و فرافكني خواستههاي خود به عالم واقع نيست. اگر مقصود اين است كه اديان امور خيالي و غيرواقعي را به صورت واقعي جلوه ميدهند تا پيروانشان را خوش آيد، در اين صورت كاري بسيار ناپسند است، اما بايد براي اثبات آن دليل آورد. اديان كدام آرزوي خيالي را در سر پيروان خود پرورداندهاند كه غيرواقعي است؟
و اگر مقصود ديگري از نوازش عواطف وجود دارد بايد بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر كرد.
9. اتوپيايي بودن دستكم به دو معنا فهميده ميشود. يك معناي آن درست است و در اديان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسيم اوضاع و احوالي در آينده بشر كه بسيار مطلوب و خوب است و زندگي بشر به سامان ميرسد و ظلم و تعدي كم ميشود يا از ميان ميرود و انسانها نيز بهتر و بيشتر به كمالات خود دست مييابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) معروف است. يك معناي ديگر آن كه غلط است و در اديان، لااقل در دين اسلام، وجود ندارد آن است كه از انسانها چيزي بخواهند كه فوق وسع آنها باشد؛ يعني نوعي خلاف واقعبيني در احكام و عقايد. اين امر نه در اسلام (يعني متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام (يعني برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام (يعني آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق يافته است). هم اسلام و هم اسلام بر اين تأكيد دارند كه يك شرط اساسي تكليف، كه بسيار عام است و در همه تكليفها نيز وجود دارد، قدرت است. به محض آنكه قدرت بر انجام كاري نداشتيد، تكليف آن از دوش شما برگرفته ميشود.
در مسائل اعتقادي نيز چنين است. گفتهاند كه ما پيامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن ميگوييم. امامان معصوم عليهمالسلام به گروهي از پيروانشان كه توانايي غرو در مسائل پيچيده الهيات را نداشتند، دستور ميدادند شما وارد اين مسائل نشويد. اينها همه از اين روست باور داشتن چيزهايي كه در وسع و قدرت ما نيست از ما خواسته نشده است.
10. اينكه برخي اديان ممكن است آموزههايي داشته باشند كه در مقام عمل به طرد و نفي پيروان ساير اديان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دين اسلام، كه دين دعوت با جدال احسن و دين عقل و استدلال و دين مداراي با مخالفان است، به هيچ وجه درست نيست.
قرآن كريم به صراحت تمام، دستور ميدهد كه اگر يكي از مخالفان و مشركان به سوي مسلمانان آمد، بايد او را پناه دهند و از جان او مراقبت كنند تا كلام خدا را بشنود، اگر خواست ايمان بياورد وگرنه بايد به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خويشش سازند (توبه: 6). دين مرزبندي ميكند، اما انسانها را به جان هم نمياندازد. اسلام خود را برحق ميداند، اما نميگويد با آنان كه برحق نيستند، بدرفتاري كنيد يا آنها را طرد و حذف كنيد. بلكه اجازه چنين كاري را نيز به پيروان خود نميدهد، بلكه ميگويد با آنها به نحو نيك به استدلال برخيزيد و اگر قبول نكردند هر كدام دين خود را داشته باشند (كافرون: 6).
هيچ ملازمهاي ميان انحصارگرايي در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرايي در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظري تنها دين اسلام است كه برحق است، اما به لحاظ عملي به پيروان ساير اديان نيز حق حيات و حق ماندن بر دين خود داده شده است و اين امر نه تنها در اسلام كه در اسلام و نيز وجود دارد.1
/خ
چکیده :
متن :
اين واژه حتي براي نويسندگان خود ما نيز به يك معنا نبوده است. گاهي مسأله از اين هم مغشوشتر ميشود و در نوشتههاي يك فرد واحد هم بعضا به چند معنا به كار ميرود. به گفته آن حكيم چيني همه ظلمهايي كه در جهان رخ داده است، ابتدا ظلم بر كلمات بوده است؛ زيرا آشفتگي در كلمات، خاستگاه سوءتفاهم و ايجاد تخاصم است. منتقدان شريعتي از اين آفت زياد بهره بردهاند و ايدئولوژي را گاهي به معناي نظريه انقلاب گرفتهاند و گاهي به معناي دنيوي شدن. اما به گمان من شريعتي دين را ايدئولوژيك نكرده است؛ زيرا دين خودش ذاتا ايدئولوژيك است.
البته برخي ويژگيها در ايدئولوژي هست كه در دين نيست و به اين معنا شريعتي هم دين را ايدئولوژيك نكرده است. با همه اين احوال يك نقطه مشترك وجود دارد و آن بار منفي عاطفهاي است كه سبت به ايدئولوژ و دين ايدئولوژيك وجود دارد. اين بار منفي در فضاي فرهنگي غرب نيز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفي ايدئولوژي، هر كس اين بار منفي را از زاويه خاص در نظر ميگيرد. من اين موارد منفي را دستهبندي كردهام و توانستهام هفت خصلت با بار منفي تشخيص دهم:
يكم:
دوم:
سوم:
چهارم:
پنجم:
ششم:
هفتم:
نقد و بررسي :
2. همچنان كه آقاي ملكيان گفتهاند خاستگاه اين مباحث غرب است. روشنفكران ما نيز در اين بحثها پيرو همان بحثهايي هستند كه فيلسوفان غربي مطرح كردهاند. بنابراين براي فهم درست مسأله بايد به زمينه فرهنگي آن نيز توجه داشت. هنگامي كه در آنجا از ايدئولوژي و تطبيق آن بر دين سخن به ميان ميآيد، فرهنگ مسيحي به صورت پيشزمينه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامي كه از دين سخن به ميان ميآيد، الگوي اسلام در اذهان متبادر ميشود. از اين روست كه بايد به تفاوتهاي اين دو دين و در نتيجه به تفاوتهاي پيشزمينههاي بحث توجه جدي داشت. يكسانانگاري اسلام و مسيحيت تنها از سوي ناآشنايان به اين دو دين صورت ميپذيرد.
3. ويژگيهاي هفتگانهاي كه براي ايدئولوژيها ذكر شده است، بعضا قابل تطبيق بر مسيحيت هستند (مثلاً موارد يكم، دوم، سوم و هفتم) اما هيچ يك از آنها قابل تطبيق بر اسلام نيستند. در ادامه، نظري كوتاه به تكتك موارد يادشده مياندازيم و آنها را با اسلام مقايسه ميكنيم.
4. اگر ايدئولوژي عقيدهاي است بيدليل، اسلام ديني است كه پذيرش آن از روي دليل است. البه مقصود از دليل، تنها دليل فلسفي و برهاني نيست، بلكه هر نوع دليلي است كه در عرف عقلا به عنوان يك روش معرفتبخش به رسميت شناخته شده باشد؛ خواه دليل منطقي باشد يا دليل تجربي و يا تاريخي. اگر پايههاي اصلي اعتقادات ديني مدلل باشند و با ادله كافي حجيت و اعتبار وحي به اثبات برسد، آنگاه ديگر لازم نيست براي تكتك آنچه در قرآن آمده است دليل آورد. هنگامي كه ثابت ميشود كه قرآن از جانب خدايي آمده است كه همه چيز را ميداند و به مصالح ما آگاهي كامل دارد و خير ما را بهتر از خود ما ميخواهد، آنگاه با اطمينان كامل و عقلايي ميتوان به آن اعتماد كرد و سخنان آنان را پذيرفت. براي عقلايي بودن يك گزاره لازم نيست كه حتما مستقيما برخود آن استدلال كنيم. كافي است آن را از كسي بشنويم كه هم صادق القول باشد و هم خطا نكند. بنابراين انسان ديني براي مجموعه عقايد خود دليل دارد، ولي نه به معناي دليل مستقيم بر تكتك گزارههاي ديني، كه چنين چيزي نه لازم است و نه ممكن.
5 . اسلام ديني است كه پيروان خود را همواره به تعقل و تفكر و علمورزي تشويق و ترغيب كرده است و از جمود و تحجر و تقليد مذموم از پيشينيان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم و امامان معصوم عليهمالسلام پر است از اين گونه تعاليم. اتهام جزمانديشي (به معناي پذيرش يك رأي و بستن گوش خود به روي سخنان مخالف و نفي مطلق تجديدنظر و كارگر نيفتادن استدلالهاي ديگران در مورد آرا و عقايد خود) اگر به اديان ديگر وارد باشد، به اسلام به هيچ وجه وارد نيست. اسلام دين دعوت به حق و عقل و منطق است. دين جدال احسن و گفتگوي بيتعصب است. هم آموزههاي اسلام و هم تاريخ آن گواه صادق اين مدعاست. بنابراين جزميت از اسلام نفي ميشود.
6. يكي از ويژگيهاي بارز انديشه شيعي، كه همواره در طول تاريخ مطرح بوده و به آن توجه جدي شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذيرفتن تغيير شرايط زيستي بشر بر مبناي ضوابطي عام و كلي است. تغيير مطلق نه ممكن است و نه مطلوب؛ زيرا موجب از همپاشيدگي حيات انساني و بر هم خوردن اتصال تاريخي و پيدايش شكاف معرفتي و دهها مشكل ديگر ميشود. در هر تغييري بايد چيزهايي ثابت بمانند و چيزهايي تغيير كنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطي كلي و عام و قابل تطبيق بر همه زمانها و مكانها امكان تغيير را پذيرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناي اصول ثابت و كلي حكم شود.
هيچ لزومي ندارد بر يك شكل خاص زندگي، بر يك نوع ابزار توليد، بر يك نوع علوم و دانشها، بر يك نوع لباس پوشيدن و مانند آن تأكيد و اصرار شود. اينها همه قابل تغييرند. آنچه بايد در همه تغييرات محفوظ بماند يك سلسله اصول كلي ارزشي و انساني است. مثلاً نوع لباس نبايد موجب هتك حرمت و ذلت انسان شود، نبايد تفاوت ميان زن و مرد را از بين ببرد و نبايد موجب ترويج فساد شود و يك دسته اصول كلي مانند آن. اما اينكه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سليقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلي ميتواند متناسب با زمان خود عمل كند.
7. چهارمين ويژگي ايدئولوژيها را انعكاس طرز تلقي و تأمين منافع گروهي خاص دانستهاند و علم را از اين اتهام مبران و دين را به آن سزاوار دانستهاند و گفتهاند «هر ديني از آن جهت كه به هر حال منافع گروهي خاص را تأمين يا تحكيم ميكند، خصلت ايدئولوژيك دارد». اين سخن بسيار شگفتآور است. البته شايد بتوان در عالم اديان برخي نمونهها را براي آن يافت، مثلاً دين يهوديت، به صورتي كه اينك وجود دارد، ديني نژادي و مبتني بر تبعيض است، آيين هندو آييني طبقاتي است. اما در اسلام و بسياري ديگر از اديان، بر نفي تبعيض تأكيد رفته است.
آموزههاي اسلامي در اين زمينه آن قدر فراوان و مشهور است كه بينياز از ذكر است. يكسان دانستن همه انسانها در پيشگاه خدا، از يك پدر و مادر خلق شدن آنها، امتياز فقط به تقوا بودن، برابري انسانها همچون دندانههاي شانه و صدها نمونه ديگر حاكي از اين است كه اسلام نه ديدگاههاي يك گروه خاص را منعكس ميكند و نه در پي تأمين منافع آنهاست. بلكه اسلام ديدگاه حق را عرضه ميكند و در پي منافع همه انسانهاست. ممكن است بگويند مقصود اين است كه در اسلام نيز ميان مسلمانان و غيرمسلمانان تفاوت گذاشته ميشود و منافع مسلمانان تأمين ميشود و منافع غيرمسلمانان تأمين نميشود.
در پاسخ بايد توجه داشت كه اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوي خود خوانده است و اگر كسي به آن روي نياورد، به اختيار خودش است و اگر چيزي را از دست داد، به دليل سوء اختيار خودش است. اسلام مانند پدري دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه ميسازد و به راه درست راهنمايي ميكند. حال هر كدام از آنها كه نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بيراهه رفت، طبيعي است كه از برخي منافع محروم ميشود و به خطر ميافتد. ثانيا مگر علم نيز اين چنين نيست؟
آيا اگر كسي به توصيههاي علم عمل نكند منافعش تأمين ميشود؟ علم نيز تنها منافع پيروان خود را تأمين ميكند. پس چه تفاوتي از اين جهت ميان علم و دين باقي ميماند؟
8 . اي كاش تنها يك دليل ذكر ميشد كه دايان آرزوانديشاند. در كجاي اسلام گفته شده است كه مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست داريد»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اينكه اديان عواطف انساني را نوازش ميدهند، سخن مبهمي است و به معناي مختلفي قابل فهميده شدن است. اگر مقصود اين است كه انسانها را تشويق كردهاند تا به سوي اعمال نيك روي آورند و از بديها رويگردان شوند، درست است، اما اشكالي در اين كار وجود ندارد. تشويق و تنبيه لازمه هر نظام اخلاقي و تربيتي است و اين به معناي آرزوانديشي و فرافكني خواستههاي خود به عالم واقع نيست. اگر مقصود اين است كه اديان امور خيالي و غيرواقعي را به صورت واقعي جلوه ميدهند تا پيروانشان را خوش آيد، در اين صورت كاري بسيار ناپسند است، اما بايد براي اثبات آن دليل آورد. اديان كدام آرزوي خيالي را در سر پيروان خود پرورداندهاند كه غيرواقعي است؟
و اگر مقصود ديگري از نوازش عواطف وجود دارد بايد بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر كرد.
9. اتوپيايي بودن دستكم به دو معنا فهميده ميشود. يك معناي آن درست است و در اديان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسيم اوضاع و احوالي در آينده بشر كه بسيار مطلوب و خوب است و زندگي بشر به سامان ميرسد و ظلم و تعدي كم ميشود يا از ميان ميرود و انسانها نيز بهتر و بيشتر به كمالات خود دست مييابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) معروف است. يك معناي ديگر آن كه غلط است و در اديان، لااقل در دين اسلام، وجود ندارد آن است كه از انسانها چيزي بخواهند كه فوق وسع آنها باشد؛ يعني نوعي خلاف واقعبيني در احكام و عقايد. اين امر نه در اسلام (يعني متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام (يعني برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام (يعني آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق يافته است). هم اسلام و هم اسلام بر اين تأكيد دارند كه يك شرط اساسي تكليف، كه بسيار عام است و در همه تكليفها نيز وجود دارد، قدرت است. به محض آنكه قدرت بر انجام كاري نداشتيد، تكليف آن از دوش شما برگرفته ميشود.
در مسائل اعتقادي نيز چنين است. گفتهاند كه ما پيامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن ميگوييم. امامان معصوم عليهمالسلام به گروهي از پيروانشان كه توانايي غرو در مسائل پيچيده الهيات را نداشتند، دستور ميدادند شما وارد اين مسائل نشويد. اينها همه از اين روست باور داشتن چيزهايي كه در وسع و قدرت ما نيست از ما خواسته نشده است.
10. اينكه برخي اديان ممكن است آموزههايي داشته باشند كه در مقام عمل به طرد و نفي پيروان ساير اديان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دين اسلام، كه دين دعوت با جدال احسن و دين عقل و استدلال و دين مداراي با مخالفان است، به هيچ وجه درست نيست.
قرآن كريم به صراحت تمام، دستور ميدهد كه اگر يكي از مخالفان و مشركان به سوي مسلمانان آمد، بايد او را پناه دهند و از جان او مراقبت كنند تا كلام خدا را بشنود، اگر خواست ايمان بياورد وگرنه بايد به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خويشش سازند (توبه: 6). دين مرزبندي ميكند، اما انسانها را به جان هم نمياندازد. اسلام خود را برحق ميداند، اما نميگويد با آنان كه برحق نيستند، بدرفتاري كنيد يا آنها را طرد و حذف كنيد. بلكه اجازه چنين كاري را نيز به پيروان خود نميدهد، بلكه ميگويد با آنها به نحو نيك به استدلال برخيزيد و اگر قبول نكردند هر كدام دين خود را داشته باشند (كافرون: 6).
هيچ ملازمهاي ميان انحصارگرايي در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرايي در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظري تنها دين اسلام است كه برحق است، اما به لحاظ عملي به پيروان ساير اديان نيز حق حيات و حق ماندن بر دين خود داده شده است و اين امر نه تنها در اسلام كه در اسلام و نيز وجود دارد.1
پی نوشتها:
1. براي ديدن نمونهاي از شواهد تاريخي در اين زمينه رك.: زرين كوب، عبدالحسين، كارنامه اسلام، تهران: اميركبير، 1376، صص 22 ـ 25 .
/خ