طبیعتا کسی که بر دلش مهر خورده از خداوند کمک نمیخواهد و توانش را مستقل از پروردگار میبیند. در آموزههای دینی اولی را دارای «قلب سلیم» و دومی را دارای «قلب مریض» میدانند، که درباره هر کدام آیات متعددی در قرآن کریم آمده است. اگر انسانی دارای قلب سلیم باشد، خداوند هیبتی به او میدهد که دوستان خدا به او علاقهمند میشوند و دشمنان خدا از او میترسند؛ مثال معروفش «جنگ بدر» بود که خداوند وعده نصرت مسلمانان را داد و ملائکه را به کمک ایشان فرستاد و آن شد که همه میدانیم.
ایجاد رعب و وحشت
خداوند در قرآن میفرماید: «إِذْ یوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ...»؛ و (به یادآر) موقعى را که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: من با شما هستم؛ کسانى را که ایمان آوردهاند، ثابت قدم دارید! به زودى در دلهاى کافران ترس و وحشت مىافکنم.(2) خداوند مؤمنان را در مقابل کفار ایمن کرده و فرموده است: «وَلَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلا»؛ و خداوند هرگز بر زیان مؤمنان براى کافران راه تسلطى قرار نداده است.(3) پس هر مؤمنی وظیفه دارد به خداوند اعتماد و تکیه داشته باشد؛ زیرا در این حالت دیگر نه از دشمن ترسی دارد و از نقشههای او؛ قدرت را از خداوند میخواهد و او به تکیه دارد.این تضمینی از سوی خداست که در آیات متعددی در قرآن آمده است. پس اول قلبمان را پاک میکنیم و دوم از او قدرت و حمایت میخواهیم. مانند سپاه طالوت که گفتند: «رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ»؛ پروردگارا، مقاومت در برابر دشمن را بر ما سرازیر کن و گامهایمان را استوار دار و ما را بر این دشمنان کافر پیروز بگردان.(4) در مقابل، این آیه آمده است که: «الَّذینَ کَفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبیلِاللَّهِ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ»؛ خداوند برنامهها و اهداف دشمنان کافر را و کسانی که در مسیر خدا سنگاندازی میکنند، بیاثر میکند و آنها را با شکست مواجه میکند.(5) مسلماً تا وقتی که مؤمنان به خداوند اعتماد و تکیه دارند، هیچ آسیبی به آنان نمیرسد.
این کمک و یاری خداوند شرایطی هم دارد. باید در مقابل دشمن خود عاقلانه و مدبرانه برخورد کنیم، دچار غرور و نیتهای نفسانی نگردیم؛ گرفتار طمعی نشویم که باعث شکست مان شود. مانند جنگ احد که طمع عدهای باعث شکست سپاه اسلام شد. از دیگر شرایط این است که طرح دوستی و رفاقت با دشمنان نیاندازیم. خدواند به ما گفته است؛ «اى مؤمنان، با دشمنان من و دشمنان خودتان دوست نشوید و مدیریت خودتان را به دست آنها نسپارید. شما مخفیانه با آنان طرح دوستى مىریزید و میخواهید با آنان سازش کنید. مگر نمیبینید با اعتقادات شما و با قرآن سر سازش ندارند؟ مگر همینها نبودند که پیامبر و رهبرتان و خودتان را از شهر و دیارتان بیرون کردند، فقط به خاطر ایمانتان؟ اگر واقعاً به خاطر من و رضایت من مبارزه میکنید، با دشمنان سازش نکنید و دوست نشوید. شما مخفیانه به آنها ابراز مودّت مىکنید، در صورتى که من هم به مخفیکاریهایتان آگاهم، هم به کارهای آشکارتان. بدانید هرکس از شما با دشمنان سازش کند و طرح دوستی بریزد، قطعاً به بیراهه رفته و راه راست را گم کرده است.» (6)
فرار کفار
نمونهای از این هیبت و ترس کفار از مسلمانان واقعه ای است که در سال دوم هجرت و پس از جنگ بدر اتفاق افتاد. جالب آنکه آن روز اوج ضعف نظامی مسلمانان بود. واقعه ای که «غزوه سویق» نام گرفت.(7) ماجرای آن این است که ابوسفیان بعد از واقعه بدر نذر کرد به زنی نزدیک نشود و روغن به خود نمالد(اشاره به اینکه از لذات خود را محروم میکند) تا انتقام خویش را از پیامبر(صلوات الله علیه) بگیرد. به این منظور همراه 200 نفر به «عریض» از نواحی مدینه رفتند و دو خانه و چندین نخل را آتش زدند و دو نفر از بزرگان انصار را در آنجا به شهادت رساندند تا او به نذر خود عمل کرده باشد. چون خبر به پیامبر(صلوات الله علیه) رسید، ابولبابه را در مدینه گذاشته همراه با 200 نفر از مهاجرین و انصار و در رأس آنها أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به سوی عریض حرکت کردند. ابوسفیان چون باخبر شد که پیامبر(صلوات الله علیه) به سرعت به آنجا میآید، به لشکر خود دستور داد تا انبانهای سویق را که برای آذوقه با خود آورده بودند، بریزند و سبکبار فرار کنند.مسلمانان وقتی به عریض رسیدند، آنان گریخته بودند؛ لذا انبانهای سویق را برداشتند و به مدینه برگشتند. به همین دلیل این غزوه را «ذات السویق» گویند. مسلما این ترسی که خداوند در دل کفار ایجاد کرده بود و آنها را به فرار وادار کرد، از ایمان و اعتقاد مؤمنان برخاسته بود. نمونه دیگر آن یک روز پس از جنگ احد و دیگری هم فتح مکه بود که وجه تشابه این دو تکیه و اعتماد به قدرت خداوند بود.
پینوشت:
[1] بقره، آیه ۷
[2] انفال، آیه 12
[3] نساء، آیه 141
[4] بقره، آی ۲۵۰
[5] محمد، آیه ۱
[6] بحارالانوار، ج 20، ص2