ابعاد عرفاني، تربيتي و عبادي حج
ابعاد عرفاني، تربيتي و عبادي حج به حدّي گسترده است كه بايد هر يك به طور جداگانه مورد بحث و بررسي قرار گيرد. ما در اين نوشتار تنها به چند نكته كلّي شايسته دقّت و تأمّل اشارت داشته، تفصيل مطالب را به فرصتي ديگر موكول ميكنيم:
روشن است كه چنين انديشهاي ما را از درك و شناخت جامع اسلام دور ميسازد؛ چرا كه در هر بعدي از اسلام، ابعاد ديگر هم نهفته است:
از باب نمونه، هنگاميكه جنبه اقتصادي اسلام را مورد مطالعه قرار ميدهيم، ميبينيم در آن تنها مقولههاي مادّي ـ كه از روابط اقتصادي و شيوههاي تحرّك اقتصاد در زمينه توليد و توزيع سخن بگويد ـ مطرح نيست؛ بلكه بايد در كنار اقتصاد اسلامي محتواي معنوي، شيوههاي اخلاقي و تحرك سياسي در قلمرو فرد و جامعه را هم ببينيم و چنين بينشي به ما ميفهماند كه تمام اين جنبهها، در پيدايش بُعد اقتصادي اسلام نقش دارد و ما نميتوانيم در اقتصاد اسلامي، جنبه اقتصادي آن را از ديگر ابعاد اخلاقي و معنوي جدا كنيم و به اصطلاح مقولههاي اقتصادي صرف را از جنبههاي كاربردي و عيني تفكيك كنيم.
نمونه ديگر: بُعد اخلاقي اسلام است كه نميتوان آن را تنها از ديدگاه فلسفي و اخلاق علمي مطالعه كرد بلكه بايد تمام زمينههاي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و عبادي اسلام را مدّ نظر قرار داد تا روشن شود كه در خطوط كلّي اخلاق اسلامي، هم زمينههاي كاربردي وجود دارد كه در نتيجه جنبههاي مادي و انساني را جهت ميبخشد و هم بعد عبادي و خودسازي در آن نهفته است كه هدف عالي آن، تكامل معنوي انسان ميباشد.
همچنين است، انديشه اسلامي در رابطه با «تبيين جهان حيات و انسان»، كه نميتوان ابعاد غيبي و الهي آنها را از جنبههاي مادي جدا از هم نگريست، بلكه بايد به گونهاي جهان، انسان و حيات را شناخت كه جنبه غيبي و مادي آنها در يكديگر تأثير متقابل دارد و مكمّل همديگر است.
تمامي مسلمانان بايد انديشه اسلامي را با ژرفنگري بررسي كنند تا همگي به نتيجه قاطعي برسند و اسلام را به عنوان يك نظام فكري، قانوني و عملي عرضه نمايند، آنگونه كه تمام اصول و فروع آن، مكمّل يكديگر و پيوسته باشد. در اين بينش، اسلام بايد با كالبدي مقايسه شود كه بواسطه تمام دستگاهها و اعضاي خود تغذيه ميشود و رشد ميكند و هيچ دستگاه و عضوي نميتواند در حيات انسان اثر بخش باشد، مگر بواسطه نيروي ديگر اعضا، كه در حيات و قدرت مؤثر هستند.
با چنين ديدگاه ارتباطي و جامع نسبت به ابعاد اسلام است كه ميتوان حقيقت اسلام را در زندگي مسلمانان وارد و آنان را در رفتار و عمل راهنمايي كرد و در برخورد با انحرافات فكري مسلّح ساخت تا از تأثير نقشههاي شوم مستكبران كافر و استعمارگر در باور و حيات امّت اسلام در امان بوده و آسوده خاطر شد؛ چرا كه آنان با تفكيك ابعاد دين از يكديگر، ميخواهند باور و زندگي مسلمانان را دستخوش دگرگوني و بحران فكري نموده و چنين وانمود كنند كه دين و دنيا، هر كدام، قلمرو خاص خود را دارد.
دين در نظر اينان، تنها مربوط به عالم غيب و روح و ماوراء الطبيعه است كه داراي مراسم خاص عبادي از قبيل نماز، روزه، حج، دعا، گريه و زاري، زندگي صوفيانه و خويشتن را از واقعيات اجتماع پنهان نمودن است. و اين دنيا است كه تمام جنبههاي عمومي، فردي، مادّي، اجتماعي، رواني، سياسي و اقتصادي انسان را در برميگيرد و در آن، امكان ارضاي، تمايلات و لذّات جنسي وجود دارد و جامعه با مسالمت يا جنگ زيست خواهد نمود!
در اين طرز تفكر، دين خدايي براي خود دارد و دنيا خدايي ديگر؛ به عبارت ديگر، اللّه خداي دين و قيصر (شاه) پروردگار دنيا است، كه هيچكدام نبايد در قلمرو يكديگر دخالت نمايند!
آري، اسلام اين چنين از قلمرو دنيا و زندگي مسلمانان بيرون ميرود و ابعاد دنيوي مسلمانان با افكار بيگانه و قدرتهاي بيارزش اداره ميشود.
البته با ژرف نگري، خواهيم ديد كه عقب افتادگي و زندگي سنّتي مسلمانان در قرنهاي متمادي، زمينه مناسبي را براي مثل چنين انديشهاي (جدايي دنيا از دين) پديد آورده است و آثار آن را به خوبي ميتوان در مباحث مورد نياز، عمل مسلمانان و در بحثهاي فقهي و فكري مراكز ديني، مشاهده كرد كه چگونه عبادات فقه را از ساير مباحث اجتماعي جدا نمودهاند و كسي در نزد ما مسلمان معرفي شده كه همواره به عبادت فردي اشتغال دارد و از اجتماع خود بيخبر است!
ديدگاه جدايي دين از دنيا، تا آنجا نفوذ كرده كه عرفان اسلامي را نيز دربرگرفته و لايههايي از فلسفه يونان و هند و... در آن داخل گشته و باور بخش زيادي از قلمرو اسلام و مسلمانان را تحت تأثير قرار داده است؛ به گونهاي كه مسلمانان عرفان را انديشهاي جدا از زندگي ميدانند و تصورشان اين است كه عارفان بايد فكر و ذكر، همّ و غمّ و حالت قلبي و راز و نيازشان يكسر در خدا غرق و فاني گردد و نبايد به زندگي توجه كنند. با اين كه عرفان در قلمرو معنويت اسلام، انديشه و رفتار و شيوه خوبي است جهت خودسازي مسلمان. و انسان را از هرگونه قيد و وابستگي آزاد و در راه اهداف بزرگ متحرك و توانا ميسازد تا به سبب رهايي از بندها و دلبستگيها و توجه به خدا، در زندگي اجتماعي احساس مسؤوليت نمايد و خود را آزاد انديش، با ارادهاي استوار ببيند.
ما در طول تاريخ خود و حتي در زمان حاضر، ميبينيم بسياري از كساني كه عرفان را به عنوان مسلك فكري و يا عملي خود پذيرفتهاند، از زندگي، جريانهاي اجتماعي، دردها، مشكلات مردم و درگيريهاي دنيا، دور گشته و در گوشهگيري و عزلت كه فعاليت اجتماعي را ماديگرايي و مخالف معنويت و خلوت گزيني عارفان ميداند، غوطهور شدهاند؛ چرا كه مسؤوليتهاي زندگي را مانع توجه به خدا به حساب ميآورند.
البته ما مشاهده ميكنيم كه برخي از عارف مسلكان در سير و سلوك و اعمال و پرهيزهاي خود، چندان در مسائل شرعي دقت نميكنند كه فلان كار يا پرهيز از فلان عمل، چه بسا انسان را از تكليف ديني و حلال و حرام خود دور ميسازد. برخي از اينان، تا آنجا پيش رفتهاند كه تكاليف را ظواهر شرعي دانسته و بر اين باورند كه ظاهر دين به باطن آن نميرسد و عرفان، ژرفنگري، باور و روح و باطن شرع است.
بايد توجه داشته باشيم كه عرفان اسلامي تنها از مفاهيم قرآن سرچشمه ميگيرد و قرآن نيز انسان را به خدا مرتبط ميداند؛ ارتباطي كه آدمي را به مسؤوليت خود، در تمام صحنههاي زندگي و در قبال كليه انسانها، در چهارچوب فكري اسلام و در قلمرو و خطوط كلّي قوانين خدا براي تكامل اجتماع، آگاهي ميبخشد و دورنماي زندگي و روابط داخلي و بينالمللي مسلمانها را تعيين كرده و جهت ميدهد.
خلاصه كلام اين كه: قرآن با اين برنامهها، مقدمات فكري و عملي را براي ايفاي نقش انسان عارف و عابد، در عرصه زندگي، فراهم ميسازد.
بنابراين، براي عرفان اسلامي، پشتوانه فلسفي و مبناي فكري، غير از مفاهيم قرآني، نميتواند وجود داشته باشد و ما ميدانيم كه مفاهيم قرآن بر تحرك و مسؤوليت انسان مسلمان در عينيت خارجي تأكيد دارد و ميخواهد او خليفه خدا در زمين گردد و جهان را در قلمرو و توان خود بسازد؛ آنگونه كه خدا برايش ميپسندد و برايش طاقت فرسا هم نيست. قرآن در صدد است انسان مسلمان را از بندگي نفس و درون آزاد كند تا بتواند در جامعه و واقعيت عيني هم آزاد زيست نمايد.
البته واضح است كه تمام عبادات را از بعد اجتماعي خالي نميبينيم و بر اثبات نظر خود در ارتباط و پيوند ميان تمام اجزاي اسلام اصرار داريم و مييابيم كه عبادت اسلامي با سياست به مفهوم گسترده و حيات اجتماعي، رابطه تنگاتنگ دارد و با اين ديدگاه است كه عبادت به جاي جدا شدن از مسائل حياتي جامعه، در محور زندگي اجتماعي مردم قرار ميگيرد.
ما اگر اذكار، افعال و اسرار نماز، تقويت معنويت و اراده تحرك در روح و روان روزهدار و دستاوردها، آثار و نتايج معنوي حج را مورد ارزيابي قرار دهيم، خواهيم ديد كه اين عبادتها در بالا بردن صفاي معنوي انسان و راهنمايي او به تحرك اجتماعي و ايجاد تعادل بين معنويت و ماديت، مشترك و هماهنگ ميباشد؛ زيرا مشكل اساسيِ جوامع، همين غوطهوري در زندگي دنيوي است كه انسان را از اهداف بزرگ و آرمانهاي بلند و ارزشهاي ديني دور ميسازد و اهداف عالي از تحرّك و روحيه ديني سرچشمه ميگيرد و آن آفاتي كه اين اهداف را از بين ميبرد، همين شهوترانيها، لذايذ مادي و فزون طلبيهاي نفساني است كه انسانها را احاطه نموده است.
انديشه اسلامي، بر اين اساس استوار است كه انسان با ساختن دنياي خود آخرتش را بسازد، به گونهاي كه اين آخرت سازي، با تحرك مسؤولانه و خداپسندانه در ساختن دنيا تحصيل گردد. در اين ديدگاه، آخرت سرايي جدا از دنيا نيست، بلكه هدفِ نهاييِ دنيا ميباشد كه در سير كمالي خود به سوي خدا، حاصل ميشود.
اگر تصميم داري، به عنوان يك مسلمان نقش خود را در دنيا ايفا نمايي، بينديش كه هدفت از دنيا چيست؟
هيچ مانعي در همگامي تو با دنيا، يا تحرّك در زندگي و يا تحصيل دارايي و پست نيست ولي در نفس خود بينديش و اين پرسش را پاسخ ده كه هدف تو از دنيا و مقام چيست؟
قرآن خطاب به انسان ميگويد: «در آنچه خداوند از دنيا به تو داده، سراي آخرت را طلب نما و بهره خود را از دنيا فراموش مكن و نيكي كن، همانگونه كه خدا بر تو احسان كرد. در زمين فساد ننما كه همانا خداوند مفسدان را دوست ندارد».1
اي مسلمان، جهان آخرت و ابدي را هدف تمام آنچه خداوند از دانش، مال، نيرو و زندگي بر تو ارزاني داشته، قرار ده و زندگي خود را با تأمين نيازهاي جسمي، بگذران و به ديگران احسان كن؛ چرا كه خداوند نمونه كاملي از احسان را به تو عطا نموده تا ببيند چگونه به ديگران نيكي ميكني. با آنچه در اختيار داري، در زمين فساد مكن و آنها را در راه صلاح بكارگير و بدان كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
ما عبادت اسلامي را چنين مينگريم كه ميتواند بر تمام مسائل و مشكلات زندگي انسان ناظر باشد و آنها را تحت پوشش خود قرار دهد، همانگونه كه به سوي عالم ملكوت و خدا نظر دارد و سبب تحصيل پاداش در آخرت ميباشد.
اگر ما احرام را در نظر بگيريم، ميبينيم كه در آن نوعي تمرين رياضت نفس، جهت آزاد شدن از موانع تكامل وجود دارد و چنين تربيت و تمريني، مسلمان را از تمام عادات، خوشگذرانيها و اشتغالات زندگي اجتماعي، رها ميسازد.
ذكر «تلبيه» و تكرار «لبّيك»، هنگام احرام بستن، معاني و رموز زيادي دارد. «لبّيك» گفتن؛ تأكيد كردن حاجيان و تعهّد آنان در برابر خدا است كه يعني ما همه دعوتهاي خدا را اجابت ميكنيم. منظور از كلمه «لبّيك»، تنها اجابت دعوت ابراهيم عليهالسلام در قرآن نيست، چنانكه برخي مفسّرين گفتهاند.
در دعوت ابراهيم عليهالسلام آنگونه كه قرآن بيان ميكند، خداوند متعال او را فرمان داده است كه مردم را، با بانگ بلند، به حج فراخواند:
«در ميان مردم، با بانگ بلند به حج دعوت نما كه حاجيان، پياده و سواره، بر اشتران لاغر و از نواحي دور، به زيارت كعبه بيايند تا شاهد منافع گوناگون آن گردند.»2
ما دايره «لبّيك» را نه تنها از اجابت دعوت ابراهيم عليهالسلام فراتر به حساب ميآوريم بلكه آن را اجابت تمام نداها و پيامهاي جاودانه خدا در قرآن ميدانيم؛ خواه آن نداها خطاب به تمام مردم باشد و يا تنها خطاب به مؤمنان.
«لبّيك»؛ يعني پروردگارا! ما در اين موقعيّت و با اين حالت، تمام پيامهايت را در قلمرو اسلام، عبادات، اخلاق، جهاد، سياست و اقتصاد اجابت كرده و به آنها متعهّد ميشويم و در برابر تمام شياطين نفساني و دشمنان خارجي مقاومت ميكنيم.
«لبّيك»، فرياد بلندي است كه از حنجره حاجيان در فضا طنين ميافكند و جانبداري آنان را از اسلام تجديد ميكند.
حاجيان با نداي «تلبيه» هنگام حركت به سوي مكه؛ اولين پايگاه دعوت اسلام، راهپيمايي ميكنند و ميخواهند حركت سيل آسايشان از تمام نقاط جهان قدرت نمايي اسلام قلمداد شود و با فريادهاي «لبيك» اعلان ميكنند:
پروردگارا! اگر در آغاز دعوت اسلام، مردم اسلام نياوردند، نه ايمان آوردند و نه بدان پيوستند، و اگر مسلمانان از خط اسلام ناب منحرف شدند، بسياري از تعاليم آن را عمل نكردند و گرايشهايي انحرافي پيدا كردند، ما اعلان ميكنيم كه به سوي حرم و خانهات رهسپاريم و از عمق جان با درك كامل و با تمام وجود و آمال خود، نداي «لبيك» را سر ميدهيم؛ چرا كه تو اسلام را با تمام ابعادش براي ما مكتب حيات و حركت قراردادي و ما تصميم داريم بواسطه آن، به قلّه تكامل برسيم.
از اينجا ميتوان به اين نكته پيبرد كه چرا تنها كلمه «لبيك» واجب نشده و حتما بايد «لبّيك لا شريك لك» را نيز بدان اضافه نمود. اين اضافه، براي آن است كه بر اخلاص و توجه كامل در ذكر «لبيك» و تنها خدا را در محضر خود ديدن، تأكيد كند و بفهماند كه چنين خطاب و توجّهي به غير خدا و يا انسانهاي ديگر نيست.
گويندگان «لبيك» ميخواهند بگويند: ما هر ندايي را اجابت كنيم و به هر معيار و قانوني، از هر قانونگذار و انديشمندي، پايبند باشيم و هرگونه روابطي را با انسانها برقرار نماييم، همهاش از اجابت ما به خداي خود سرچشمه ميگيرد و هيچ چيز و هيچكس را با خدا شريك نميدانيم و تنها به خداي يگانه، با كمال عشق، اخلاص و خضوع، توجه داريم، اگر با مردم رابطه داريم، از ارتباط ما با خدا نشأت گرفته است و ما از رهگذر خلق خدا به خدا ميرسيم و اگر به رسول خدا صلياللهعليهوآله و تمام پيامبران وابستهايم، نه به عنوان شخص آنها، كه به عنوان فرستادگان خدا و پيام آوران او است. و همينطور اگر به امامان معصوم عليهمالسلام و اولياي خدا عشق ميورزيم، به خاطر اين است كه آنان بندگان خدايند و او را بهطور شايسته اطاعت و عبادت نمودهاند.
«لبيك لا شريك لك»، بدين معناست كه غير از خدا را اجابت نميكنيم و به نداي قدرتمندان، دولتها، احزاب، بلوكهاي منطقهاي و محافل بين المللي گوش فرا نميدهيم، بلكه، تنها خدا، محور ما است كه برگردِ آن حركت ميكنيم؛ زيرا تنها با اجابت خداي يگانه است كه ميان مسلمانان انسجام و اتحاد حاصل ميشود.
«لبّيك، لا شريك لك»، تكرار ميشود و اين تكرار، به خاطر افزايش و عمق شعور در جان آدميان است. تكرار «لبّيك»، براي حاكميت خدا بر قدرتمنداني چون شاهان، جباران و طاغوتها و بر تمام مظاهر زندگي همانند ثروتها و نعمتها است و ديگر نبايد مدّاحان و ستايشگران از اشخاص و دنيا تعريف و مدح نمايند؛ چرا كه انسان در مراسم حج، بر انحصار فرمانروايي خدا و اختصاص ستايش و نعمتها به او تأكيد ميورزد و هر ستايش و نعمت و قدرتي، پرتو حمد، نعمت و حاكميت خدا است و غير از او كسي قابل ستايش و وليّ نعمت نيست.
خلاصه سخن اين كه: تنها خدا لايق و صاحب مدح و حكومت و نعمتهاي دنيوي است و بس.
بدين ترتيب، انسان مييابد كه در حضور خداي يگانه است و از هر انساني فاصله دارد و عبوديت مطلق براي خدا در صورتي تحقق ميپذيرد كه انسان با تمام وجود، انديشه، شعور و وجدان و در هر حركت، طرح و عمل در زندگي بنده خدا باشد.
با بندگيِ مطلق خداوند است كه انسان خود را در برابر تمام دنيا و موجودات، آزاد ميبيند و عبوديت و حريت در جانش ريشه ميدواند و هر اندازه بندگي خدا عميقتر گردد، آزادگي انسان فزونتر ميشود و از سنگر عبوديت است كه آزاد منشي اوج ميگيرد و ميشكفد.
اما از خدا بي خبران خود را در برابر خدا آزاد و رها ميبينند و در مقابل انسانها، شهوات و مطامع دنيا بنده و اسيرند.
باز اگر بخواهيم بيشتر اسرار حج را بفهميم، بايد سراغ خانه خدا و كعبه معظمه برويم و از خود بپرسيم كه: آيا خانه خدا را كه از سنگها ساخته شده، بايد تقديس و احترام كرد؟ آيا طواف، تنها چرخيدن برگِرد چنين خانهاي است؟ اين يك الزام جديدي نيست كه به جاي بتهاي قابل انتقال، سنگهاي ثابتي را احترام نماييد، بلكه عصيان بر بت پرستي است و بُعد رمزي و نمادين دارد؛ رمزي كه هدف از آن، تربيت انسان و مسلمانان مترقي در برخورد اسلام با واقعيّتهاي عيني و زندگي است و ما بايد آن را بشناسيم و به ابعاد آن آگاه گرديم.
اما كعبه خانه قابل احترامي است كه خداوند آن را مايه قيام و زندگي تمام انسانها، بدور از رنگ، فرهنگ و جغرافيايي خاص، قرار داده است و در حقيقت آن را يك خانه الهي و بينالمللي به حساب آورده تا هر مسلماني آن را خانه شعار و مقصد خود بداند؛ از اين رو خداوند به مسلمانان دستور ميدهد: در هر كجا كه هستيد به سوي آن توجه كنيد؛ «اي پيامبر، به سوي مسجدالحرام توجه كن و شما مسلمانان هم هر كجا بوديد به سوي آن رو گردانيد»3؛ چرا كه اين خانه بايد مركز وحدت، كنگره جهاني و محل تجمع تمام مسلمانان از هر نژاد و ملّتي باشد.
حال راز ديگري از حج را مد نظر قرار ميدهيم و طواف در اطراف خانه خدا را به عنوان يك عبادت در نظر ميگيريم.
ما در خانه و زندگي طبيعي خود، خدا را بطور فردي پرستش ميكنيم و بالاتر از اين، عبادت را به صورت جماعت انجام ميدهيم و اندكي در افزايش افراد، توسعه يا تضييق قائل ميشويم ولي عبادت از حدود تنگ فردي و اجتماعي خود فراتر نميرود. در چنين عبادتي، تمام امّت اسلام در سطح جهاني و انساني، مورد توجّه نيست.
اكنون عبادت طواف را مورد نظر قرار ميدهيم، اين عبادت برگرد خانه خدا، در سطح تمام امّت اسلام و جهان ميباشد و همه مسلمانان، به عنوان يك ملّت، در آن شركت دارند. در طواف خانه خدا يك عبادت عمومي است، نمايندگان تمام مسلمانان عرب، فارس، هند، آمريكا، آفريقا، اروپا و غير آن، حضور مييابند تا بينش عميقي در عبادت و روحيه تازهاي در محضر خدا، پيدا كرده و مفهوم انسانيّت در دلشان اثر نمايد و از آنچه در زندگيشان به صورت عادت غلط در آمده، آزاد گردند؛ زيرا اگر مردم در انديشه، عبادت و مسؤوليتهايشان در محيط بستهاي تلاش و زندگي كنند، دچار روحيه محدود و تنگ نظري خواهند شد و خود را به عنوان بخشي از امّت بزرگ فراموش خواهند نمود، در صورتي كه، عبادت طواف، در محضر پروردگار جهان، به امت اسلام انديشه و روحيه جهاني الهام ميبخشد و هدف تربيتي حج از آن پديدار ميشود و اين همان ساختن مسلمان، با انديشه جهاني است كه هنگام طواف برگرد خانه همگاني خدا، از خود محوري و دايره خانواده و سرزمين و ملّتش آزاد ميشود.
اين مسأله مهمّي است كه ما در زندگي اجتماعي و سياسي خود بايد آن را تحقّق ببخشيم و فعاليّتهاي خود را وارد صحنه جديد بگردانيم و نقش بهتري را ايفا نماييم؛ زيرا يكي از مشكلات جهان اسلام، همين روحيهاي است كه احيانا بر مسلمانان حاكم ميشود و آنان به مسائل خاصّ خود اهتمام ميورزند كه يك درجه از مشكلات و مسايل شخصي فراتر رفته و از حالت خود محوري، به روحيه مليگرايي تبديل شده است. چنين مسلماناني، مسايل كشور خود را، اساس مشكلات اسلام دانسته و بر اين باورند كه بايد تمام فعاليّتهاي خود و مسلمانان در حج براي حلّ آنها صرف شود و بايد از تمام انرژيها و معادلات جهاني كمك گرفت و ديگر فكر نميكنند كه بايد از كشور آنان هم به نفع مسائل و مشكلات جهان اسلام استفاده نمود و چه بسا، اين روحيه مليگرايي، آنان را از مسائل جهاني ـ به طور كلّي ـ منزوي نمايد.
امروزه ميبينيم واقعيت سياسي كشورهايي كه مسلمانان در آن زندگي ميكنند، مسائل منطقهاي يا جغرافياي آن كشورها است و مسلمانان در ميان مشكلات فراوان جهان اسلام، تنها در صدد حلّ مسائل محلّي خود ميباشند و به مسايل ديگر هيچ اهتمامي نميورزند، مگر آنجا كه با مسائل كشور خود در رابطه باشد.
اينان با مسائل ديگر كشورهاي مسلمان، همانند قضاياي ديگر اجانب و بيگانگان برخورد ميكنند و چه بسا، دخالت در مسألهاي را، گرچه اسلامي باشد، و تنها به خاطر بازماندن از مسائل خود، نقطه ضعف ميشمارند.
احيانا برخي ميگويند: من به اين مسأله مخصوص اهميّت ميدهم، چون يك موضوع اسلامي است و شرايط آن سرزمين كه در مراسم حج، من نمايندگي آن را دارم، ايجاب ميكند كه من در قلمرو خاص خود تلاش نمايم؛ چرا كه من از ديگران به اين مسأله آشنا ترم و از امكانات و شرايط آن، جهت تلاش سودمند و بهره برداري در موقعيّت بهتري هستم و اهميّت اين مسأله، از ديگر مسائل جهان اسلام، با توجّه به موقعيّت استراتژيك آن در برخورد با واقعيّتهاي موجود جهان اسلام، بيشتر ميباشد. البته، چه بسا، اين منطق مورد قبول و عقلايي باشد ولي بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه: تفكّر جامع نگري اسلام، مسلمانان را وا ميدارد كه در مسائل كشور يا منطقه خود، به عنوان يك مسأله اسلامي بنگرند و آن را از اين ديدگاه بررسي نمايند كه از نظر سياسي، اقتصادي و امنيّتي، چه جايگاهي در جهان اسلام دارد، تا هر مسلماني بداند چقدر نيرو صرف نمايد و چگونه بايد، با توجه به شرايط اين كشور و آن مملكت، موضعگيري كند. بديهي است كه فرق است بين اين كه يك مسلمان، در فكر پيروزي كشور خود در فلان مسأله خاص باشد، گرچه تمام مسلمانان در مسائل جهاني اسلام ناكام شوند و بين اين كه در انديشه حلّ مسائل كشور خود، به عنوان بخشي از مسائل مهم جهان اسلام باشد.
سخن ما اين است كه نسبت به مسائل خود شور و حرارت ابراز نكنيد و نگوييد: مسلمانان آن كشور به مسائل خود خواهند پرداخت و مسلمانان ديگر در كشور ديگر نميتوانند از آنان حمايت كنند! همچنانكه مسلمانان هر كشور اسلامي، چنين عذري را ميآورند. بلكه مسأله مهم و قابل توجه اين است كه ما بايد به مسائل خود، به عنوان بخشي از مسائل جهان اسلام بنگريم و نه جداي از عالم اسلام.
ما ميخواهيم، بواسطه حج، انسان مسلمان دوباره ساخته شود و تحوّل يابد؛ به گونهاي كه اسلام را با توجّه به مقتضيات و امكانات كلّ جهان در نظر بگيرد و در درون خود تحوّلي را پديد آورد كه بتواند در هر منطقهاي براي مسلمانان سودمند باشد. ما نبايد آمال و آرزوي خود را در ديدگاههاي تنگ و مناطق محدود، محصور كنيم و در برابر موانع خاصّ و منافع فردي و يا ملّي از موضعگيرهاي جهاني و اسلامي خود چشم پوشي نماييم.
پس اگر ما توانستيم با ساختن چنين شخصيّت اسلامي و جهاننگر، به هدف بزرگ خود برسيم، آنگاه است كه ميتوانيم خود را در موقعيّت صحيح و آغاز يك تحوّل تعيين كننده و سرنوشت ساز بدانيم و از صورت افراد پراكنده و يا جمعيتهاي متفرّق، به يك امّت تبديل شويم و اين سرّي است كه ما از طواف برگرد خانه خدا ميفهميم.
صفا و مروه و سعي، نمايانگر چند دور حركت انسان است از آغاز معين تا پايان معيّن و اين به خاطر عبادت خداوند است كه ما را بدان امر نمود.
بنابراين، سعي حركتي عيني از اطاعت و رمز عبادت خداوند است و اين، سرآغاز سازندهاي است كه نقش تربيتي در انسان دارد و تلاش او را، جهت تحصيل علم و نيرو يا در برخورد با هجومهاي تحميلي مستكبران، در يك چهارچوب مشخصي شتاب وجهت ميبخشد، بلكه در موضعگيري انسان بر ضد مستكبران و يا كوشش براي رفع نيازهاي مردم هم، نقش دارد؛ زيرا همانطور كه خدا از انسان، سعي در اين مكان را خواسته، تلاش و كوشش در اين امور را هم از او طلب نمودهاست.
خداوند از آدميان ميخواهد كه زندگي را، حركت و تلاشي براي خدا در خط مسؤوليت قرار دهند و آن را تبديل به صحنهاي از تلاش نمايند كه از وجود تمام عناصر و گروههاي طغيانگر، كافر و مستكبر پاك و منزه گردد و اينجاست كه سعي، بين آغاز و پايان مشخصي، نقطه جهش به تمام صحنههاي مورد خواست خدا ميشود.
آنگاه حج را با وقوف و درنگ در عرفات، مشعر و منا، ادامه ميدهيم و مدّتهاي معيّني را، به تفكّر و تأمّل و ياد خدا سپري ميكنيم و اين خود، سرّي از اسرار اين وقوفها است. ما به خوبي درك ميكنيم كه انسان وقتي در حركت و زندگي خود، در هر موقعيت و با هر گونه فعاليّتي، در صحنه علم، سياست، جنگ و صلح غرق شد، ناچار بايد مدّتي هم درنگ كند و بينديشد و حساب نفع و زيان خود را بنمايد تا برايش آنچه از انحرافات و كجرويها رخ داده، روشن گردد و غفلت، او را دچار غرور و انحراف نسازد؛ به گونهاي كه حركت خود را فوق العاده ببيند و خود را بزرگ تصوّر نمايد و در حقيقت چيزي در خارج، جز خيال و سراب نباشد. غرور، به انسان ميگويد كه تو خطا نميكني و حق با تو است و با اين عقل و تجربه و برخورداري از سطح شناخت و روشني مسائل، براي كسي مانند تو اشتباه رخ نداده است.
اين وقوفها و درنگها، با زبان اشاره به تو ميفهماند كه از شتاب حركت خود بكاه و بايست و در آنچه گفتهاي يا انجام دادهاي، فكر كن، تا موارد خطا و صواب آن را دريابي و خود را در تمام حركات گذشته، به دقت مورد ارزيابي و نقد قرار ده و كاملاً خودت را بشناس.
وقوف در عرفات، مشعر و منا در محضر خدا، براي ارزيابي و تفكّر جهت يادآوري خويشتن و پروردگار و ميزان رابطه انسان با خدا و توجه خدا به انسان است. و با چنين انديشهاي است كه انسان بايد جهت حركت آينده خود را در اعمال و طرحها و بازتابهاي فكري و اجرايي خود دريابد، به ويژه در «منا» كه به انسان الهام ميكند: اين شبها آخرين فرصتهاي مراسم حج است و ببين كجا بودي و اكنون چه در حالتي هستي و فردا چه ميخواهي انجام دهي و چه چشم اندازهاي جديدي در پيش داري؟ آيا در انديشه دنيا و دلبستگي به مادياتي و يا ميخواهي ميان دنيا و آخرت، فكر و روح و تحصيل هدف بزرگ، از طريق طلب رضايت خدا، رابطه برقرار سازي؛ همانگونه كه خدا در مراسم حج و مشاعر حرام، از ما ميخواهد چنين درخواست نماييم و نزد او تضرّع و لابه كنيم.
برخي از مردم ميگويند: «پروردگارا! به ما بهره دنيوي ده. براي اينان در آخرت بهرهاي نخواهد بود. برخي از مردم ميگويند: پروردگارا! در دنيا به ما بهره نيك عطا فرما و در آخرت نيز بهره نيك تفضّل كن و ما را از عذاب آتش نگهدار.»4
با اين نگرش، حج انسان را از دنيا جدا و منزوي نميكند بلكه او را در كنار تلاش تكاملي و ممتدّ در دنيا، به آخرت پيوند ميدهد.
و بالأخره حج، ما را از طريق نمايش آشكار سنگسار شيطان، به فكر مبارزه با شيطان مياندازد و اين راز و رمزي است كه در زندگي و حركت انسان، دور از حقيقت نيست؛ زيرا انسان، شيطان پنهان را در زواياي نفس خود نمييابد، مگر اين كه حقيقت آن را بشناسد و در شناخت نفس خود، همه شياطين را بواسطه افكار شيطاني و نه به سبب حجم و اندازه بيابد.
تو اي انسان! تلاش و جهش نما، تا شيطان را در نفس و موجوديت خود، بيابي و خوب ببين و نظر بينداز كه شيطان در درون تو كجا لانه كرده و در زندگي اجتماعي ـ سياسي و... كجا رخنه نموده است؟!
بدين ترتيب با سنگسار شيطان، حج پايان ميپذيرد. اي مسلمان! اي حاجي! تو از تمرين و آزمايش در حركت عبادي خويش، در صحنههايي كه نمايانگر مبارزه بيامان در ميدان نبرد نست، فارغ گشتهاي و اكنون براي طرد و رجم شيطان ايستادهاي، تا در جلوي خود تمام شياطين كفر، ستم و استكبار جهاني را با كمال قدرت بنگري و از مراسم حج به صحنه كارزار بازگردي و در صحنه زندگي با كليه بتها، موضعگيريها، مكانهاي تفكر، مشكلات، شياطين، آغازها و پايانهايش، روبرو شوي و حركت و تلاش نمايي از حج با موفقيت خارج شوي، كه ديگر در پايان حج نخواهي بود، بلكه در پايان زندگي هستي و بايد در محضر پروردگار عالميان بهپاخيزي.
آيا حج با پايان اعمالش پايان يافت؟! نه، حج تازه آغاز گشته است، تا در زندگي و در كليّه صحنههاي پرشور جهان اسلام حاضر باشد و دين كاملاً براي خدا و زندگي تماما در خدمت او قرار گيرد.
اين بود، سرگذشت انساني كه از سنگر ايمان، توأم با شعور و مسؤوليت، خدا را پرستش ميكند و نه از روي احساس بيدردي و بيتعهّدي، كه دوري از حقيقت حج است.
حج در حقيقت خود سازي انسان مسلماني است كه خدا را دوست دارد و در پرتو چنين محبّت مسؤولانه و خاشعانه در برابر او، انسانها و نيز زندگي را دوست دارد.
1 ـ انديشه تجزيهاي و مشكلات آن
روشن است كه چنين انديشهاي ما را از درك و شناخت جامع اسلام دور ميسازد؛ چرا كه در هر بعدي از اسلام، ابعاد ديگر هم نهفته است:
از باب نمونه، هنگاميكه جنبه اقتصادي اسلام را مورد مطالعه قرار ميدهيم، ميبينيم در آن تنها مقولههاي مادّي ـ كه از روابط اقتصادي و شيوههاي تحرّك اقتصاد در زمينه توليد و توزيع سخن بگويد ـ مطرح نيست؛ بلكه بايد در كنار اقتصاد اسلامي محتواي معنوي، شيوههاي اخلاقي و تحرك سياسي در قلمرو فرد و جامعه را هم ببينيم و چنين بينشي به ما ميفهماند كه تمام اين جنبهها، در پيدايش بُعد اقتصادي اسلام نقش دارد و ما نميتوانيم در اقتصاد اسلامي، جنبه اقتصادي آن را از ديگر ابعاد اخلاقي و معنوي جدا كنيم و به اصطلاح مقولههاي اقتصادي صرف را از جنبههاي كاربردي و عيني تفكيك كنيم.
نمونه ديگر: بُعد اخلاقي اسلام است كه نميتوان آن را تنها از ديدگاه فلسفي و اخلاق علمي مطالعه كرد بلكه بايد تمام زمينههاي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و عبادي اسلام را مدّ نظر قرار داد تا روشن شود كه در خطوط كلّي اخلاق اسلامي، هم زمينههاي كاربردي وجود دارد كه در نتيجه جنبههاي مادي و انساني را جهت ميبخشد و هم بعد عبادي و خودسازي در آن نهفته است كه هدف عالي آن، تكامل معنوي انسان ميباشد.
همچنين است، انديشه اسلامي در رابطه با «تبيين جهان حيات و انسان»، كه نميتوان ابعاد غيبي و الهي آنها را از جنبههاي مادي جدا از هم نگريست، بلكه بايد به گونهاي جهان، انسان و حيات را شناخت كه جنبه غيبي و مادي آنها در يكديگر تأثير متقابل دارد و مكمّل همديگر است.
تمامي مسلمانان بايد انديشه اسلامي را با ژرفنگري بررسي كنند تا همگي به نتيجه قاطعي برسند و اسلام را به عنوان يك نظام فكري، قانوني و عملي عرضه نمايند، آنگونه كه تمام اصول و فروع آن، مكمّل يكديگر و پيوسته باشد. در اين بينش، اسلام بايد با كالبدي مقايسه شود كه بواسطه تمام دستگاهها و اعضاي خود تغذيه ميشود و رشد ميكند و هيچ دستگاه و عضوي نميتواند در حيات انسان اثر بخش باشد، مگر بواسطه نيروي ديگر اعضا، كه در حيات و قدرت مؤثر هستند.
با چنين ديدگاه ارتباطي و جامع نسبت به ابعاد اسلام است كه ميتوان حقيقت اسلام را در زندگي مسلمانان وارد و آنان را در رفتار و عمل راهنمايي كرد و در برخورد با انحرافات فكري مسلّح ساخت تا از تأثير نقشههاي شوم مستكبران كافر و استعمارگر در باور و حيات امّت اسلام در امان بوده و آسوده خاطر شد؛ چرا كه آنان با تفكيك ابعاد دين از يكديگر، ميخواهند باور و زندگي مسلمانان را دستخوش دگرگوني و بحران فكري نموده و چنين وانمود كنند كه دين و دنيا، هر كدام، قلمرو خاص خود را دارد.
دين در نظر اينان، تنها مربوط به عالم غيب و روح و ماوراء الطبيعه است كه داراي مراسم خاص عبادي از قبيل نماز، روزه، حج، دعا، گريه و زاري، زندگي صوفيانه و خويشتن را از واقعيات اجتماع پنهان نمودن است. و اين دنيا است كه تمام جنبههاي عمومي، فردي، مادّي، اجتماعي، رواني، سياسي و اقتصادي انسان را در برميگيرد و در آن، امكان ارضاي، تمايلات و لذّات جنسي وجود دارد و جامعه با مسالمت يا جنگ زيست خواهد نمود!
در اين طرز تفكر، دين خدايي براي خود دارد و دنيا خدايي ديگر؛ به عبارت ديگر، اللّه خداي دين و قيصر (شاه) پروردگار دنيا است، كه هيچكدام نبايد در قلمرو يكديگر دخالت نمايند!
آري، اسلام اين چنين از قلمرو دنيا و زندگي مسلمانان بيرون ميرود و ابعاد دنيوي مسلمانان با افكار بيگانه و قدرتهاي بيارزش اداره ميشود.
البته با ژرف نگري، خواهيم ديد كه عقب افتادگي و زندگي سنّتي مسلمانان در قرنهاي متمادي، زمينه مناسبي را براي مثل چنين انديشهاي (جدايي دنيا از دين) پديد آورده است و آثار آن را به خوبي ميتوان در مباحث مورد نياز، عمل مسلمانان و در بحثهاي فقهي و فكري مراكز ديني، مشاهده كرد كه چگونه عبادات فقه را از ساير مباحث اجتماعي جدا نمودهاند و كسي در نزد ما مسلمان معرفي شده كه همواره به عبادت فردي اشتغال دارد و از اجتماع خود بيخبر است!
ديدگاه جدايي دين از دنيا، تا آنجا نفوذ كرده كه عرفان اسلامي را نيز دربرگرفته و لايههايي از فلسفه يونان و هند و... در آن داخل گشته و باور بخش زيادي از قلمرو اسلام و مسلمانان را تحت تأثير قرار داده است؛ به گونهاي كه مسلمانان عرفان را انديشهاي جدا از زندگي ميدانند و تصورشان اين است كه عارفان بايد فكر و ذكر، همّ و غمّ و حالت قلبي و راز و نيازشان يكسر در خدا غرق و فاني گردد و نبايد به زندگي توجه كنند. با اين كه عرفان در قلمرو معنويت اسلام، انديشه و رفتار و شيوه خوبي است جهت خودسازي مسلمان. و انسان را از هرگونه قيد و وابستگي آزاد و در راه اهداف بزرگ متحرك و توانا ميسازد تا به سبب رهايي از بندها و دلبستگيها و توجه به خدا، در زندگي اجتماعي احساس مسؤوليت نمايد و خود را آزاد انديش، با ارادهاي استوار ببيند.
ما در طول تاريخ خود و حتي در زمان حاضر، ميبينيم بسياري از كساني كه عرفان را به عنوان مسلك فكري و يا عملي خود پذيرفتهاند، از زندگي، جريانهاي اجتماعي، دردها، مشكلات مردم و درگيريهاي دنيا، دور گشته و در گوشهگيري و عزلت كه فعاليت اجتماعي را ماديگرايي و مخالف معنويت و خلوت گزيني عارفان ميداند، غوطهور شدهاند؛ چرا كه مسؤوليتهاي زندگي را مانع توجه به خدا به حساب ميآورند.
البته ما مشاهده ميكنيم كه برخي از عارف مسلكان در سير و سلوك و اعمال و پرهيزهاي خود، چندان در مسائل شرعي دقت نميكنند كه فلان كار يا پرهيز از فلان عمل، چه بسا انسان را از تكليف ديني و حلال و حرام خود دور ميسازد. برخي از اينان، تا آنجا پيش رفتهاند كه تكاليف را ظواهر شرعي دانسته و بر اين باورند كه ظاهر دين به باطن آن نميرسد و عرفان، ژرفنگري، باور و روح و باطن شرع است.
بايد توجه داشته باشيم كه عرفان اسلامي تنها از مفاهيم قرآن سرچشمه ميگيرد و قرآن نيز انسان را به خدا مرتبط ميداند؛ ارتباطي كه آدمي را به مسؤوليت خود، در تمام صحنههاي زندگي و در قبال كليه انسانها، در چهارچوب فكري اسلام و در قلمرو و خطوط كلّي قوانين خدا براي تكامل اجتماع، آگاهي ميبخشد و دورنماي زندگي و روابط داخلي و بينالمللي مسلمانها را تعيين كرده و جهت ميدهد.
خلاصه كلام اين كه: قرآن با اين برنامهها، مقدمات فكري و عملي را براي ايفاي نقش انسان عارف و عابد، در عرصه زندگي، فراهم ميسازد.
بنابراين، براي عرفان اسلامي، پشتوانه فلسفي و مبناي فكري، غير از مفاهيم قرآني، نميتواند وجود داشته باشد و ما ميدانيم كه مفاهيم قرآن بر تحرك و مسؤوليت انسان مسلمان در عينيت خارجي تأكيد دارد و ميخواهد او خليفه خدا در زمين گردد و جهان را در قلمرو و توان خود بسازد؛ آنگونه كه خدا برايش ميپسندد و برايش طاقت فرسا هم نيست. قرآن در صدد است انسان مسلمان را از بندگي نفس و درون آزاد كند تا بتواند در جامعه و واقعيت عيني هم آزاد زيست نمايد.
2 ـ بُعد عبادي و سياسي اسلام
البته واضح است كه تمام عبادات را از بعد اجتماعي خالي نميبينيم و بر اثبات نظر خود در ارتباط و پيوند ميان تمام اجزاي اسلام اصرار داريم و مييابيم كه عبادت اسلامي با سياست به مفهوم گسترده و حيات اجتماعي، رابطه تنگاتنگ دارد و با اين ديدگاه است كه عبادت به جاي جدا شدن از مسائل حياتي جامعه، در محور زندگي اجتماعي مردم قرار ميگيرد.
ما اگر اذكار، افعال و اسرار نماز، تقويت معنويت و اراده تحرك در روح و روان روزهدار و دستاوردها، آثار و نتايج معنوي حج را مورد ارزيابي قرار دهيم، خواهيم ديد كه اين عبادتها در بالا بردن صفاي معنوي انسان و راهنمايي او به تحرك اجتماعي و ايجاد تعادل بين معنويت و ماديت، مشترك و هماهنگ ميباشد؛ زيرا مشكل اساسيِ جوامع، همين غوطهوري در زندگي دنيوي است كه انسان را از اهداف بزرگ و آرمانهاي بلند و ارزشهاي ديني دور ميسازد و اهداف عالي از تحرّك و روحيه ديني سرچشمه ميگيرد و آن آفاتي كه اين اهداف را از بين ميبرد، همين شهوترانيها، لذايذ مادي و فزون طلبيهاي نفساني است كه انسانها را احاطه نموده است.
انديشه اسلامي، بر اين اساس استوار است كه انسان با ساختن دنياي خود آخرتش را بسازد، به گونهاي كه اين آخرت سازي، با تحرك مسؤولانه و خداپسندانه در ساختن دنيا تحصيل گردد. در اين ديدگاه، آخرت سرايي جدا از دنيا نيست، بلكه هدفِ نهاييِ دنيا ميباشد كه در سير كمالي خود به سوي خدا، حاصل ميشود.
اگر تصميم داري، به عنوان يك مسلمان نقش خود را در دنيا ايفا نمايي، بينديش كه هدفت از دنيا چيست؟
هيچ مانعي در همگامي تو با دنيا، يا تحرّك در زندگي و يا تحصيل دارايي و پست نيست ولي در نفس خود بينديش و اين پرسش را پاسخ ده كه هدف تو از دنيا و مقام چيست؟
قرآن خطاب به انسان ميگويد: «در آنچه خداوند از دنيا به تو داده، سراي آخرت را طلب نما و بهره خود را از دنيا فراموش مكن و نيكي كن، همانگونه كه خدا بر تو احسان كرد. در زمين فساد ننما كه همانا خداوند مفسدان را دوست ندارد».1
اي مسلمان، جهان آخرت و ابدي را هدف تمام آنچه خداوند از دانش، مال، نيرو و زندگي بر تو ارزاني داشته، قرار ده و زندگي خود را با تأمين نيازهاي جسمي، بگذران و به ديگران احسان كن؛ چرا كه خداوند نمونه كاملي از احسان را به تو عطا نموده تا ببيند چگونه به ديگران نيكي ميكني. با آنچه در اختيار داري، در زمين فساد مكن و آنها را در راه صلاح بكارگير و بدان كه خدا مفسدان را دوست ندارد.
ما عبادت اسلامي را چنين مينگريم كه ميتواند بر تمام مسائل و مشكلات زندگي انسان ناظر باشد و آنها را تحت پوشش خود قرار دهد، همانگونه كه به سوي عالم ملكوت و خدا نظر دارد و سبب تحصيل پاداش در آخرت ميباشد.
3 ـ اسرار حج
اگر ما احرام را در نظر بگيريم، ميبينيم كه در آن نوعي تمرين رياضت نفس، جهت آزاد شدن از موانع تكامل وجود دارد و چنين تربيت و تمريني، مسلمان را از تمام عادات، خوشگذرانيها و اشتغالات زندگي اجتماعي، رها ميسازد.
ذكر «تلبيه» و تكرار «لبّيك»، هنگام احرام بستن، معاني و رموز زيادي دارد. «لبّيك» گفتن؛ تأكيد كردن حاجيان و تعهّد آنان در برابر خدا است كه يعني ما همه دعوتهاي خدا را اجابت ميكنيم. منظور از كلمه «لبّيك»، تنها اجابت دعوت ابراهيم عليهالسلام در قرآن نيست، چنانكه برخي مفسّرين گفتهاند.
در دعوت ابراهيم عليهالسلام آنگونه كه قرآن بيان ميكند، خداوند متعال او را فرمان داده است كه مردم را، با بانگ بلند، به حج فراخواند:
«در ميان مردم، با بانگ بلند به حج دعوت نما كه حاجيان، پياده و سواره، بر اشتران لاغر و از نواحي دور، به زيارت كعبه بيايند تا شاهد منافع گوناگون آن گردند.»2
ما دايره «لبّيك» را نه تنها از اجابت دعوت ابراهيم عليهالسلام فراتر به حساب ميآوريم بلكه آن را اجابت تمام نداها و پيامهاي جاودانه خدا در قرآن ميدانيم؛ خواه آن نداها خطاب به تمام مردم باشد و يا تنها خطاب به مؤمنان.
«لبّيك»؛ يعني پروردگارا! ما در اين موقعيّت و با اين حالت، تمام پيامهايت را در قلمرو اسلام، عبادات، اخلاق، جهاد، سياست و اقتصاد اجابت كرده و به آنها متعهّد ميشويم و در برابر تمام شياطين نفساني و دشمنان خارجي مقاومت ميكنيم.
«لبّيك»، فرياد بلندي است كه از حنجره حاجيان در فضا طنين ميافكند و جانبداري آنان را از اسلام تجديد ميكند.
حاجيان با نداي «تلبيه» هنگام حركت به سوي مكه؛ اولين پايگاه دعوت اسلام، راهپيمايي ميكنند و ميخواهند حركت سيل آسايشان از تمام نقاط جهان قدرت نمايي اسلام قلمداد شود و با فريادهاي «لبيك» اعلان ميكنند:
پروردگارا! اگر در آغاز دعوت اسلام، مردم اسلام نياوردند، نه ايمان آوردند و نه بدان پيوستند، و اگر مسلمانان از خط اسلام ناب منحرف شدند، بسياري از تعاليم آن را عمل نكردند و گرايشهايي انحرافي پيدا كردند، ما اعلان ميكنيم كه به سوي حرم و خانهات رهسپاريم و از عمق جان با درك كامل و با تمام وجود و آمال خود، نداي «لبيك» را سر ميدهيم؛ چرا كه تو اسلام را با تمام ابعادش براي ما مكتب حيات و حركت قراردادي و ما تصميم داريم بواسطه آن، به قلّه تكامل برسيم.
از اينجا ميتوان به اين نكته پيبرد كه چرا تنها كلمه «لبيك» واجب نشده و حتما بايد «لبّيك لا شريك لك» را نيز بدان اضافه نمود. اين اضافه، براي آن است كه بر اخلاص و توجه كامل در ذكر «لبيك» و تنها خدا را در محضر خود ديدن، تأكيد كند و بفهماند كه چنين خطاب و توجّهي به غير خدا و يا انسانهاي ديگر نيست.
گويندگان «لبيك» ميخواهند بگويند: ما هر ندايي را اجابت كنيم و به هر معيار و قانوني، از هر قانونگذار و انديشمندي، پايبند باشيم و هرگونه روابطي را با انسانها برقرار نماييم، همهاش از اجابت ما به خداي خود سرچشمه ميگيرد و هيچ چيز و هيچكس را با خدا شريك نميدانيم و تنها به خداي يگانه، با كمال عشق، اخلاص و خضوع، توجه داريم، اگر با مردم رابطه داريم، از ارتباط ما با خدا نشأت گرفته است و ما از رهگذر خلق خدا به خدا ميرسيم و اگر به رسول خدا صلياللهعليهوآله و تمام پيامبران وابستهايم، نه به عنوان شخص آنها، كه به عنوان فرستادگان خدا و پيام آوران او است. و همينطور اگر به امامان معصوم عليهمالسلام و اولياي خدا عشق ميورزيم، به خاطر اين است كه آنان بندگان خدايند و او را بهطور شايسته اطاعت و عبادت نمودهاند.
«لبيك لا شريك لك»، بدين معناست كه غير از خدا را اجابت نميكنيم و به نداي قدرتمندان، دولتها، احزاب، بلوكهاي منطقهاي و محافل بين المللي گوش فرا نميدهيم، بلكه، تنها خدا، محور ما است كه برگردِ آن حركت ميكنيم؛ زيرا تنها با اجابت خداي يگانه است كه ميان مسلمانان انسجام و اتحاد حاصل ميشود.
«لبّيك، لا شريك لك»، تكرار ميشود و اين تكرار، به خاطر افزايش و عمق شعور در جان آدميان است. تكرار «لبّيك»، براي حاكميت خدا بر قدرتمنداني چون شاهان، جباران و طاغوتها و بر تمام مظاهر زندگي همانند ثروتها و نعمتها است و ديگر نبايد مدّاحان و ستايشگران از اشخاص و دنيا تعريف و مدح نمايند؛ چرا كه انسان در مراسم حج، بر انحصار فرمانروايي خدا و اختصاص ستايش و نعمتها به او تأكيد ميورزد و هر ستايش و نعمت و قدرتي، پرتو حمد، نعمت و حاكميت خدا است و غير از او كسي قابل ستايش و وليّ نعمت نيست.
خلاصه سخن اين كه: تنها خدا لايق و صاحب مدح و حكومت و نعمتهاي دنيوي است و بس.
بدين ترتيب، انسان مييابد كه در حضور خداي يگانه است و از هر انساني فاصله دارد و عبوديت مطلق براي خدا در صورتي تحقق ميپذيرد كه انسان با تمام وجود، انديشه، شعور و وجدان و در هر حركت، طرح و عمل در زندگي بنده خدا باشد.
با بندگيِ مطلق خداوند است كه انسان خود را در برابر تمام دنيا و موجودات، آزاد ميبيند و عبوديت و حريت در جانش ريشه ميدواند و هر اندازه بندگي خدا عميقتر گردد، آزادگي انسان فزونتر ميشود و از سنگر عبوديت است كه آزاد منشي اوج ميگيرد و ميشكفد.
اما از خدا بي خبران خود را در برابر خدا آزاد و رها ميبينند و در مقابل انسانها، شهوات و مطامع دنيا بنده و اسيرند.
باز اگر بخواهيم بيشتر اسرار حج را بفهميم، بايد سراغ خانه خدا و كعبه معظمه برويم و از خود بپرسيم كه: آيا خانه خدا را كه از سنگها ساخته شده، بايد تقديس و احترام كرد؟ آيا طواف، تنها چرخيدن برگِرد چنين خانهاي است؟ اين يك الزام جديدي نيست كه به جاي بتهاي قابل انتقال، سنگهاي ثابتي را احترام نماييد، بلكه عصيان بر بت پرستي است و بُعد رمزي و نمادين دارد؛ رمزي كه هدف از آن، تربيت انسان و مسلمانان مترقي در برخورد اسلام با واقعيّتهاي عيني و زندگي است و ما بايد آن را بشناسيم و به ابعاد آن آگاه گرديم.
چگونه بايد به چنين رازي از حج ، پيببريم؟
اما كعبه خانه قابل احترامي است كه خداوند آن را مايه قيام و زندگي تمام انسانها، بدور از رنگ، فرهنگ و جغرافيايي خاص، قرار داده است و در حقيقت آن را يك خانه الهي و بينالمللي به حساب آورده تا هر مسلماني آن را خانه شعار و مقصد خود بداند؛ از اين رو خداوند به مسلمانان دستور ميدهد: در هر كجا كه هستيد به سوي آن توجه كنيد؛ «اي پيامبر، به سوي مسجدالحرام توجه كن و شما مسلمانان هم هر كجا بوديد به سوي آن رو گردانيد»3؛ چرا كه اين خانه بايد مركز وحدت، كنگره جهاني و محل تجمع تمام مسلمانان از هر نژاد و ملّتي باشد.
حال راز ديگري از حج را مد نظر قرار ميدهيم و طواف در اطراف خانه خدا را به عنوان يك عبادت در نظر ميگيريم.
ما در خانه و زندگي طبيعي خود، خدا را بطور فردي پرستش ميكنيم و بالاتر از اين، عبادت را به صورت جماعت انجام ميدهيم و اندكي در افزايش افراد، توسعه يا تضييق قائل ميشويم ولي عبادت از حدود تنگ فردي و اجتماعي خود فراتر نميرود. در چنين عبادتي، تمام امّت اسلام در سطح جهاني و انساني، مورد توجّه نيست.
اكنون عبادت طواف را مورد نظر قرار ميدهيم، اين عبادت برگرد خانه خدا، در سطح تمام امّت اسلام و جهان ميباشد و همه مسلمانان، به عنوان يك ملّت، در آن شركت دارند. در طواف خانه خدا يك عبادت عمومي است، نمايندگان تمام مسلمانان عرب، فارس، هند، آمريكا، آفريقا، اروپا و غير آن، حضور مييابند تا بينش عميقي در عبادت و روحيه تازهاي در محضر خدا، پيدا كرده و مفهوم انسانيّت در دلشان اثر نمايد و از آنچه در زندگيشان به صورت عادت غلط در آمده، آزاد گردند؛ زيرا اگر مردم در انديشه، عبادت و مسؤوليتهايشان در محيط بستهاي تلاش و زندگي كنند، دچار روحيه محدود و تنگ نظري خواهند شد و خود را به عنوان بخشي از امّت بزرگ فراموش خواهند نمود، در صورتي كه، عبادت طواف، در محضر پروردگار جهان، به امت اسلام انديشه و روحيه جهاني الهام ميبخشد و هدف تربيتي حج از آن پديدار ميشود و اين همان ساختن مسلمان، با انديشه جهاني است كه هنگام طواف برگرد خانه همگاني خدا، از خود محوري و دايره خانواده و سرزمين و ملّتش آزاد ميشود.
اين مسأله مهمّي است كه ما در زندگي اجتماعي و سياسي خود بايد آن را تحقّق ببخشيم و فعاليّتهاي خود را وارد صحنه جديد بگردانيم و نقش بهتري را ايفا نماييم؛ زيرا يكي از مشكلات جهان اسلام، همين روحيهاي است كه احيانا بر مسلمانان حاكم ميشود و آنان به مسائل خاصّ خود اهتمام ميورزند كه يك درجه از مشكلات و مسايل شخصي فراتر رفته و از حالت خود محوري، به روحيه مليگرايي تبديل شده است. چنين مسلماناني، مسايل كشور خود را، اساس مشكلات اسلام دانسته و بر اين باورند كه بايد تمام فعاليّتهاي خود و مسلمانان در حج براي حلّ آنها صرف شود و بايد از تمام انرژيها و معادلات جهاني كمك گرفت و ديگر فكر نميكنند كه بايد از كشور آنان هم به نفع مسائل و مشكلات جهان اسلام استفاده نمود و چه بسا، اين روحيه مليگرايي، آنان را از مسائل جهاني ـ به طور كلّي ـ منزوي نمايد.
امروزه ميبينيم واقعيت سياسي كشورهايي كه مسلمانان در آن زندگي ميكنند، مسائل منطقهاي يا جغرافياي آن كشورها است و مسلمانان در ميان مشكلات فراوان جهان اسلام، تنها در صدد حلّ مسائل محلّي خود ميباشند و به مسايل ديگر هيچ اهتمامي نميورزند، مگر آنجا كه با مسائل كشور خود در رابطه باشد.
اينان با مسائل ديگر كشورهاي مسلمان، همانند قضاياي ديگر اجانب و بيگانگان برخورد ميكنند و چه بسا، دخالت در مسألهاي را، گرچه اسلامي باشد، و تنها به خاطر بازماندن از مسائل خود، نقطه ضعف ميشمارند.
احيانا برخي ميگويند: من به اين مسأله مخصوص اهميّت ميدهم، چون يك موضوع اسلامي است و شرايط آن سرزمين كه در مراسم حج، من نمايندگي آن را دارم، ايجاب ميكند كه من در قلمرو خاص خود تلاش نمايم؛ چرا كه من از ديگران به اين مسأله آشنا ترم و از امكانات و شرايط آن، جهت تلاش سودمند و بهره برداري در موقعيّت بهتري هستم و اهميّت اين مسأله، از ديگر مسائل جهان اسلام، با توجّه به موقعيّت استراتژيك آن در برخورد با واقعيّتهاي موجود جهان اسلام، بيشتر ميباشد. البته، چه بسا، اين منطق مورد قبول و عقلايي باشد ولي بايد به اين نكته مهم توجه داشت كه: تفكّر جامع نگري اسلام، مسلمانان را وا ميدارد كه در مسائل كشور يا منطقه خود، به عنوان يك مسأله اسلامي بنگرند و آن را از اين ديدگاه بررسي نمايند كه از نظر سياسي، اقتصادي و امنيّتي، چه جايگاهي در جهان اسلام دارد، تا هر مسلماني بداند چقدر نيرو صرف نمايد و چگونه بايد، با توجه به شرايط اين كشور و آن مملكت، موضعگيري كند. بديهي است كه فرق است بين اين كه يك مسلمان، در فكر پيروزي كشور خود در فلان مسأله خاص باشد، گرچه تمام مسلمانان در مسائل جهاني اسلام ناكام شوند و بين اين كه در انديشه حلّ مسائل كشور خود، به عنوان بخشي از مسائل مهم جهان اسلام باشد.
سخن ما اين است كه نسبت به مسائل خود شور و حرارت ابراز نكنيد و نگوييد: مسلمانان آن كشور به مسائل خود خواهند پرداخت و مسلمانان ديگر در كشور ديگر نميتوانند از آنان حمايت كنند! همچنانكه مسلمانان هر كشور اسلامي، چنين عذري را ميآورند. بلكه مسأله مهم و قابل توجه اين است كه ما بايد به مسائل خود، به عنوان بخشي از مسائل جهان اسلام بنگريم و نه جداي از عالم اسلام.
ما ميخواهيم، بواسطه حج، انسان مسلمان دوباره ساخته شود و تحوّل يابد؛ به گونهاي كه اسلام را با توجّه به مقتضيات و امكانات كلّ جهان در نظر بگيرد و در درون خود تحوّلي را پديد آورد كه بتواند در هر منطقهاي براي مسلمانان سودمند باشد. ما نبايد آمال و آرزوي خود را در ديدگاههاي تنگ و مناطق محدود، محصور كنيم و در برابر موانع خاصّ و منافع فردي و يا ملّي از موضعگيرهاي جهاني و اسلامي خود چشم پوشي نماييم.
پس اگر ما توانستيم با ساختن چنين شخصيّت اسلامي و جهاننگر، به هدف بزرگ خود برسيم، آنگاه است كه ميتوانيم خود را در موقعيّت صحيح و آغاز يك تحوّل تعيين كننده و سرنوشت ساز بدانيم و از صورت افراد پراكنده و يا جمعيتهاي متفرّق، به يك امّت تبديل شويم و اين سرّي است كه ما از طواف برگرد خانه خدا ميفهميم.
صفا و مروه و سعي، نمايانگر چند دور حركت انسان است از آغاز معين تا پايان معيّن و اين به خاطر عبادت خداوند است كه ما را بدان امر نمود.
بنابراين، سعي حركتي عيني از اطاعت و رمز عبادت خداوند است و اين، سرآغاز سازندهاي است كه نقش تربيتي در انسان دارد و تلاش او را، جهت تحصيل علم و نيرو يا در برخورد با هجومهاي تحميلي مستكبران، در يك چهارچوب مشخصي شتاب وجهت ميبخشد، بلكه در موضعگيري انسان بر ضد مستكبران و يا كوشش براي رفع نيازهاي مردم هم، نقش دارد؛ زيرا همانطور كه خدا از انسان، سعي در اين مكان را خواسته، تلاش و كوشش در اين امور را هم از او طلب نمودهاست.
خداوند از آدميان ميخواهد كه زندگي را، حركت و تلاشي براي خدا در خط مسؤوليت قرار دهند و آن را تبديل به صحنهاي از تلاش نمايند كه از وجود تمام عناصر و گروههاي طغيانگر، كافر و مستكبر پاك و منزه گردد و اينجاست كه سعي، بين آغاز و پايان مشخصي، نقطه جهش به تمام صحنههاي مورد خواست خدا ميشود.
آنگاه حج را با وقوف و درنگ در عرفات، مشعر و منا، ادامه ميدهيم و مدّتهاي معيّني را، به تفكّر و تأمّل و ياد خدا سپري ميكنيم و اين خود، سرّي از اسرار اين وقوفها است. ما به خوبي درك ميكنيم كه انسان وقتي در حركت و زندگي خود، در هر موقعيت و با هر گونه فعاليّتي، در صحنه علم، سياست، جنگ و صلح غرق شد، ناچار بايد مدّتي هم درنگ كند و بينديشد و حساب نفع و زيان خود را بنمايد تا برايش آنچه از انحرافات و كجرويها رخ داده، روشن گردد و غفلت، او را دچار غرور و انحراف نسازد؛ به گونهاي كه حركت خود را فوق العاده ببيند و خود را بزرگ تصوّر نمايد و در حقيقت چيزي در خارج، جز خيال و سراب نباشد. غرور، به انسان ميگويد كه تو خطا نميكني و حق با تو است و با اين عقل و تجربه و برخورداري از سطح شناخت و روشني مسائل، براي كسي مانند تو اشتباه رخ نداده است.
اين وقوفها و درنگها، با زبان اشاره به تو ميفهماند كه از شتاب حركت خود بكاه و بايست و در آنچه گفتهاي يا انجام دادهاي، فكر كن، تا موارد خطا و صواب آن را دريابي و خود را در تمام حركات گذشته، به دقت مورد ارزيابي و نقد قرار ده و كاملاً خودت را بشناس.
وقوف در عرفات، مشعر و منا در محضر خدا، براي ارزيابي و تفكّر جهت يادآوري خويشتن و پروردگار و ميزان رابطه انسان با خدا و توجه خدا به انسان است. و با چنين انديشهاي است كه انسان بايد جهت حركت آينده خود را در اعمال و طرحها و بازتابهاي فكري و اجرايي خود دريابد، به ويژه در «منا» كه به انسان الهام ميكند: اين شبها آخرين فرصتهاي مراسم حج است و ببين كجا بودي و اكنون چه در حالتي هستي و فردا چه ميخواهي انجام دهي و چه چشم اندازهاي جديدي در پيش داري؟ آيا در انديشه دنيا و دلبستگي به مادياتي و يا ميخواهي ميان دنيا و آخرت، فكر و روح و تحصيل هدف بزرگ، از طريق طلب رضايت خدا، رابطه برقرار سازي؛ همانگونه كه خدا در مراسم حج و مشاعر حرام، از ما ميخواهد چنين درخواست نماييم و نزد او تضرّع و لابه كنيم.
برخي از مردم ميگويند: «پروردگارا! به ما بهره دنيوي ده. براي اينان در آخرت بهرهاي نخواهد بود. برخي از مردم ميگويند: پروردگارا! در دنيا به ما بهره نيك عطا فرما و در آخرت نيز بهره نيك تفضّل كن و ما را از عذاب آتش نگهدار.»4
با اين نگرش، حج انسان را از دنيا جدا و منزوي نميكند بلكه او را در كنار تلاش تكاملي و ممتدّ در دنيا، به آخرت پيوند ميدهد.
و بالأخره حج، ما را از طريق نمايش آشكار سنگسار شيطان، به فكر مبارزه با شيطان مياندازد و اين راز و رمزي است كه در زندگي و حركت انسان، دور از حقيقت نيست؛ زيرا انسان، شيطان پنهان را در زواياي نفس خود نمييابد، مگر اين كه حقيقت آن را بشناسد و در شناخت نفس خود، همه شياطين را بواسطه افكار شيطاني و نه به سبب حجم و اندازه بيابد.
تو اي انسان! تلاش و جهش نما، تا شيطان را در نفس و موجوديت خود، بيابي و خوب ببين و نظر بينداز كه شيطان در درون تو كجا لانه كرده و در زندگي اجتماعي ـ سياسي و... كجا رخنه نموده است؟!
بدين ترتيب با سنگسار شيطان، حج پايان ميپذيرد. اي مسلمان! اي حاجي! تو از تمرين و آزمايش در حركت عبادي خويش، در صحنههايي كه نمايانگر مبارزه بيامان در ميدان نبرد نست، فارغ گشتهاي و اكنون براي طرد و رجم شيطان ايستادهاي، تا در جلوي خود تمام شياطين كفر، ستم و استكبار جهاني را با كمال قدرت بنگري و از مراسم حج به صحنه كارزار بازگردي و در صحنه زندگي با كليه بتها، موضعگيريها، مكانهاي تفكر، مشكلات، شياطين، آغازها و پايانهايش، روبرو شوي و حركت و تلاش نمايي از حج با موفقيت خارج شوي، كه ديگر در پايان حج نخواهي بود، بلكه در پايان زندگي هستي و بايد در محضر پروردگار عالميان بهپاخيزي.
آيا حج با پايان اعمالش پايان يافت؟! نه، حج تازه آغاز گشته است، تا در زندگي و در كليّه صحنههاي پرشور جهان اسلام حاضر باشد و دين كاملاً براي خدا و زندگي تماما در خدمت او قرار گيرد.
اين بود، سرگذشت انساني كه از سنگر ايمان، توأم با شعور و مسؤوليت، خدا را پرستش ميكند و نه از روي احساس بيدردي و بيتعهّدي، كه دوري از حقيقت حج است.
حج در حقيقت خود سازي انسان مسلماني است كه خدا را دوست دارد و در پرتو چنين محبّت مسؤولانه و خاشعانه در برابر او، انسانها و نيز زندگي را دوست دارد.
پی نوشت ها :
1 ـ قصص: 77
2 ـ حج: 27 ـ 26
3 ـ بقره: 144
4 ـ بقره: 202 ـ 200