بررسي ديدگاه هاي فلسفه اجتماعي آيت الله سيد محمدباقر صدر (1313-1359 ه ش) (1)
نويسنده: دکتر محمود تقي زاده داوري (استاد دانشگاه قم)
چکيده
کليد واژه ها: انديشه اجتماعي، تفسير اجتماعي، فلسفه اجتماعي، محمدباقر صدر.
مقدمه
1- زندگي نامه
2- فعاليت هاي فرهنگي و سياسي
با گرم شدن تنور انقلاب در ايران شهيد صدر نيز در عراق آن را با حرارت تمام حمايت نمود و حتي فعاليت هاي روزانه خود را متناسب با حرکت آن درآورد. هنگامي که انقلاب اسلامي ايران به پيروزي رسيد او نيز درس هاي خود را تعطيل کرد تا با نظريه پردازي و کتابت دستورالعمل هاي اجرايي و قانوني مورد نياز ايران، به اين انقلاب نوپا کمک نمايد. فشار رژيم بعثي در کنترل و محدوديت او سبب شد او در سال 1358 ه ش تصميم بگيرد به ايران مهاجرت نمايد، ولي تلگرام امام خميني رحمت الله به ايشان، او را از اين امر منصرف نمود: «از قرار مسموع جنابعالي به واسطه بعضي پيشامدها خيال هجرت از عراق را داريد. اينجانب از اين امر نگران هستم. هجرت جنابعالي را از نجف اشرف- مرکز علوم اسلامي- صلاح نمي دانم. اميد است انشاءالله رفع نگراني جنابعالي بشود (موسسه تنظيم نشر وآثار امام خميني رحمت الله، 1379 ج7، ص 422). اين نگراني در تلگرام ديگر امام خميني رحمت الله به صدر نيز مورد تأکيد قرار گرفت: «پيشامدهاي اخيريکي پس از ديگري موجب تأسف است. انتظار آن نبود که با جنابعالي، شخصيت علمي و اسلامي چنين رفتار شود. ... حوزه علميه نجف اشرف که در خدمت اسلام و مسلمين است، در حلول تاريخ حافظ استقلال عراق، بلکه ساير کشورهاي اسلامي بوده است انتظار ندارد که مورد اهانت واقع شود ويکي از شاخص ترين بزرگان آن مورد تهاجم واقع شود (همان، ج8، ص 150).
به هر تقدير خطابه ها، سخنراني ها، فتواها، موضعگيري ها و برپايي تظاهرات خياباني در حمايت قاطع مستمر از انقلاب ايران، امر خوشايندي براي رهبري ديکتاتوري رژيم بعثي عراق نبود و طبعاً دستگيري و بازداشت آيت الله صدر را به دنبال داشت (جمشيدي، 1377، ص 42). تظاهرات حمايت آميز مردمي از ايشان، نگراني تبديل شدن عراق به يک ايران ديگر را براي مقامات امنيتي و دستگاه رهبري آن پديد آورد. رژيم تصريح کرد: اجازه نمي دهد خميني ديگري در عراق به وجود آيد. اين چنين بود که تنها اندکي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران در تاريخ 19 جمادي الاولي 1400 ه ق (16 فروردين 1359) او وخواهر دانشمند و نويسنده اش بنت الهدي صدر را دستگير و به زندان بغداد روانه ساخت. سه روز بعد پس از شکنجه هاي فراوان و بدون محاکمه آن دو را مظلومانه به شهادت رساند(22 جمادي الاولي 1400 ه ق/ 19 فروردين 1359 ه ش).
3- آثار علمي
برخي از اين آثار همانند المعالم الجديده في الاصول و دروس في علم الاصول در علم اصول فقه و برخي ديگر همانند بحوث في شرح العروه الوثقي و الفتاوي الواضحه در علم فقه و بعضي همچون الاسس المنطقيه للاستقراء در زمينه فلسفه علم و بعضي چون فلسفتنا در شرح فلسفه اسلامي در مقايسه با فسلفه هاي نوين مغرب زمين و برخي چون اقتصادنا، البنک اللاربوي في الاسلام، صوره عن اقتصاد المجتمع الاسلامي خطوط تفصيليه عن اقتصاد المجتمع الاسلامي و الاسس العامه للبنک في المجتمع الاسلامي، در توضيح نظام اقتصادي اسلام در مقايسه با نظام هاي اقتصادي سرمايه داري و اشتراکي و برخي چون منشور حزب الدعوه الاسلاميه، لمحه فقهيه تمهيديه عن مشروع دستور الجمهوريه الاسلاميه في ايران و منابع القدره في الدوله الاسلاميه در زمينه فلسفه حقوق وحقوق سياسي و برخي چون فدک في التاريخ، التشيع والاسلام- که به عنوان مقدمه اي بر کتاب تاريخ الاماميه و اسلافهم، دکتر عبدالله فياض نوشته شده وتوسط علي حجتي کرماني به فارسي ترجمه شده است و با عنوان تشيع، مولود طبيعي اسلام به چاپ رسيده است
- دورالائمه في الحياه الاسلاميه، اهل البيت، تنوع ادوار و وحده هدف و بحث حول المهدي (عج)، در زمينه ي تاريخ اسلام و تشيع و بعضي ديگر چون المدرسه القرآنيه، خلاقه الانسان و شهاده الانبياء والحريه في القرآن در زمينه انسان شناسي فلسفي و فلسفه تاريخ و بعضي چون رسالتنا و المدرسه الاسلاميه (مرکب از دو مقاله «الانسان المعاصر والمشکله الاجتماعيه» و «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامي») و کتاب المرسل، الرسول، الرساله، شامل مجموعه مقالاتي است که شهيد صدر در زمينه هاي مختلف کلامي، اجتماعي و اقتصادي ناظر به وضعيت امروز مسلمانان به نگارش درآورده است.
4- رويکرد علمي
5- ديدگاه هاي اجتماعي
الف) منشاء زندگي اجتماعي
افلاطون گفته بود انسان ذاتاً حيواني اجتماعي است (کاپلستون، 1362 ج 1، ص 257) و شهر يا جامعه بدين علت پديد مي آيد که او به تنهايي نمي تواند همه مايحتاج خود را مهيا سازد؛ از اين رو به مساعدت ديگران نياز دارد (plato,1974,p.40). افلاطون نياز به خوراک، مسکن و پوشاک را به عنوان سه نياز اساسي انسان در تشکيل زندگي اجتماعي مطرح ساخته بود (افلاطون، 1380، ج 2، ص 868-869)، ولي ابونصر فارابي ديدگاهي ترکيبي و جامع نگر ارائه داده است: هم نيازهاي اساسي طبيعي و زيستي انساني را در شکل گيري زندگي اجتماعي دخيل دانسته و هم نيازهاي اصيل معنوي، يعني کمال خواهي و کمال جويي و دستيابي به برترين کمال ممکن را (فارابي، 1991 م، ص 117).
برخلاف افلاطون که تنها نيازهاي طبيعي جسماني را عامل گرايش به جمع و جامعه تصور کرده فارابي نيازهاي اصيل وجودي معنا گرايانه بشر را نيز در پيوستن وي به غير دخيل دانسته است. از نظر فارابي، انسان بدون جمع و جماعت هيچ گاه به کمال مطلوب خود نمي رسد و اين کمال هنگامي به نهايت مي رسد و بشر به عالي ترين حد متصور کمال خود دست مي يابد که جامعه جهاني فاضله واحد شکل گيرد و بشر به وحدت برسد و نوع واحد در جامعه جهاني واحد به يکپارچگي برسد. ( همان، ص 118).
اما علامه طباطبايي رحمت الله استثمارجويي و نياز به بهره گيري از خدمات ديگران را توجيه زيست اجتماعي بشر دانسته است. او در ذيل عنوان اصل استخدام و اجتماع در کتاب اصول فسلفه و روش رئاليسم، به طور مفصل و مستوفا به تشريح اصل استخدام ابداعي خود پرداخته است. از نظر علامه طباطبايي رحمت الله انسان همانند ساير موجودات جاندار به تعامل و بده - بستان با محيط اطراف خود مي پردازد و در جهت رفع نيازهاي خود از آنها بهره مي برد و يا آنها را در جهت رفع نيازهاي خود استخدام مي کند؛ از اين رو او به جمع مي پيوندد و تشکيل جامعه مي دهد تا از منافع ديگران بهتر استفاده کند و ديگران را بهتر به خدمت گيرد. انسان اولاً و بالذات مستخدم بالطبع است وثانياً و بالعرض مدني و اجتماعي است (طباطبايي [بي تا]، ص 193-200). اين نظريه به روشني ذات و جوهر انسان را جمعي و اجتماعي تلقي نمي کند و دگردوستي و جمع خواهي او را اصيل و ريشه دار نمي بنيند، بلکه استثمار و بهره جويي از ديگران را اصل و پايه ي روابط انساني تلقي مي کند؛ براين اساس، زندگي اجتماعي و جامعه، پديد آمده تا بهره گيري متقابل انسان ها را تحقق بخشد وآن را قاعده مند سازد.
جالب اينکه برجسته ترين شاگرد علامه طباطبايي رحمت الله يعني مرتضي مطهري رحمت الله دراين زمينه از استاد خود فاصله گرفته و به فارابي نزديک شده است. به نظر شهيد مطهري «زندگي اجتماعي انسان ها از قبيل زندگي خانوادگي زن و مرد است که هريک از زوجين به صورت يک جزء از يک کل در متن خلقت آفريده شده و در نهاد هرکدام، گرايش به پيوستن به کل خود وجود دارد... انسان ها از نظر امکانات و استعدادها يکسان و همانند آفريده نشده اند، که اگر چنين آفريده شده بودند هر کس همان را داشت که ديگري دارد و همان را فاقد بود که ديگري فاقد است و طبعاً نياز متقابلي و پيوندي و خدمت متبادلي در کار نبود. خداوند انسان ها را از نظر استعدادها و امکانات جسمي و روحي و عقلي و عاطفي مختلف و متفاوت آفريده است... و به اين وسيله، زمينه ي زندگي به هم پيوسته اجتماعي را فراهم نموده است... زندگي اجتماعي انسان امري طبيعي است نه صرفاً قراردادي و انتخابي و نه اضطراري و تحميلي» (مطهري، [بي تا]، ص 13-16).
در عين حال، تفسير صدر در اين مقوله، کاملاً با ديدگاه مذکور طباطبايي مطابق است. از نظر صدر «انسان به طور فطري بر پايه ي خود دوستي (حب به ذات) و تلاش در جهت رفع حوائج اش و سپس بر استخدام اشياي محيط خود، در جهت رفع نيازهايش آفريده شده است؛ از اين رو طبيعي است که او خود را مضطر به استخدام انسان هاي ديگر در جهت رفع اين نيازها بيابد؛ زيرا او قادر نيست نيازهايش را به جز از طريق تعاون با ساير افراد برطرف سازد؛ بدين گونه، روابط اجتماعي [انسان ها] برپايه اين نيازهاي [متقابل] شکل گرفت و در خلال تجربه ي طولاني زندگي انساني، توسعه يافت و به ثمر نشست؛ بنابراين زندگي اجتماعي انسان مولود نيازهاي انساني است و نظام اجتماعي همان شکلي است که زندگي اجتماعي را براساس همان نيازها نظم و قاعده مي دهد» (صدر، 1398، ص 297-298).
ولي در اين زمينه مي توان تفسيري جديد از زيست اجتماعي انسان، مستند به شواهد و قرائن تجربي ارائه داد؛ بدين معنا که بين مرحله کودکي و مرحله بزرگسالي انسان، تفاوت قائل شد و هريک را با شرايط عيني و واقعي آن تفسير نمود. ما انسان ها در مقطع کودکي، به سبب نيازهاي اساسي زيستي و جسماني خود به خانواده وابسته ايم، از حمايت حضانت آنها برخوردار مي شويم و از اين طريق زنده مي مانيم و به حيات خود ادامه مي دهيم. ما پيوستن به خانواده را انتخاب نمي کنيم وآگاهانه وارد جمع خانوادگي نمي شويم، بلکه با فشار جبري براي رفع نيازهاي غريزي مان از يک طرف و با تمايلات آگاهانه ي فرزند دوستي والدينمان از طرف ديگر، مسير ادامه حيات ما در بين خانواده و جامعه هموار مي گردد؛ بدين ترتيب در حالي رشد مي کنيم که به زندگي کردن با جمع خو گرفته ايم و عادت کرده ايم و همين عادت طبيعت ثانوي ما شده است (العاده طبع ثان)؛ سپس هنگامي که به دوره جواني و بزرگسالي مي رسيم و قواي عقلاني مان رشد مي کند و توانمندي هاي ذهني مان شکوفا مي شود، گاه بدون فکر به همان عادت و سنت ادامه مي دهيم و قدرت شکستن آن رويه را در خود نمي يابيم و گاه به ارزيابي و مطالعه ي آن مي پردازيم، عواطف و احساسات انسان دوستانه و قوم گرايانه ي خود را در يک طرف مي نهيم و هزينه ي زحمت ها و مزاحمت ها و تقاضاهاي ديگران را در طرف ديگر مي گذاريم؛ و نيازها و حاجت هاي خود به مساعدت هاي ديگران را در طرف سومي قرار مي دهيم و نهايتاً خدمات و تلاش هاي ياري دهنده ديگران را در طرف آخر؛ بدين ترتيب، جوانب و اطراف و دستاوردها و هزينه هاي با ديگران زيستن را محاسبه مي کنيم، حال به صورت آگاهانه و هوشيار، يا زيستن با ديگران را ترجيح مي دهيم و ملازم و مصاحب هميشگي جمع و جماعت مي شويم (چنانچه عموم مردم اينچنين اند) و يا انزوا و عزلت و گوشه نشيني را اختيار مي کنيم و از اختلاط و همنشيني با انسان هاي ديگر مي پرهيزيم (چنانچه افراد اندک نيز چنين مي کنند).
در مجموع، به نظر مي رسد زندگي اجتماعي انسان را نمي توان به طور کلي و با عاملي واحد تفسير و توجيه نمود. بايد بين مقاطع سني انسان و بين گروه هاي مختلف انساني (به لحاظ آگاهي و فهم) تفاوت قائل شد. کودکان به طور ناآگاهانه و جبري به منظور رفع نيازهاي اساسي زيستي و جسماني شان، به خانواده و عشيره پيوسته اند و از خدمات آنها بهره مند مي شوند؛ در حالي که بزرگسالان اين چنين نيستند. آنها طيفي را تشکيل مي دهند که يک طرف آن را عادت نيمه هوشيارانه و نيمه آگاهانه به زندگي خانوادگي، گروهي، قومي و ملي تشکيل مي دهد و طرف ديگر آن، ميل کاملاً آگاهانه فطري و انتخاب همراه بودن با جمع و جماعت و قبيله و عشيره.
منبع: شيعه شناسي- 23