هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
شاعر : حافظ
هرگز از ياد من آن سرو خرامان نرود |
|
هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود |
به جفاي فلک و غصه دوران نرود |
|
از دماغ من سرگشته خيال دهنت |
تا ابد سر نکشد و از سر پيمان نرود |
|
در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند |
برود از دل من و از دل من آن نرود |
|
هر چه جز بار غمت بر دل مسکين من است |
که اگر سر برود از دل و از جان نرود |
|
آن چنان مهر توام در دل و جان جاي گرفت |
درد دارد چه کند کز پي درمان نرود |
|
گر رود از پي خوبان دل من معذور است |
دل به خوبان ندهد و از پي ايشان نرود |
|
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان |
|