شیوه ارتباط کتاب با کودک

در این مقاله، گفتگو از کتاب هایی است که نویسنده آن را برای کودکان نوشته است. و در آن جایی هم برای خواننده گذاشته است هرچند این خواننده بزرگسال باشد می تواند در حوزه بحث این مبحث قرار گیرد.
چهارشنبه، 10 شهريور 1400
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شیوه ارتباط کتاب با کودک

نقد ادبی و ملاک های آن

درباره نقد و ملاک های آن، از زوایای مختلفی می توان بحث کرد. از جمله، تا آنجا که مربوط به داستان می شود می توان از موضوع، مضمون و قالب داستان بحث کرد. شیوه ارتباط نویسنده با خواننده یکی دیگر از مسائلی است که در نقد داستان کودک دارای اهمیت است. در این خصوص ما با مسائلی سر و کار داریم که برخی آن را «استراتژی ارتباط» خوانده اند. بحث در استراتژی ارتباط به ما کمک می کند معلوم کنیم که خواننده کتاب معین به راستی کیست و چه نقشی می تواند در تکمیل کار نویسنده و پر کردن جایی که ا نویسنده برای خواننده منظور کرده است داشته باشد. بنابراین ما در اینجا با زاویه تازه ای از نقد سر و کار داریم.
 
کتاب هایی هست که نویسنده آن را برای کودکان نوشته است و کتاب هایی که نویسنده آن را به طور خاص برای کودکان ننوشته ولی به دلیل کیفیاتی که دارد مورد توجه کودکان نیز قرار گرفته و در زمره کتاب های کودکان و نوجوانان قرار گرفته است. در این مبحث، گفتگو از کتاب هایی است که نویسنده آن را برای کودکان نوشته است. و در آن جایی هم برای خواننده گذاشته است هرچند این خواننده بزرگسال باشد می تواند در حوزه بحث این مبحث قرار گیرد.
 
موضوع بحث ما شیوه هایی است که با آن نویسنده بهتر می تواند با خواننده کودک رابطه برقرار کند. همچنین صحبت از روش هایی در نقد است که به ما می گوید خواننده یک کتاب معین چه کسانی می توانند باشد و چه جایی برای آنها در نظر گرفته شده است تا آن را پر کنند. پیش از آغاز بحث یکبار دیگر این نکته را یادآوری می کنیم که ادبیات در عین حال وسیله ارتباط و شیوه ای در انتقال منظور است. به بیان دیگر هر اثر ادبی می خواهد چیزی بگوید. روشن است که در گفتن هرچیز وجود دو طرف را باید در نظر گرفت، یکی آن کس که می گوید و دیگر آن کس که مخاطب است. یکی گوینده است و و دیگری شنونده، پس چنان که کتاب بخواهد چیزی بگوید گذشته از نویسنده، به خواننده نیز نیاز دارد تا حلقه ارتباط را کامل کند. بی وجود خواننده حلقه ارتباط ناتمام است.
 
نویسنده وقتی چیزی می نویسد چه بخواهد و چه نخواهد روی سخنش با کسی است (حتی اگر این کس خود او باشد) و همواره کسی را مورد خطاب قرار میدهد که در اینجا می توانیم او را «خواننده فرضی» بخوانیم، اما این خواننده فرضی یا این مخاطب، چه بسا همانی باشد که نویسنده هنگام نوشتن او را در نظر داشته است. به بیانی دیگر ممکن است خواننده واقعی کتاب با خواننده فرضی یکی باشد. کم نیستند کتاب هایی که برای کودکان نوشته شده است؛ اما نتوانسته اند با کودکان رابطه برقرار کنند. و در عوض مناسب بزرگسالان از کار درآمده اند و برعکس چه بسیار کتاب هایی که برای بزرگسالان نوشته شده ولی مورد توجه کودکان قرار گرفته و به صورت کتاب پرفروش کودکان در آمده است. بنابراین در اینکه نویسنده چه خوانندگانی را در نظر داشته است و اینکه کتاب در عمل چه خوانندگانی دارد همواره یکی نیست. یکی از وظایف نقد ادبی، شناسایی خوانندگان کتاب و چگونگی رابطه نویسنده و خواننده است. برای این کار نیز نقد ادبی به اصولی نیاز دارد.
 
نقد ادبی مدتها به این موضوع بی توجه یا کم توجه بوده است و بحث در این زمینه کم و بیش بحث تازه ای است. بنابراین در این عرصه هنوز گفتنیهای بسیاری هست که باید گفته شود و اگر ابهامی در این مبحث دیده می شود دلیلش این است که هنوز در این زمینه نیاز به پژوهش های جامع و گسترده تری داریم. در یکی دو دهه پیش جریان های اصلی در نقد ادبیات کودکان بیشتر نظر خود را متوجه کتاب می کرد و ارزش های کیفی کتاب را با معیارهای معین هنری می سنجید بی آنکه به چگونگی ارتباط آن با خواننده توجهی داشته باشد. به بیان دیگر اگر این ساده نگری در تعبیر را بپذیریم می توانیم بگوییم که نقد کتاب کودک اساسأ کتاب گرا بود. یعنی که عنصر کودک گرایی آن ناچیز بود.
 
به هرجهت از دهه شصت میلادی بود که نقد ادبی موضوع خواننده کتاب و روش ارتباط کتاب با خواننده را نیز مورد توجه قرار داد و رفته رفته پژوهش هایی در این زمینه صورت گرفت و مطالب جالبی منتشر شد که از مجموع آن اصولی در این حیطه از نقد نیز پیدا شد.

شیوه ارتباط کتاب با کودک
 

خواننده کتاب کودک

چنان که گفتیم هر کتاب برای ارتباط، نوشته و تولید شده است، ارتباطی که یک طرف آن نویسنده و طرف دیگر آن خواننده است. این ارتباط وقتی به مطلوب خود می رسد که نویسنده بتواند منظور خود را به خواننده برساند. گفتگویی را در نظر بگیرید که شما چیزی می گویید و شنونده شما چیز دیگری دریافت می کند. در چنین حالی شما و شنونده از آنچه گفته شده برداشت واحدی نداشته اید. همین حالت ممکن است در مورد یک کتاب رخ دهد. وقتی نویسنده کتابی را می نویسد، گاه آگاهانه و گاه ناخودآگاه تصویری از خواننده در ذهن می پردازد. این خواننده فرضی در حقیقت «من» دوم اوست. او با نوشته اش می خواهد بین «من اول» و «من دوم» خود ارتباط برقرار کند. این ارتباط وقتی کامل می شود که بین دو «من» یعنی نویسنده و خواننده در برداشت از کتاب توافق کامل وجود داشته باشد.
 
من دوم نویسنده با استفاده از شیوه ها و تکنیک های مختلفی ساخته می شود. از جمله:
 
۱. از طریق راوی داستان: خواه روایت از زبان اول شخص دانای کل نقل شود یا از طریق یک شخصیت کودک به عنوان سوم شخص
۲. از طریق حوادث داستان
٣. از طریق نگرش نویسنده به شخصیت ها و کارهای آنها.
 
پیش از آنکه راجع به این شیوه ها بحث کنیم لازم است نکته ای را یادآوری کنیم. و نکته این است که خواننده بزرگسال می داند چگونه خود را یکسره به دست کتاب بسپارد. به داوری خود را رها کند و خود را به داوری های کتاب تسلیم کند. او می تواند با صدها شخصیت همسان شود و در همان حال خودش باشد، اما کودکان چنین کاری را به درستی را فرا نگرفته اند. آنها هنوز نمی دانند چگونه به مقتضای متن از نقش یک شخصیت بیرون ده بیایند و به نقش شخصیت دیگر بروند. از این نظر آنها خوانندگان سازگاری نیستند. آنها و انتظار دارند که نخست نویسنده به جستجوی آنها برود و آنها را بیابد و به دنبال خود بکشد، نه اینکه خود، از همان ابتدا، به دنبال مضمون کتاب بروند و همراه آن به هر سو سیر کنند.
 
بنابراین یکی از شگردهای نویسندگان کتاب کودک این است که اول کودک را آن طور که هست دریابد و با خود همراه کند و آنگاه او را دنبال متن به این سو و آن سو بکشاند.
 
چنین نویسنده ای به کودک کمک می کند تا با کتاب وارد رابطه ای دوجانبه شود چیزی بدهد و چیزی بستاند. یکی از کارهای نقد در حوزه ادبیات کودک این است که چگونگی ایجاد رابطه نویسنده با خواننده را آن طور که در داستان در نظر گرفته شده است پیدا کند و نشان دهد که این رابطه چگونه ایجاد می شود و چه چیزی از طریق آن انتقال می یابد. همچنین چگونه کتاب مورد نقد به کودک کمک می کند که با متن وارد پیوند پایدار شود. در زیر برخی از شیوه هایی که به وسیله آن نویسنده می تواند با خواننده خود پیوند برقرار کند و با این پیوند کودک را به داخل متن بکشاند به اختصار معرفی می شود.

شیوه ارتباط کتاب با کودک
 

سبک (Style)

سبک عبارت از شیوه به کارگیری زبان نوشتار برای انتقال منظور به خواننده است، البته منظور از شیوه به کارگیری زبان تنها اشاره به چگونگی استفاده از کلمات و ساختار  جمله نیست. بلکه چگونگی استفاده از صور خیال (image)، استعارات، کنایه ها، تمثیل هاست و این پندار که خواننده چه چیزهایی را بدون نیاز به توضیح و توصیف درک خواهد کرد نیز جزیی از سبک است. افزون بر اینها، عقاید، رسوم و شخصیت ها به شیوه ای و که نویسنده آنها را پرداخت کرده و پرورانده است نیز جزیی از سبک است.
 
بنابراین سبکی که نویسنده برای کودکان به کار می برد با سبکی که برای بزرگسالان  به کار می برد متفاوت است. سطح شناخت و ادراک این دو و تفاوت در برخی چگونگی های ذوقی این دو گروه چنین تفاوتی را ناگزیر می کند. وقتی نویسنده ای داستانی را که قبلا برای بزرگسالان منتشر کرده است آن را برای کودکان بازنویسی می کند این موضوع به روشنی دیده می شود. در چنین هنگامی نویسنده سبک نوشتار خود را هم از نظر واژگان، هم از جهت شیوه توصیف و هم به لحاظ استفاده از صور خیال تغییر می دهد. در نمونه هایی از داستان هایی که نخست برای بزرگسالان نوشته شده است اما به دلیل استقبال کودکان ضمن تجدید چاپ برای کودکان تهیه شده است به این موضوع زیاد برمی خوریم.
 
از جمله اینکه در نشر بازنوشته لحن داستان روشن تر، زبان نوشتار ساده تر و رابطه راوی با خواننده صمیمانه تر است. در این گونه بازنوشته ها تک گویی های درونی و اعترافات شخصی کمتر شده و به جای آن سخن راوی نشسته است. در این موارد نویسندگان سعی کرده اند لحن قصه گوی مهربانی را بگیرند که همراه رابطه صمیمانه تر با کودکان در عین حال آنها را در فاصله معینی از خود نگه می دارد و نمی گذارد با او به یک جامه درآیند. در تمام این نوشته ها نوعی ادب و نزاکت در گفتار رعایت شده است.
 

زاویه دید (Point Of View)

لحن نوشتار و به طور کلی سبک نوشته خیلی زود، رابطه بین نویسنده و خواننده فرضی را تعیین می کند. در کتاب هایی که برای خواننده کودک نوشته شده است نویسنده سعی می کند با گرفتن یک دیدگاه به اصطلاح کانونی این رابطه را محکم کند. این کار بیشتر این گونه اتخاذ می شود که نویسنده یک کودک را در کانون داستان قرار میدهد و همه چیز را از نگاه او می بیند.
 
البته قراردادن کودک به عنوان کاراکتر مرکزی و اصلی داستان تنها یک تدبیر شناخته او شده برای انتخاب دیدگاهی متناسب با ادبیات کودک نیست. این کار در عین حال متناسب با این واقعیت است که ادبیات کودک وقتی معنی دارد که در درجه اول سر و کارش با طبیعت کودک باشد، البته نه طبیعتی که مشترک بین تمام کودکان است و تنها جنبه عام دارد بلکه طبیعت یک چهره معین که واجد خصلتی خاص است. چنین کودکی یک کاراکتر تیپیک است. به همان صورت که ادبیات به طور کلی می کوشد تا در زندگی انسان به اکتشاف و بازآفرینی معنا بپردازد. ادبیات کودک نیز در حیطه خود همین منظور را در زندگی کودک جستجو می کند.
 
به این ترتیب می گوییم که نویسنده داستان کودک، دیدگاه کودک را در داستان خود برمی گزیند. او با این کار فضای ادراکی خود را به فضای ادراکی کودک نزدیک می کند. موفقیت در به کارگیری چنین دیدگاهی موجب می شود که کودک با نویسنده احساس صمیمیت کند و او را از دنیای خود بداند. در این صورت کودک به همان خواننده ای تبدیل می شود که نویسنده به دنبال او بوده است. این وضع به آنجا می کشد که کودک خود را به دست داستان رها کند و بگذارد که نویسنده او را هرجا که می خواهد با خود ببرد. بنابراین «دیدگاه» داستان نه تنها وسیله ای برای ایجاد ارتباط بین نویسنده و خواننده می شود، و بلکه کودک را نیز تبدیل به خواننده ای می کند که مورد نظر نویسنده و داستان است، نه کسی که فقط کتاب را می خواند و از آن می گذرد و یا در جایی نیمه کاره آن را رها می کند.
 
بعضی از نویسندگانی که احساس می کنند به کار بردن دیدگاه «کودک - کانونی» (Child Centered) بیش از حد دست و بال آنها را می بندد می کوشند دیدگاه ی گسترده تری را برگزینند که هم اندازه دنیای بزرگسالان است و هم جانب افق محدودترکودکان را نیز یکسره از دست نمی دهد. نمونه مشخص این دیدگاه استفاده از شخصیت های د بزرگسال و گزینش زاویه ای است که بین کودک- کانونی و بزرگسال-کانونی در نوسان است.
 
زیاد هستند نویسندگانی که به طور مستقیم دیدگاه بزرگسالان را به کار می گیرند. نویسندگانی که داستان های خود را به سیاق فانتزی و ترکیبی از کاراکترهای انسان۔ حیوان می نویسند در واقع این دیدگاه را به کار گرفته اند.
 
قراردادن کودک در کانون نگرش داستان به این مفهوم نیست که نویسنده حتما با هدف خواسته است با دنیای کودکان رابطه برقرار کند. داستان هایی هست که تمام شخصیت های آن کودک هستند، اما نمی توان آن را داستان کودکان به شمار آورد. این داستان ها در اصل داستان بزرگسالان است و خوانندگان آن نیز بزرگسالان هستند. در چنین داستان هایی نویسنده بیشتر ناظر کودکان و شاهد کار آنهاست نه دوست و همدل آنها، کودکان نیز به نوبه خود با شخصیت های این داستان ها رابطه برقرار نمی کنند و در حد ناظر آن باقی می مانند. در این داستان ها هرچند که شخصیت ها کودک هستند، ولی نویسنده آگاهانه یا ناخودآگاه دانش و احساس را از خواننده ای طلب می کند که در حد کودک نیست. بنابراین اتخاذ دیدگاه «کودک - کانونی» به تنهایی به مفهوم آن نیست که داستان مناسب کودکان است.

شیوه ارتباط کتاب با کودک
 

داستان باید به واقع کودکان باشد

برای آن که داستان به واقع داستان کودکان باشد باید سمت گیری آن نیز کودک گرا ال باشد یعنی جانب خواننده کودک را در نظر داشته باشد . برای این کار راه های گوناگونی وجود دارد. یکی از راه های ساده ای که برخی از نویسندگان انتخاب می کنند این است که خود را در صف خواننده کودک قرار می دهند. به صورتی که در واقع می گویند «ما کودکان در برابر آن بزرگ ترها» در چنین داستان هایی نویسنده همراه شخصیت های کودک در برابر شخصیت های بزرگسالان داستان قرار می گیرد و همزبان با کودکان بزرگترها را دست می اندازد یا در مبارزه آنها را شکست می دهد. در این گونه داستان ها گاهی نویسنده در خلوتی دور از چشم بزرگترها اسراری را به گوش کودکان زمزمه می کند و از این راه و چیزهایی را به آنها یاد می دهد.
 
برخی از نویسندگانی که از نظر سمت گیری داستان در جبهه کودکان قرار می گیرند و با آنها متحد می شوند این طور نیست که فقط با در گوشی گفتن چیزهای مورد نظر خود را به کودکان بیاموزند بلکه می کوشند همراه کودکان به گشت و گذار در زوایای زندگی بروند و بینش و دانایی همسفران خود را گام به گام رشد دهند.
 
به این ترتیب ابتدا نویسنده از راه دیدگاه و نگرش داستان با کودک همراه می شود و سپس از این ارتباط استفاده می کند و منظور خود را به کودک منتقل می کند. وقتی نویسنده توانست با کودک پیوند برقرار کند و او را با خود همراه کند دیگر نیازی ندارد که برای رساندن منظور خود در روایت داستان نیز کنار کودک بایستد. آنچه اهمیت دارد تفاهم نویسنده و خواننده در برداشت از معنا و منظور داستان است.
 
در هر داستان هنگامی که کلاف داستان پی در پی باز می شود خواننده کم کم به سوی معنا و منظور آن کشیده می شود. نویسنده داستان می تواند منظور خود را صاف و ساده و روشن یکجا به خواننده برساند، یا اینکه چیزهایی را برای خواننده بگذارد تا او خودش آن را با دانش و تخیل خود کشف کند و نگفته های داستان را در جای مناسب بگذارد. به این ترتیب ما با دو دسته نوشته روبه رو می شویم: در یک دسته نویسنده همه چیز را به خواننده می گوید و دسته دیگر که نویسنده جایی را خالی می گذارد تا خواننده خود آن را کا بپروراند. در مورد دسته دوم در اصطلاح گفته می شود که در داستان ها «فاصله گذاری» شده است.
 
فاصله گذاری ها گاهی سطحی و گاهی ژرف تر است. در فاصله گذاریهای سطحی نویسنده - فرض می کند که خواننده برخی اطلاعات گفته نشده در داستان را می داند و از این رو جای د این اطلاعات را در داستان خالی می گذارد. مثلا وقتی در داستان از یک باغبان یا یک . خدمتکار گفتگو می شود نویسنده آنها را آدم هایی آشنا برای کودک فرض می کند و از همین رو درباره آنها به ادای توضیح و توصیف طولانی نمی پردازد. اما فاصله گذاری می تواند منظور عالیتری را تعقیب کند.
 
برخی نویسندگان به قوه درک خواننده احترام می گذارند و اجازه می دهند که بخشی از منظور آنها را خواننده خود کشف کند. آنها به این شیوه در واقع به کودک یاد می دهند که چگونه کتاب بخواند. در برخی از داستان ها درک منظور نویسنده مستلزم گشودن رازهایی در داستان است که خواننده برای گشودن آنها باید ذهن و قوه تخیل خود را به کار بیندازد. البته نویسنده کمک های لازم را در نظر میگیرد تا خواننده بتواند با موفقیت از عهده این کار برآید.
 
منبع:  بنیادهای ادبیات کودک، کمال پولادی، ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چاپ دوم، تهران، 1387ش، صص 145-137


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.