آموزش تعليمات دينى به نوجوانان
در كلاس اول و دوم دبستان (سن 7 تا 9 سالگى) معلم بايد شفاها با پرسشهاى مختلف و گوناگون، او را به اصل «ايجاد و ايجاد كننده و هدف از پيدايش و حسن نهايت آن» معطوف بدارد؛ مثلا از او بپرسد: نيمكت را، كى ساخته؟ چرا ساخته؟ چه علمى و چه قدرتى لازمهى كارش بوده؟ نيمكت را چگونه سالم و مفيد توان داشت؟ رنگ آن، تميزى آن، بلند و كوتاهى آن بر شاگردى كه روى آن مىنشيند چه اثر دارد؟ سردى و گرمى محيط، رطوبت و خشكى محيط، بر آن نيمكت چه تأثيرى مىگذارد؟
در مرحلهى دوم، يك گياه را مثال بزند و بعد آسمان و خورشيد و بالاخره حيوان و انسان را.
بعد قصههاى قرآن را، قصههاى آفرينش را، داستان آدم و حوا و نوح و ابراهيم و ساير انبيا را، از جهت آن كه چگونه بايد از اين هستى، بهره گرفت؟ چه هدفى شايسته، براى آن بايد در نظر داشت؟ و چه پايانى، مناسب آن است؟ اين پرسشها و جست و ها در طى دو سال طرح گردد و عملى شود.
ضمن گذشت سال دوم، معلم بايد گاهى قرآن را به كلاس ببرد و آنگاه كه از وقايعى صحبت مىكند كه در قرآن، از آن، گفتوگو شده است، يكى دو آيهى مناسب را، از كتاب الاهى، مطرح نمايد و معنى آن را بگويد؛ تا شاگرد به مطالب قرآن و نحوهى بيان آن آشنا شود.
حكمت قصهها را با زبان كودكانه، ضمن حكايت و در لابهلاى واقعه، بگويد (1) و متوجه باشد كه هرگز نصيحتى يا حكمتى را جداگانه و يا در پايان واقعه و منفك از آن، بيان ننمايد، كه اين كار:
اولا - به شاگرد، فرصت مىدهد كه آن قسمت را چون سنگينتر است گوش نكند و يا زود فراموش نمايد.
ثانيا - برداشت فكرى از يك واقعه وقتى جدا بود، مىتواند جدا از آن، مورد توجه شاگرد قرار گيرد و رابطهاش با واقعه، غالبا از ياد مىرود و در وقايع مشابه آن، تداعى، نمىگردد و بنابراين، براى ذهن، «هدفنما» نخواهد بود و در عمل و زندگى شاگرد، اثر نخواهد كرد.
ضمن بيان داستان انبيا لازم است كه معلم، اثر «طاعت درست» را در زندگى كسى كه از قاعدهى صحيح و فرمان صالح، اطاعت مىكند توضيح دهد و بگويد كه: اصل آزادى، آن است كه «فكر و ميل و اراده و عمل شخص» او را از بند «هواها و شهوات و انحرافات و عقدهها و تأثيرات غلط محيط و وسوسهها و تلقينات نادرست و عواطف گمراه و نظير اينها» برهاند و «عقل و فطرت سالم و قانون درست و روش عدل» را در درون آدمى و بر اعمال و حالات او، حكومت دهد. هرگز «بىبندوبارى» آزادى نيست ولى با تحقيق و فهم، دستورى صالح را بر خود حاكم كردن و همهى اعتدالها را به خاطر آن به دست آوردن، اصل آزادى است و برابر عقل و حكمت است.
وقتى فرزند، تحقيقا مىفهمد كه پدر و مادر او داناى به كار و راهنماى شايسته، هستند و معلم او نيز عاقل و صالح است و همانند بهترين همسال و عاقلترين فرد هم سن او براى او، راهبر زندگى و مصلحتهاى آن مىباشد، خواهناخواه اگر تابع شود، تابعيت «تحقيق خود» را كرده است و تابعيتى عاقلانه و آزادانه است و خود آن را بر خود، گزيده است و بدين جهت براى او عقده يا «حال ذلتپذيرى» ايجاد نمىكند.
البته اين تابعيت با چنان شرطى بود، كه سرپرستان فرزند، بنا به تشخيص و فهم صحيح فرزند، لايق، محسوب شده باشند و ديگر آنكه «تربيت و تعليمى مناسب سن و حال فرزند» به وى، ارائه كنند (نه آن كه «مدل يك آدم بزرگ را بر فرزند، تحميل نمايند؛ چنان كه در اين مورد، پيش از اين، گفتوگو كردهايم).
اگر اين شناخت و اعتماد، براى فرزند، حاصل نشده باشد، تابعيت، اثر ناپسند خواهد داشت؛ بدين معنى كه اگر براى سرپرستان (پدر - مادر - معلم) باعث راحتى است ولى يك عمر، براى كودك، موجب ناراحتى، خواهد بود؛ بىشبهه روا نيست. (2)
معلم بايد محبت خالق را نسبت به مخلوق، در دل كودك تزريق نمايد و براى اجراى اين نظر، از هر قصهاى مىتواند استفاده كند و به زبان داستان، يا به زبان دعا، اين نكته را به شاگرد تفهيم و تلقين نمايد.
معلم از تمام وسايل سمعى و بصرى جهت روشن كردن و جالب توجه ساختن مطالب درس دينى مىتواند بهرهگيرى نمايد.
از اوخر مدت كلاس اول، شاگرد را به نقاشى وادارد؛ تا تدريجا تصوير طبيعت و موجودات آن را بتواند در ذهن و بر صفحهى كاغذ، ترسيم نمايد. معلم سعى كند از هر كدام اينها، بهانهاى براى طرح مطالب دينى بدست آورد؛ مثلا: در تصوير كوه، «كوه حرا و مناجات و حال پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم» را و در تصوير كشتى، «كشتى نوح و نجات اهل حق» را مطرح سازد.
سرودهاى مختصر دينى دربارهى خداشناسى و راهبرشناسى و راز و نياز با پروردگار، خواستن حاجات و نظير اينها، مىتواند هم، دل نرم فرزند را نقش درست و ميل نيكو دهد و همفكرى لطيف وى را، در مسير حق اندازد. (3)
اما باز هم تذكر مىدهيم كه: نظرات دينى را در لابهلاى اين طرحها، بايد به ميان آورد؛ بدان گونه كه هرگز قابل تفكيك از آنها نباشد و در نظر فرزند، جداگانه و مستقل جلوه نكند.
در كلاس سوم و چهارم (يعنى در سنى لااقل 9 ساله تا 10 و 11 ساله) كه ضمن دو سال قبل، حس دينى فرزند، پرورده شده است، در اين دو كلاس تازه، اصول مذهب و اخلاق را با زبان قابل فهم كودك، در ضمن قرائت متون فارسى، با به كاربردن وسايل سمعى و بصرى و يا ساخت كارهاى دستى، طرح نمايد.
(البته بيان اصول مذكور، با دليل باشد؛ نه دليلى خيالى و كودكانه؛ بلكه دليلى محسوس ولى درست و به جا.)
معلم آياتى از قرآن را كه حاكى از چنين اصولى هستند، مىتواند استفاده نمايد؛ دو سه سطر از آيات گفته شود) و سپس از شاگردان سؤالاتى نمايد و بحثى به وجود آورد كه همهى شاگردان در آن گفتوگو شركت كنند.
وقايع روزمره و حكاياتى كه با زندگى فرزند، موافقت داشته باشند و قصص قرآنى كه مطابق مدلول آيات طرح شده، صحنههايى ارائه كنند، همه مناسب بحث هستند و به ويژه آن كه شاگرد، بدين طريق مصداق موضوعات دينى را در حوادث زندگى مىتواند پيدا كند و به شناخت آن موارد آشنا مىشود؛ بنابراين، به سهولت خواهد توانست كه در موقع برخورد با آنها، تدبير شايسته كند؛ حل مشكل نمايد و موجبات سعادت خود را فراهم سازد.
دو نوع كتاب، هميشه، قابل بهرهگيرى معلم است:
يكى - قصص قرآن و ديگر - شرح احوال و نكات مهم زندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم امامان عليهمالسلام و در اين كتابها نيز، باز اگر دقت شود كه زندگى كودكى و نوجوانى را در آن قصص و احوال برگزينند و براى كودك و نوجوان مورد تعليم، ملاك كار آموزش قرار دهند، خيلى بهتر است.
از داستانهايى كه به طور نمونه مىتوان ذكر كرد: حكاياتى هستند از زندگى پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم (در مورد تواضع او - دربارهى مهربانى او كاركردن او) يا كمك به مستمندان و نوازش يتيمان به وسيلهى حضرت على عليهالسلام و نظير اينها.
در اين دو كلاس (سوم و چهارم) هم از وسايل سمعى و بصرى، فراوان مىتوان استفاده نمود؛ مثلا وقتى از نبوت صحبت مىشود، خوب است نقشهى عربستان، جاى مكه، مدينه، فاصلهى آنها از يكديگر و مسافت آن شهر تا جايى كه شاگرد در آن زندگى مىكند، همه را روى نقشه نشان دهند و تكليف كنند: شاگردان هم به هرگونه كه مىتوانند نقشهاى ساده، نظير آن بكشند و خط سير خود را تا مكه و مدينه، روى نقشه مشخص سازند.
آن وقت كه از حكايات امير عليهالسلام سخن مىرود، جاى كوفه، در نقشه ارائه شود، بعد، موضوع حكايت مطرح گردد و سؤالات و اشكالاتى كه براى ذهنها روى مىدهد، جواب گفته شوند و باز تكليف كنند كه: گزارش اين حكايت و آن مباحث را به قدر فهم خود، در خارج از كلاس بنويسند و در جلسهى ديگر بياورند.
اگر هوا مناسب باشد، خوب است در ميان حياط، با هم وضو بگيرند و با هم نماز كنند؛ يا مدرسه، نمازخانهاى داشته باشد كه در آنجا عبادتى دستهجمعى صورت يابد و در همان جا معناى جملههاى نماز آن قدر گفته و تكرار شود كه ملكهى ذهنها گردد و پس از نماز، همگى حال دعا گيرند و دستها بالا، چشمها بسته، از خدا با صفا و اخلاص، طلب حاجت كنند، دعاهاى ساده و درخواستهاى مناسب زندگى نوجوان به وسيلهى يك نفر، با صداى خوش، خوانده و تكرار شود. سپاسگزارى از نعمتها به صورت تفصيلى و محسوس براى فرزندان القا گردد و همه آن را ذكر كنند؛ چندان كه در جان بنشيند. اولياى اطفال هم، در خانه بايد دنبالهى اين كار را بگيرند و مواظبت بر نمازگزارى فرزند بنمايند؛ تا بدان خوى يابد و اين روش را تا مرز بلوغ بايد ادامه داد.
در سال پنجم و ششم تحصيلى (11 تا 14 سالگى) كه در واقع چهار سال، شاگرد، تعليم دينى يافته و قلبش متوجه پرورگار شده و بزرگان دين، يعنى: رسول و امام را در صفات و اعمال و نظرات آنان، مىشناسد و نسبت بديشان ابراز علاقه مىكند و كشش روحى دارد و بعضى از سورههاى كوچك قرآن و آياتى ديگر را بامعنا مىداند و كمابيش به واجبات عبادتى نيز عملا پرداخته است.
حال بايد اصول و فروع دين را مجملا بداند و بنابراين بايد از قوهى استدلال و قضاوت طفل، براى طرح عقايد دينى استفاده نمود؛ تا بدين وسيله او همان مايههاى عقيدتى را در خود و زندگى خويش، پيدا كند و نيروى ايمان وى مناسب درك و فهمش فزونى و استحكام گيرد؛ مثلا: در روز تولد رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از نبوت و دلايل آن، لزوم رسالت و اثر آن، بحث شود.
در رمضان، از روزه و اثر و بهرهى روزه گفتوگو كنند ولى بايد آنگاه مطلب طرح شود كه از طرف شاگرد، سؤالى يا خواستى به ميان آيد و در موقع بحث هم، باز به سخن، جنبهى موعظه و بيان حكمت محض نبايد داد. بلكه بايد ابتدا احساسات شاگرد را برانگيزيم؛ قلب او را مايل سازيم و آنگاه كه او را به حال توجه و پرسش انداختيم، مطلب را بگوييم؛ تا نيكو جاىگير شود و اثر كند. (4)
باز هم به كمك قصههاى قرآن و شرح احوال و حكاياتى (دربارهى مكارم اخلاق و فضايل انسانى و حسن اعتقاد) و نيز با خواندن سرودهاى مذهبى و اشعار و نيايش و ضمن استفاده از وسايل سعمى و بصرى) براى روشن كردن و جالب ساختن درس و به كار انداختن قواى فعالهى شاگرد) و به وسيلهى رسم و نقاشى و ساختن اشيايى كه در داستان از آن گفتوگو شده است. با بردن شاگردان به اماكن مقدسهى نزديك مدرسه (مسجد - آرامگاه - مزار علماى بزرگ)، نيز زمينههاى طرح مطالب اعتقادى فراهم گردد.
در اين دو كلاس (پنجم و ششم تحصيلى) چون شاگرد، قادر به فهم قطعات ادبى شده است، بايد اشعار و حكايات مدد كننده به پرورش حس دينى و عقايد مذهبى را قرائت نمود.
خوب است كه بعضى از آن حكايات را در هفتهى بعد، به صورت نمايش درآورند و در كلاس، ظرف چند دقيقه، اجرا كنند؛ يا به صورت پردهى نقاشى ارائه نمايند. (5)
بيان «معاد» در اين كلاس مهم است و ايمان راسخ به روز جزا، در اخلاق و كردار فرزند، تأثيرى مستقيم دارد و مانع از آلوده شدن و بد كردن و مشوق پاكى و عمل خير مىباشد.
معلم با ذكر مشهودات خود و شاگردان و مثالهاى مناسب ديگر مىفهماند كه هر كار عكسالعملى مسلم دارد؛ بدين معنى كه بدى را رنج در پى است و نيكى را مهر و محبت و صفا به دنبال.
وقتى فرزند، در نظر خود مجسم مىكند دو شاگرد را - يكى خوش خلق و راستگو و مؤدب و ديگرى تندخو و دروغگو و گدا طبع و مردم آزار - اولى را همه دوست دارند و خود او هم از بودنش در كلاس و ميان ديگران خوش حال است و خويش را خوشبخت مىداند و از دومى همه بيزارند و خود او هم، راضى نيست و مدرسه براى او جهنمى محسوب مىشود.
عين حال تجسم را، فرزند، مىتواند در مورد قيامت و تجسم اعمال و احساس بهشتى يا دوزخى بودن خود، داشته باشد. (6)
آرى، بدين صورت، احساس معاد و فهم آن، در همين زندگى ميسر خواهد بود و بايد در نمونههاى مختلف ديگر هم آن را مطرح كرد.
در تمام اين مراتب تعليم و ارائهى نمونه، بايد پدر و مادر با معلم مدرسه همكارى داشته باشند و بلكه يك برنامه را قسمتى در مدرسه و قسمت ديگر در منزل به اجرا گذارند.
با اين رفتار، هم اختلاف و تفاوتنظر، بين خانه و مدرسه، اصلا در كار نخواهد بود و خطرات روانى و فكرى براى فرزند، بار نخواهد آورد و هم، فرزند، همه جا را يك فضا و يك محيط، با تفاوت مصداقها، خواهد شناخت و تربيتش مايهدارتر خواهد شد.
بايد سعى شود كه از ميل طبيعى كودك به «درك حقايق و كنجكاوى امور» كاسته نگردد و طبع و فطرت او كه راست و مستعد تعالى است، منحرف و منحط نشود؛ زيرا همين «راستى طبيعى» به فرزند، «شرافت و عدالت» مىبخشد. (7)
پس، تنها بدى را كه نياموزيم، خود اصل تربيت است و اساس پرورش تمايلات عالى كودك محسوب است. (8)
براى تربيت و تلطيف حس دينى در شاگرد دبستان، فقط از طرح اختلاف اعتقادى اديان و تفاوت تشريفات آنها، بايد پرهيز كرد و همين احتراز (كه حذف بدآموزى و ترك ايجاد شبهه و ترديد است) براى پرورش «تمايل عالى فرزند به مبدأ هستى و مبدأ خير» كافى است. (9)
اما براى تربيت حس زيبايى دوستى كودك، قبلا بايد دانست كه: اين حس دو فايده دارد:
1 - فايدهى فردى كه لذت معنوى مىدهد و همان لذت، به هنگام برخورد با ناملايمات شديد زندگى، آدمى را به داد مىرسد و او را را با ملاحظهى زيبايىهاى طبيعت و لطافت حال موجودات طبيعى، فارغ از اندوه مىسازد و نشاط مىبخشد.
2 - فايدهى اجتماعى زيبايى دوستى، آدمى را از خودپسندى و سودجويى كنار مىكشد و او را براى درك افكار عالى و انجام كارهاى بزرگ (كه خودپسندى، قبلا مانع تحقق آنها مىشد) آماده مىدارد.
زيبايى، به واسطهى همين دو فايده كه دارد و به ويژه آن كه انسان را از خودخواهى (كه منبع شرور است) به دور مىسازد؛ خود قسمتى از خير است و كار عاطفهى اخلاقى را انجام مىدهد و اين مسأله، رابطه و مناسبت دقيق «اخلاق و جمال» را به نظر مىرساند. (10)
حال گوييم كه براى تربيت حس زيبايى دوستى، بايد:
الف - طفل را به نظم و ترتيب عادت بدهند (در ترتيب بازيچهها، نظم لوازم تحصيلى، نظم لباس او و بالاخره در نظم راه رفتن، حرف زدن و با ادب و به موقع و صريح جواب دادن و در اداى كلمات و حركات، دقت داشتن). (11)
ب - قطعاتى قرائتى كه متن فارسى درس كودك است، زيبا و جالب برگزيده شوند و با خط زيبا و تصاوير نيكو بيارايند.
ج - از رفتار و گفتار و حال و حركت زشت، در برابر او، خوددارى نمايند، تا عاطفهى زيبايى دوستى وى از بين نرود و منحرف نگردد و اگر اين رفتار بد، از كارفرما يا استاد كار، يا معلم باشد، ذوق صنعتى و علمى او هم زايل مىشود. (12)
پي نوشت :
(1) رنا، 519
(2) استفاده از گفتوگوى يك استاد پرورشى كودك (تابعيت از فرمان خدا و رسول و امام نيز، چون مقدمهاش «تحقيق و اجتهاد در شايستگى فرمانهايشان» بوده، پژوهش صورت گرفته است؛ لذا چنان تابعيتى، عين عقل و صلاح خود آدمى است و آن طاعت، به هيچوجه منافى آزادى و اختيار نيست و ما به همين طريق در علوم مدرسهاى، از محققان علمى، بهره مىگيريم؛ يعنى به اتكاى علم و شايستگى و بىغرضىشان در تحقيقات و نظرات، آنچه را كه اثبات كردهاند، بدون ترديد، ملاك قرار مىدهيم و بر آن پايه، خود بررسىهاى بعدى، را عملى مىسازيم و اين روش را «روش علمى و درست» هم اطلاق مىكنيم. - م).
(3) رنا، 519.
(4) رنا، 523.
(5) رنا، 525.
(6) رنا، 526.
(7) روپ، 237.
(8) چنين استنباط مىشود كه: خداوند هم براى گذران زندگى ظاهرى آدمى با برقرارى غرايز، علمى نهادى عنايت فرموده و هم براى تعالى روح و رشد باطنى با پايهگذارى تمايلات فطرى و طبيعى، به سوى «حق و خير و جمال و مبدأ هستى» فهم درونى (مساوى عقل) را مسلم داشته است.
(9) چنين استنباط مىشود كه: خداوند هم براى گذران زندگى ظاهرى آدمى با برقرارى غرايز، علمى نهادى عنايت فرموده و هم براى تعالى روح و رشد باطنى با پايهگذارى تمايلات فطرى و طبيعى، به سوى «حق و خير و جمال و مبدأ هستى» فهم درونى (مساوى عقل) را مسلم داشته است.
(10) براى تحقيق در ارتباط «جمال و اخلاق» رجوع شود:
اولا - به مقالهى آقاى محمدتقى دانشپژوه - در مجلهى فلسفه - ش 4 - تحت عنوان «پيوند زيباشناسى با منطق و اخلاق»
ثانيا - تحقيقى در علت اشتراك لفظى كلماتى كه از يك جهت بر يك صفت صورى و ظاهرى و از طرفى بر يك صفت درونى حكايت مىكنند، از قبيل كلمهى «خوب» و «زشت» در اين استعمالها:
آنچه خوبان (يعنى: زيبارويان) همه دارند تو تنها دارى
زن خوب فرمان بر پرسا
كند مرد درويش را پادشاه
يعنى: خوش سيرت)
اين كار خوب است و آن كار زشت
زير چهرهى زشت، دلى خوب و مهربان مىتپيد.
ثالثا - به همهى روايات مذهبى و امثال ساير و تعبيرات عاميانه كه «حسن ظاهر و خوش صورتى» را بر «حسن باطن و صفاى درون» دليل دانند و يا به گونهاى، آن دو را حاصل يكديگر شناسند و يا لااقل، مربوط به هم، معرفى كنند، بىاساس نبوده است؛ به ويژه كه از يك مقام غيبى و فوق علمى، صادر شدهباشند.
(11) به قدرى در داخل زندگى كودك، مسايلى كه با نظم و ترتيب و آراستگى و تميزى سر و كار دارد، اثر «ادب و دقت و وقتشناسى و به جا كار كردن و آمادگى و تعالى نظر» در فرزند مىنهد كه تفكيك اين دو موضوع «اخلاق و جمال» دشوار مىنمايد و اتفاقا همين ربط مستقيم و اصولى، كار تربيت را سهلتر مىسازد و ناگفته نماند كه براى چنين پرورشى واسطه و اسباب كار و نوع آن هر چه باشد، كوچك يا بزرگ، اثر دقيق و مهم خود را در روح و ضمير كودك مىگذارد؛ اعم از آن كه به نظر، امرى پيش پا افتاده باشد، مثل «دستمال جيب و سفره» يا برتر از آن.
شكل دستمال، رنگ آن، نظم لبههاى دستمال، تميزى آن، تا كردن آن، وضع در جيب نهادن دو تا بودن دستمال، يكى براى خشك كردن صورت و ديگرى براى آب بينى و اين كه در كدام جيب بگذارد، جدا از يكديگر و...
همچنين دربارهى سفرهى غذا، قطع آن، رنگ آن، نقش روى آن وضع پهن كردن آن، شكل چيدن غذا بر روى آن، طرز نشستن افراد بر گرد آن، آرايش سفره، ذكر آغاز غذا، سپاسهاى ضمن غذا خوردن، دقت به غذا و بو و رنگ و طعم آن و توصيف كردن و لذتها را موجب شدن...
همه و همه آموزندهى جمال و ادب و نشاط و خير و محبت و بلكه تلقين كنندهى اعتقاد و صفاى انديشه و نظر هستند.
(12) روپ، 238.
/س