اعيان ثابته در عرفان اسلامى (2)
نحوه چينش اعيان ثابته
1. برخى طالب ظهورند و در تعينات خلقى ظاهر مى شوند; يعنى علاوه بر مظاهر علمى داراى مظاهر خارجى نيز هستند. به تعبيرديگر باطنى هستند كه با ظاهر جمع مى شوند. اعيان ثابته اين اسماء را اعيان ممكنه مى نامند.
2. دسته ديگر طالب بطون اند. اين دسته، اسماء غيبى و باطنى هستند و هرگز در تعينات خلق ظاهر نمى شوند; و اين اسماء در لسان شارع و عرفا اسماء مستأثر ناميده مى شوند. اعيان ثابته اين اسماء را اعيان ممتنعه گويند. اين اسماء جلوه خلقى ندارند و لذا تنها رسول اكرم و وارثان او يعنى ائمه عليهم السلام، اين اسماء و صور آنها در تعين ثانى را درك مى كنند.[28]
اعيان ممكنه همگى به اعتبار مظاهر خارجى شان در خارج موجود مى شوند و هيچ كدام از آنها در بطون و مرتبه علم باقى نمى مانند. حق تعالى بر اساس اسم وهاب و جواد (كه اولين اسمايى هستند كه در اعيان اثر مى كنند) به آنها وجود عطا مى كند.
اعيان ثابته به تبع اسماء داراى مراتب خاصى هستند; اسم جامع الله اولين و كلى ترين اسمى است كه در تعين ثانى ظهور مى يابد و همه اسماء (حتى امّهات اسما) جلوه اويند و از او نشأت مى گيرند. بنابراين عين ثابت انسان كامل كه مظهر اسم جامع الله است، اولين عين ثابتى است كه در حضرت علميه ظهور مى يابد. پس از او اجناس عاليه كه مظاهر و اعيان امهات اسماء (اسم اول و آخر و ظاهر و باطن يا اسماء هفتگانه حىّ، مريد، عليم، قادر، سميع، بصير، متكلم) هستند، قرار دارند. پس از اين اجناس اعيان متوسطه هستند كه مظهر و عين ثابت اسمايى مى باشند كه تحت امهات اسماء قرار دارند. در مرتبه بعد اجناس سافله قرار دارند كه مظاهر اسمايى هستند كه از حيث احاطه پايين تر از اسماء قبلى اند و از نكاح اسماء و اجتماع آنها اعيان غيرمتناهى ديگرى ايجاد مى شود كه هر كدام از آنها داراى عين ثابتى در وجود علمى هستند. ادله اثبات اعيان ثابته
الف. ادله نقلى
حديث ديگرى كه مفاد آن را بر اعيان ثابته تطبيق كرده اند، حديثى است منسوب به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرمودند: «ان الله خلق الخلق فى ظلمة ثم رشّ عليهم من نوره»[30] در استدلال به اين حديث گفته مى شود كه خلق موجودات در ظلمت همان مرتبه عين ثابت و تقدير آنها است كه سابق بر ايجاد در خارج مى باشد. ابن عربى نيز مباحثى در همين زمينه درباره اين حديث در شجرة الكون آورده است.
در برخى از روايات ائمه عليهم السلام از اشياء به عنوان ظل و سايه ياد شده است; در توحيد شيخ صدوق حديث مسندى از عمار بن عمرو النصيبى آمده است كه «قال سألت جعفر بن محمد عليه السلام عن التوحيد قال: لا ظل له يمسكه و هو يمسك الأشياء بأظلّتها»; خداوند سايه اى ندارد و موجودات را با سايه آنها نگه مى دارد. علامه طباطبايى در ذيل اين روايت مى گويد: «والاخذ بالأظله هو تقويم الحق عزّ اسمه الأشياء بالمهيّات و التعينات و بعبارت اخرى ظهور الحق سبحانه فى المظاهر بالتعينات الماهويه»;[31]نگه داشتن موجود به وسيله سايه شان همان استحكام بخشيدن به آنها با ماهيت و تعينشان مى باشد. در روايت ديگرى آمده است «ثم بعثهم اى الخلق فى الظلال. قلت: و أىّ شىء الظلال. قال: الم تر الى ظلك فى الشمس شىء و ليس بشىء»; سپس موجودات را در سايه هايشان برانگيخت ]راوى گويد[ پرسيدم سايه آنها چيست. فرمودند: آيا به سايه خود در خورشيد نظر نكرده اى كه چيزى هست و از طرفى هيچ نيست. علامه در ذيل اين روايت مى گويد: «و هذا هو المهيات أو الوجودات المستعارة بالعرض.»[32]
اخذ به اظله و بعث در ظلال همان مرتبه تقدير و ثبوت علمى اشياء قبل از ايجاد مى باشد; يعنى همان عين ثابت اشياء كه شيئيت ثبوت دارند.
ب. دليل شهودى
شهود عين ثابت موجودات براى انسان كامل و حجت خدا كه قطب عالم مى باشد ضرورى است; به واسطه اين شهود و علم به حقايق اشياء و اعيان است كه مى تواند خليفه خدا گردد و حقّ هر موجودى را بر اساس اقتضاء و استعدادش به او عطا كند. انسان كامل ظاهر و باطن عالم را ربوبيت مى كند واز لوازم اين ربوبيت اعطا و افاضه جميع اقتضا و احتياجات موجودات است و اين تصرف بر حسب استعدادها بدون علم به اعيان ممكن نيست.
ميان علم عارف به اعيان ثابته و علم حق به آنها تفاوتى ظريف وجود دارد. عارف اعيان را در مرتبه واحديّت و پس از تعيّن علمى در حضرت علميّه مشاهده مى كند; در حالى كه علم و اطلاع حق به اعيانْ قبل از تعيّن علمى آنها مى باشد، يعنى اعيان قبل از واحديّت كه نسب ذاتيه هستند و صورتى ندارند معلوم حق است. در وسع هيچ مخلوقى نيست كه مانند حق بر اعيان موجودات اطلاّع پيدا كند.[36] اعيان در مقام ذات همان شئون ذاتيه و حروف عاليات هستند كه علم به آنها براى احدى از مخلوقات ممكن نيست و اين همان مرتبه غيب است كه ائمه عليهم السلام علم به آن را نفى مى كردند.
ج. ادله عقلى
دليل ديگر بر اثبات اعيان ثابته دليل علم است. شكل قياس مانند دليل اول است با اين فرق كه صغراى قياس تفاوت مى كند: معدومات قبل از ايجاد معلوم هستند و چيزى كه معلوم است متمايز از غير است، پس داراى نوعى ثبوت است. هم انسان و هم خداوند به معدومات علم پيدا مى كنند; اين معلوم نمى تواند معدوم مطلق باشد. هم ابن عربى و هم حكماى مشّايى[39] علم به معدوم مطلق را محال دانسته اند. اگر حق تعالى به چيزى علم دارد، آن چيز قبل از ايجاد بايد داراى ثبوت باشد وگرنه معلوم او واقع نمى شد. ابن عربى اين دليل را در فتوحات ذكر مى كند و آن را محكم ترين دليل بر اثبات اعيان ثابته مى داند. و هذا (يعنى ثبوت اعيان ثابته در عدم و علم حق تعالى به آنها) من أدلّ دليل على قول المعتزلى: فى ثبوت أعيان الممكنات فى حال عدمها، و أن لها شيئية.[40]
دليل سوم بر اثبات اعيان ثابته دليل قدرت است. اين دليل نيز با همان بيان و همان شكل قياس دوم است; اگر چيزى بخواهد مقدور قادر واقع شود، بايد نسبتى بين او و قادر حاصل شود; اين نسبت بدون تمايز ممكن نيست و تمايز هم مستلزم نوعى ثبوت است.[41]
اين سه دليل، به ويژه دليل علم، دلايل محكمى براى اثبات اعيان ثابته هستند. البته به دليل قدرت اشكال شده است كه قدرت حق تعالى به مقدور فرضى تعلق دارد; يعنى اگر خدا بخواهد قادر است. به دليل اراده نيز اشكال شده است كه اراده حق تعالى همان فعل حق است و به نفس اراده شىء معدوم موجود مى شود ـ هرچند اين خدشه ها سست است ـ اما دليل علم، بسيار محكم است و امكان خدشه به آن نيست; زيرا علم بدون معلوم معنى ندارد. اگر علم ازلى حق تعالى به اشياء را پذيرفتيم لاجرم معلوم ازلى را نيز بايد بپذيريم.
رابطه اعيان ثابته با عين ثابت انسان كامل
حقايق و اعيان ثابته همه مظاهر حقيقت انسانيه ـ كه همان حقيقت انسان كامل است ـ هستند. همان گونه كه اسم جامع الله بر همه اسماء فيض و استمداد دارد، حقيقت محمديّه ـ كه صورت اسم جامع الله است ـ نيز سمت سيادت و فيّاضيّت براعيان ثابته داشته و واسطه فيض به اعيان براساس استعداد و اقتضاى ذاتى آنهاست و اين همان سمت خلافت الاهيه است.
اعيان ثابته تعينات اسماء الهيه و اسماء الهيه تجليات اسم جامع الله، و به اعتبارى اجزاى او و فايض از او، هستند. بنابراين تمام اعيان ثابته تجليات و كمالات حقيقت انسانيه (عين ثابت انسان كامل) هستند.
أول ما تعين من الأعيان و الماهيات فى العلم، عين الإنسان الكامل التى هى المظهر للاسم الله، و لكونها جامعاً للأسماء له أشدُّ الكرب، فوجب أن يكون أول التنفيس من جنابه، ثم من غيره من الحضرات.[42]
رابطه اعيان ثابته با احديّت و ذات حق
انا انت فيه و نحن انت و انت هو *** و الكل فى هو هو فسل عَّمن وصل»[43]
«منبسط بوديم و يك گوهر همه *** بى سر و بى پا بديم آن سرهمه
يك گهر بوديم همچون آفتاب *** بى گره بوديم و صافى همچو آب
چون به صورت آمد آن نورسره *** شد عدد چون سايه هاى كنگره
كنگره ويران كنيد از منجنيق *** تا رود فرق از ميان اين فريق...»[44]
عرفا تعين اول را جامع جميع تعينات ناميده اند; به همين علت است كه همه مراتب عالم حتى عالم مادى در آن مرتبه جمع است. همه تفاصيل اسمائىِ تعين ثانى به صورت اسماء و شوؤن ذاتيه در احديّت و غيب هويّت موجودند.[45]
اشعارى از مولوى كه در صدر بحث آمد به اين استهلاك و استجنان حقائق در احديت و ذات اشاره دارد.
در مورد نحوه اندراج و اندماج حقائق و اعيان در احديت و ذات، عرفا تمثيلى به كار برده اند. ظاهراً اين تمثيل از خود ابن عربى است. قونوى در نصوص[46] و كاشانى در اصطلاحات صوفيه و ديگران آن را ذكر كرده اند; در اين تمثيل نحوه اندماج و استهلاك حقائق در احديت و ذات به اندماج و استجنان درخت و برگ و شاخ و گل و ميوه هاى آن در هسته آن درخت تشبيه شده است.
اين همان حيثيت اندماجى است كه در مباحث عرفان مطرح است. حقائق در احديت و ذات به صورت حيثيات اندماجى موجودند.
در آثار عرفا بيان ديگرى نيز براى تقريب به ذهن و تفهيم كيفيت حضور حقائق در تعين اول و ذات ذكر شده است، در اين بيان حضور اين حقايق در تعين اول حضور حقائق و علوم در نفس انسان قبل از تعين علمى در مرتبه ذهن و استهلاك حقائق علمى در مرتبه روحى قبل از تفصيل و تنزل در مرتبه قلب تشبيه شده است.[47]
رابطه اعيان ثابته و اسماء حق تعالى
ذات با حدّ و نفاد خاصْ اسم عرفانى مى باشد. هر اسم داراى ماهيت، حدّ و نفادى است و نفاد هر اسم همان عين ثابت آن اسم است; مانند آنچه درباره ماهيت در مبحث وجود و ماهيت در فلسفه مطرح مى شود. ماهيت همان حدّ وجود مى باشد كه به نفس وجود متعينْ موجود مى شود و موطن مستقلى ندارد و چيزى وراى وجود متعين نيست. اعيان جهت نفادى و تحددى اسماء هستند; از اين رو حيثيات تقييدى نفادى اسماء بوده و بيانگر جهت ماهوى و نفادى و محتواى اسم هستند.
بنابراين رابطه اعيان و اسماء رابطه وجود متعين و تعين آن است. در واقع اين دو يك حقيقت هستند كه به اعتبار و لحاظ عقلانى متمايزند. درباره نحوه ارتباط اعيان و اسماء تعابير متفاوتى در كتب محققان آمده است. در يك تعبير رايج رابطه آنها از نوع رابطه ظاهر و مظهر مى باشد. اعيان ثابته مظاهر اسماء الهيه هستند و احكام اسماء الاهى از طريق آنها ظهور مى يابند. البته اعيان ثابته مظاهر علمى اسماء هستند و مظاهر خلقى آنها اعيان خارجى مى باشند.
در تعبير ديگر، اعيان را صور اسماء الاهى خوانده اند. اسماء الاهى صورى از سنخ علم در تعين ثانى و علم حق دارند; چراكه حق تعالى عالم به اسماء خود است و صور علمى اسماء در علم حق قرار دارند. اين صور علمى با اسماء حق متحد هستند; اتحادى از نوع اتحاد ظاهر و مظهر يا متحصل و لامتحصل. به اين صور علمى اسماء در علم حق، اعيان ثابته گفته مى شود; پس اعيان صور اسماء مى باشد. «أن الأسماء لها صور علمية. و تلك الصور هى الحقائق و الأعيان الثابتة، و هى تارة عين الأسماء بحكم اتحاد الظاهر و المظهر، و تارة غيرها»[49]
تعابير ديگرى نيز در مورد رابطه اعيان و اسماء ذكر شده است; به عنوان مثال اعيان ثابته و اسماء را مانند بدن و روح يا قابل و فاعل يا مربوب و ربّ دانسته اند.[50]
رابطه اعيان ثابته و اعيان و موجودات خارجى
نكته اول : طلب اعيان ثابته براى ظهور
اعيان ثابته به تبع اسماء الاهى، اقتضا و طلب بروز كمالات خود را در خارج دارند. با عدم بروزشان نوعى كرب و غمّ بر آنها عارض مى شود. اصل اين اقتضا و طلب، به موجب حديث «احببت ان اعرف» معلول اراده حبيّه حق تعالى به بروز كمالات اسمايى خود در خارج است. تا اينجا حق تعالى با «يكى فيضش ـ كه همان فيض أقدس مى باشد ـ گدا آرد پديد»; لذا ابن عربى گفته است: «والقابل لا يكون الاّ من فيضه الاقدس»
نكته دوم : اعيان ثابته حقائق اشياء خارجى و اشياء ظل اعيان ثابته
اعيان ثابته را حقايق اشياء خارجى دانسته اند. هر شىء خارجى واجد حقيقتى درعلم حق تعالى مى باشد كه آن حقيقت همان عين ثابت اوست و شى خارجى در حقيقت تنزل و سايه اى از آن است.[51]
نكته سوم : اعيان ثابته واسطه وصول فيض به اعيان خارجى
گفته شد اعيان ثابته و قوابل اقدسيه با فيض اقدس حق تعالى در تعيّن ثانى ظهور مى يابند و سپس با فيض مقدس اعيان خارجيه، موجود مى شوند. فيض حق تعالى از مجراى اعيان ثابته عبور مى كند و به حسب قابليت اعيان در عالم خارج ظهور مى يابد.[52] در برخى تعابير آمده است كه اعيان ثابته ربّ اعيان خارجيه هستند و ربوبيت حق در اعيان خارجيه از طريق اعيان ثابته مى باشد; به عبارت ديگر اعيان ثابته مظهر ربوبيت حق مى باشند. اعيان ثابته فيض را از حق تعالى مى گيرند و به اعيان خارجى افاضه مى كنند. از اين رو اعيان ثابته سبب انبساط شعاع نور حق در عالم مى شوند. عالم در حقيقت چيزى جز تجلى حق در صور اعيان ثابته نيست.
نكته چهارم : ترتيب ظهور اعيان ثابته در عالم خارج
حق تعالى براساس اسم جواد و وهاب، اقتضاء و طلب اعيان ثابته براى ظهور در خارج را اجابت نمود و به آنها لباس وجود پوشانيد. اما ترتيب ظهور اعيان در خارج بر چه اساس و سرّى استوار است؟
يكى از عوامل تقدم و تأخر ظهور اعيان ثابته در خارج سعه و محدوديت آنهاست. برخى از اعيان سمت سيادت و احاطه بر ديگر اعيان را دارند. به تعبير ديگر مفيض و ربّ اعيان ثابته مادون خود بوده و واسطه فيض حق به آنها مى باشند. اين اعيان در ظهور و بروز آثارشان در خارج، مقدم هستند. عين ثابت انسان كامل واسطه فيض براى ساير اعيان ثابته است; از اين رو اولين عينى كه در خارج ظهورمى كند انسان كامل است. به همين نحو عالم عقول، مقدم بر عالم مثال و عالم مثال هم مقدم بر عالم ماده است. عقول و ارواح مجرد، واسطه فيض به عوالم مادون هستند و تقدم ـ تقدم رتبى ـ در ظهور و وجود دارند. در عالم ماده نيز تقدم و تأخر زمانىِ ظهور اعيان بر همين اساس است. در برخى عبارات آمده است كه تجلى حق در اعيان و ظهور آنها در خارج به ترتيب تعلق علم حق تعالى و بر طبق اقتضاء و تمناى اعيان، كه همگى در علم ازلى حق تعالى بوده اند، مى باشد.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها :
[28]. قيصرى، شرح فصوص الحكم، ص63.
[29]. الفتوحات المكية، تصحيح و تعليق: عثمان يحيى، ج14، ص409.
[30]. كتاب الفكوك، ص228.
[31]. طباطبائى، رسائل توحيدى، ص14.
[32]. همان، ص14.
[33]. الفتوحات المكية، بيروت، دار صادر، ج3، ص257.
[34]. جندى، شرح فصوص، ص235.
[35]. قيصرى، شرح فصوص الحكم، ص110.
[36]. جندى، شرح فصوص، ص236.
[37]. فخر رازى، المباحث المشرقيه، ص134.
[38]. أما الخبر النبوى... ففى قوله: «كنت كنزا» إثبات الأعيان الثابتة التى ذهبت إليها المعتزلة. و هى موضوع قوله تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْء...: (كُنْ!) ابن عربى، الفتوحات المكية، بيروت، دار صادر، بى تا، ج14، ص409.
[39]. ابن سينا در شفاء; به نقل از مهدى دهباشى، شرح رباعيات عرفانى، ص40.
[40]. الفتوحات المكية، ج10، ص514.
[41]. الفتوحات، (4 جلدى)، ج1، ص46.
[42]. همان، ص888.
[43]. اين رباعى از ابن عربى را فنارى در يك رساله مستقل شرح نموده است.
[44]. مثنوى معنوى.
[45]. صائن الدين على بن محمد التركه: التمهيد فى شرح قواعد التوحيد، ص338.
[46]. قونوى، رساله النصوص، ص9.
[47]. قونوى، كتاب الفكوك، ص189; قيصرى، شرح فصوص الحكم، ص584.
[48]. رسالة النصوص، ص18.
[49]. قيصرى، شرح فصوص الحكم، ص47و 669.
[50]. همان، ص65 و 66 و 127.
[51]. قونوى، رساله النصوص، ص74.
[52]. همان، ص66.
/خ