سعدي و نظربازي (2)

اکنون مشخص شده است که نظربازي و شاهدبازي پيشينه اي چندين ساله دارد و سعدي به عنوان يکي از شاعران و حتي عارفاني است که در اين زمينه سخن داده و نظرات خود را صريحاً و فاش بيان کرده است . با اين مقدمه ، چند سوال پيش مي آيد :
سه‌شنبه، 16 شهريور 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سعدي و نظربازي (2)

 سعدي و نظربازي (2
سعدي و نظربازي (2)


 






 

نظرات سعدي و ويژگي هاي عملي او در نظر بازي
 

اکنون مشخص شده است که نظربازي و شاهدبازي پيشينه اي چندين ساله دارد و سعدي به عنوان يکي از شاعران و حتي عارفاني است که در اين زمينه سخن داده و نظرات خود را صريحاً و فاش بيان کرده است . با اين مقدمه ، چند سوال پيش مي آيد :
اول اينکه نظربازي در نظر سعدي چيست ؟ يعني نگاه به معشوق و معنايي که او از اين امر در نظر دارد چيست ؟

دوم اينکه جواز شاهدبازي در انديشه ي اين شاعر چيست؟
 

سوم اينکه چه عوامل و يا نظراتي باعث مي شود که سعدي به رغم سرزنش مدعيان و ملامتگران باز هم بر سر نظربازي است حتي اگر سرش هم برود که « ما را سريست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم » يعني آيا سعدي خود به علت سرزنش واقف است ؟ و آيا با وجود مقام و رتبه اي که در جامعه و حکومت دارد باز هم اين ملامتها ، کوچکترين اثري ندارد و شاعر تا پاي جان ، بر سر آن ، ايستاده است؟
بعضي ابيات در غزليات سعدي بيان گر آن است که ، سعدي مخالفاني داشته که او را از بازي بر حذر مي داشته اند و کارش را خطا مي خوانده اند و شاعر با اصرار و انکار ، نظر و نصيحت آنان را رد مي کند :
که گفت در رخ نظر خطا باشد ؟
خطا بود که نبيند روي زيبا را ( غ 4)
از اين بيت بر مي آيد که به رغم همه ي تذکرها و سرزنشها ، شاعر توجيهاتي براي خويش و ديگران داشته است که دست نمي کشيده و دامن بر نمي چيده است : « او با آنکه تا حدودي طبع فياض را از سرچشمه ي بهشتي نشان عرفان ، سيراب و بارور کرده بود بيشتر با پري رويان زميني و معشوق جسماني نزد عشق مي باخت و از تماشاي گلزار آنان ،گل مراد مي چيد » (1) شاهدبازيهاي مکرر و فراوان ، زبان ملامت کنندگان را به طعن باز مي کند و شاعر را بر آن مي دارد که براي نظر بازيهايش ، توجيهات و دلايل مردم پسند بيان کند و اين دلايل گوناگون و توجيهات مختلف را بيشتر در غزليات ، منعکس سازد و اين موارد را در يک نگاه مي توان چنين تقسيم بندي نمود :
1ـ زيبايي براي نگريست و تمتع بصر است :
سعدي عقيده دارد که رخ زيبا و جمال نيو براي نگريستن است و اصلا خطا و اشتباه آن است که از روي زيبا و جمال نيکو براي نگريستن است و اصلاً خطا و اشتباه آن است که از روي زيبا حذر کنند نه اينکه ديدن آن خطا باشد . يعني چهره ي زيبارويان ، عاملي است براي جذب نگاه انسان ها ، در جايي ديگر مي گويد :
به روي خوبان گفتي نظر خطا باشد
خطا نباشد ديگر مگو چنين که خطاست ( غ 43)
نظر سعدي صريح است و حتي با نهي و خطاب به گوينده که نظربازي را منکر مي داند و آن را منع مي نمايد، شاعر پا را از اينها فراتر مي گذارد و مي گويد اگر کسي به روي زيبا نظر نيفکند دلش از عوالم ذوقي عشق ، پرتوي هم ندارد ، و به اصطلاح عدم حظ بصر ، مانع حظ بصير او هم مي شود و اين چشم نابينا ، چگونه مي تواند اسرار را دريابد ، « خصوص اسرار پنهاني را »
وآن سنگدل که ديده بدوزد ز روي خوب
پندش مده که جهل درو نيک محکم است ( غ 76 )
به عبارتي ، از نظر شاعر ، سنگدلان در حکم جاهلان و نادانان هستند و علت جهل هم اين است که به جاي نگريستن به شاهدان ، از آنان چشم بر مي گيرند و از رديف آدميان خارج مي شوند :
عيب سعدي مکن اي خواجه اگر آدميي
کآدمي نيست که ميلش به پري رويان نيست ( غ 123)
حتي گاهي لازم مي داند که با صفتي صعب و دشوار ، دوري کنندگان را ، به نظر بازي ، فرا خواند :
چه وجه نقش و ديوار و چه آدمي که با او
سخني ز عشق گويند و در و اثر نباشد ( غ 200 )
پس مرز تفاوت بين انسان و نقش ديوار ، تمايز و تفاوت آدمي است به شاهد بازي و جمال پرستي :
نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت
نظري که سرنبازي ز سر نظر نباشد ( غ 200 )

ـ نظر نداشتن به تمتعات :
 

سعدي دلايل ديگري براي جمال پرستي هاي خود دارد . در جايي مي گويد :
تنگ چشمان نظر به ميوه کنند
ما تماشا کنان بستانيم ( غ 439 )
منظور شاعر اين است که در جايي که نظر کنندگان به زيبارويان ، به تمتعات جسماني و دنيايي مي انديشند ما به نفس زيبايي و طراوت روي معشوق که چون بستان تر و تازه و زيباست مي نگريم و خداوند را تقديس مي نماييم و اين شايد جوابّيه اي بوده براي خاموش کردن آتش اعتراض معترضان :
گر ديگران به منظر زيبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست ( غ 93)
« سعدي ظاهراً از طرفداران رخ زيبا بود و از آن حظ روحاني مي برد » (2)
جماعتي که ندانند حظ روحاني
تفاوتي که ميان دواب و انسان است ( غ 82 )
او در جاي ديگر نظر خود را نظر پاک مي خواند :
نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند
دامن دوست بحمدالله از آن پاکتر است ( غ 70 )
پيش از اين گفته که نظر پاک چيست و اکنون ديگر شاعر را بيمي و باکي نيست چون دامن دوست پاک است . پس نظر ناپاک او وقتي به جانب آستان دوست مي رسد پاک مي شود و از عيب مبرّا ، چرا که معشوق پاک است و هر گونه آلودگي را به بي آلايشي و تصفيه ، مهذب و پاک مي کند . آيا مي توان اين دليل را جز توجيه نام نهاد ؟

3 ـ مقام والاي شاهدان دنيايي :
 

از توجيهات ديگر سعدي در شاهدبازي ، ترجيح مقام دنياي آنان است نسبت به مقام معنوي حوريان و بهشتيان ، شاعر در ابياتي چند ، عقيده ي خود را بيان مي کند ، چه بهشت پر از حوريان است و زيبارويان و شاهدان . اما شاهدان دنياي و دوستان شاهد ، جذابيتي و کششي بيشتر دارند و همين امر نظر کننده را بر آن مي دارد که نظر اخروي را بر اين نگاه دنيوي ترجيح روا ندارد :
در چشم بامدادن به بهشت بر گشودن
نه چنان لطيف باشد که به دوست برگشايي ( غ 508 )
سعدي با نظر موسعانه مي گويد که اقبال آن است که صبحگاهان پس از طلوع آفتاب ، يا پيش از آن ، چشمت به زيبارويي بخورد و او را ببيني تا روز خوبي را آغاز کني . در جاي ديگر مي گويد :
يار زيبا گر هزارت وحشت از وي در دل است
بامدادن روي او ديدن صباح مقبل است ( غ 73 )

4 ـ گزير نداشتن از نظر بازي :
 

زماني مي رسد که شاعر يا از ملامت ديگران ، به راه آمده و از شاهدبازي دست برداشته و يا اگر هم بخواهد به پند و وعظ آنان گوش بسپارد ، دل و ميل به فرمانش نمي رود . باز هم بسيار صادقانه و صريحانه با مخاطب ملامتگر و يا يار آشنا ، به درد دل مي نشيند و اندرون را فاش مي سازد ، آري ملامتگر سخن بر حق مي گويد ، اما شاعر حتي اگر بخواهد پند او را بنيوشد ، ياراي آن ندارد .
در من اين هست که صبرم ز نکورويان نيست
از گل و لاله گزير است و ز گرويان نيست ( غ 123 )
و سرانجام با تحکم و تاکيد مي گويد :
سعدي نظر از رويت کوته نکند هرگز
ور روي بگرداني در دامنت آويزد ( غ 187)

5 ـ نظر بازي متفاوت شاعر :
 

سعدي در برابر مخالفان ، بالاخره سر به تسليم و رضايت فرود مي آورد ، يعني سخن آنان را تصديق مي نمايد . اما عمل خويش را هم نيز همپاي نظر آنان ، درست مي پندارد ، بدين معني که مي گويد نظربازي نهي است ، به طور کلي ، اما در اين مورد همه ي نيکونگريها منفي نيستند ، مي شود که نظربازي هم ، کاردرستي باشد ، مثل شاهد پرستي که خود شاعر راست :
گويند نظر به روي خوبان
نهي است نه اين نظر که ما راست ( غ 44)

6 ـ عشق مجازي نردبان عشق حقيقي و نشانه ي لطف الهي :
 

اما شاهدبازي و نظربازي ، تنها اين جلوه هاي ظاهري و پيدا نيست . اين امر يک روي و بعد ديگر و شايد کاملتر نيز دارد ، بدين معني که نظرباز ، تنها محض زيبايي روي شاهدان نيست که سر و جان مي بازد و دل در گرو جمال پرستي مي نهد . اين زيبايي براي او که همه ي معارف و مسالک را براي رسيدن به دربار معبود مي پيمايد ، خود يک راه مشخص و سلوک معين و هوايداست براي شناختن زيبايي هاي معبود که معشوق ازلي و ابدي سالک است و تمام جهاني ، ورقي است براي معرفت او . روي خوب و زيباي شاهدان پرتوي و جلوه اي از تجليات و مظهري از مظاهر زيبايي معبود ازلي است و نگريستن و متلذّذ شدن از زيبايي نيکورويان ، گويي خود نوعي پرستش خداست ، پس با نگريستن به روي شاهدان و زيبارويان ، عبادتي و معنويتي انجام شده است و در نتيجه شاهدبازي صنع ، به شاهدبازي صانع مي رسد :
چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان
خي همي بيند و عارف قلم صنع خدا را ( غ 6 )
نظر پرستي و محو و حيران معشوق شدن ، راه دليل و روشني است تا صاحب دلان را از خودپرستي و هواي نفس برهاند و آنان را يک مرحله از مجاز به حقيقت نزديک نمايد تا آمادگي بيشتري براي فهم رموز پيدا کنند :
اي بت صاحب دلان ، مشاهده بنماي
تا تو بينيم و خويشتن نپرستيم ( غ 434 )
وقتي که جمال پرستي با نظر بصيرت انجام گيرد صاحبدل از خودپرستي و تعلقات جسماني و دنيوي رها و آزاد و نظرش متمايز مي شود. در نتيجه نگرنده به ترک همه ي تعلقات مي گويد و اين بزرگترين قدم در ترک هواهاي نفساني است :
به چشم دل نظرت مي کنم که ديده ي سر
ز برق شعله ي ديدار در نمي گنجد ( غ 161 )
بنابراين شاعر در نظربازي هاي خويش ، نه به صورت انساني که جمال معبود ازلي و يکتاي ابدي را مي نگرد و مي پرستد و منظور نظر او ، معشوق جميل آفرين است . در اين صورت مي توان گفت عمر شاعر در طلب نيکورويي و نيکورويان ، هدر و بيهوده نيست .
ضايع کردن و تباه گردانيدن عمر ، وقتي است که « بي مي و معشوق بگذرد » تمتع نبردن از زيبايي يعني ، نرسيدن به معرفتي که لازمه عرف و شناسايي معبود است و پس از اين مرحله است که معبود و معشوق يکي مي گردد . در نتيجه آن کس که منظوري ندارد ، عمر هرزه مي گذراند :
عمر گويندم که ضايع مي کني با خوبرويان
وان که منظوري ندارد عمر ضايع مي گذارد ( غ 166)
تمام ناظران ، در نظر به روي معشوق ، منظوري دارند و هدفي :
هر آن ناظر که منظوري ندارد
چراغ دولتش نوري ندارد ( غ 172 )
و بي منظوري ، يعني بي شاهدي و بي نظري، و اين امر را از رساندن به دولت و عمر پر فايده مانع است .
1-موتمن، زين العابدين، تحول شعر فارسي، تهران، انتشارات طهوري، چاپ سوم، 1355، ص28
2- موتمن، همان، ص147
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 4



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط