عنايت امام هشتم( عليه السلام)
در دوران دفاع مقدس خبر شهادتم همراه عکسم در روزنامه خراسان چاپ شد و دوستان تدارک تشييع جنازه و تدفين را برايم ديدند. وقتي براي تحويل جنازه به بيمارستان مراجعه کردند عوامل بيمارستان گفتند:« شهيد زنده شده است.»
حاج محمد از روحانيون رزمنده و جانباز دفاع مقدس مي باشند که ايشان با اصرار فراوان در سن 15 سالگي راهي ميدانهاي رزم متجاوزين بعث شد و در عمليات متعددي شرکت نمود و بارها در نبرد با بعثيان مجروح و بيش از هشتاد بار براي عمل جراحي وارد اطاق عمل شد. در يکي از روزها قرار بود محمد به همراه چندين شهيد ديگر در مشهد مقدس تشييع شود براي محمد قبر آماده شد و خبر شهادت به همراه عکس در روزنامه چاپ شد اما خواست خدا چيز ديگري بوده. تلاشهاي فراواني شد تا با ايشان همنشين و هم صحبت شويم. حال به همراه شما همراهان عزيز ميهمان صحبتهاي صميمي اين رزمنده ي از معراج برگشته مي شويم.
ولي آقا از بس توي بيمارستان بودم دلم گرفته است اگر مي شود مرا يکي دو ساعت ببريد خانه خودتان! تا من اين حرف را زدم يکي از همراهان امام رضا( عليه السلام) بغل دستم نشست و گفت: «فلاني بلند شو. امام رضا( عليه السلام) گفتند همين الان شما را به حرم بياورم. از آن حالت خارج شدم. ديدم آقاي احمد ناطق زاده وارد اتاق شدند و به پدرم گفتند که همين حالا از حرم امام رضا( عليه السلام) زنگ زدند که چند تا مجروح به حرم حضرت علي بن موسي الرضا( عليه السلام) ببريم. ايشان را آماده کنيد. من آن موقع در شرايطي نبودم که آماده رفتن بشوم چون چند تا لوله توي شکم داشتم که عفونت ها را از بدنم خارج مي کردند و در وضعي نبودم که جابجا شوم ولي هيچ کس مخالفتي نکرد و ما هشت نفر را که وضعمان خيلي وخيم بود انتخاب کردند. بالاخره ما را آوردند داخل حرم امام رضا( عليه السلام)پشت پنجره فولاد. 2-3 دقيقه آنجا بوديم که يکي از خادمان امام رضا ( عليه السلام) دوان دوان آمد و گفت: آقا اينها را چرا اينجا گذاشته ايد. براي اين هشت نفر دستور دادند که اطراف ضريح امام رضا( عليه السلام) را خلوت کنند. ما را بردند اطراف ضريح امام رضا( عليه السلام) دور تا دور چيدند طوري که رويمان به ضريح امام رضا( عليه السلام) بود. يکي از مداحان مشهور به نام آقاي حسين زاده که خدا رحمت کند در سال 68 از دنيا رفته اند براي ما مداحي کردند و زيارت امام رضا ( عليه السلام) را خواندند. ايشان در هر قسمت زيارت يک تکه مصيبتي هم از ائمه مي خواند. وقتي رسيد به اسم موسي بن جعفر( عليه السلام) يک بوي عطري تمام فضا را گرفت طوري که همه ناخواسته شروع کردند به سلام و صلوات فرستادن. انگار در آن لحظه يک تحول يا حالتي در همه ايجاد شد. بعد رسيد به اسم امام رضا( عليه السلام) . بالاخره وقتي رسيد به اسم امام رضا( عليه السلام) آن موقع من نه بيهوش بودم نه از خود رفته بودم لذا به چشم خود داشتم مي ديدم از درون ضريح امام رضا( عليه السلام) نوري تشعشع پيدا کرد. طوري شد که من قادر نبودم پدرم را ببينم. يعني از فرط شدت نور هيچ جا ديده نمي شد. توي اين دنياي نوراني که هرکدام از ما توي حلقه و هاله اي از نور بوديم يک وقت آن کسي که از همراهان امام رضا( عليه السلام) آمده بود بيمارستان، آمد و نشست بالاي سر من. ايشان نشستند و اشاره کردند به چهره ي نوراني امام رضا( عليه السلام) و گفتند: فلاني آقا مي فرمايند راضي شديد از اينکه شما را به حرم آورديم. ديگر هيچ حاجتي نداريد؟ هر حاجتي داريد از آقا بخواهيد. آن لحظه من زبانم بند آمده بود و قدرت تکلم نداشتم.
از آن قافله 8 نفري من زنده ماندم. من در داخل حرم بيهوش شدم و با حالت بيهوشي مرا به بيمارستان قائم منتقل کردند. فردايش صبح ساعت 8 به هوش آمدم. آقاي دکتر رفيعي با خانم غرويان بالاي سر من آمدند و ديدند سر حال هستم آزمايش خون گرفتند و جواب آزمايش را که آوردند ديدم تمام دکترها ريختند توي اتاقم. دکتر ابازيد، بلوريان، دستغيب، فرزاد، ابراهيمي و خيلي هاي ديگر. وقتي من اين همه دکتر را ديدم که بالاي سر من جمع شده اند گفتم مگر خبري شده است؟ دکتر رفيعي گفتند که اتفاق عجيبي افتاده است . ديروز که تو را اينجا آوردند عفونت شديدي وارد خونت شده بود و يکي، دو ساعت بعد بايد از دنيا مي رفتي و امروز که آمديم آزمايش گرفتيم ديديم اثري از آن عفونت در خونت ديده نمي شود. ما نمي دانيم چه اتفاقي افتاده است آمديم آنرا بررسي کنيم. من به آقاي دکتر رفيعي گفتم که مي دانم چه شده است. امام رضا( عليه السلام) با نگاه خودش به ما زندگي بخشيده است.
منبع:نشريه راه راستان، شماره 17
/ن
حاج محمد از روحانيون رزمنده و جانباز دفاع مقدس مي باشند که ايشان با اصرار فراوان در سن 15 سالگي راهي ميدانهاي رزم متجاوزين بعث شد و در عمليات متعددي شرکت نمود و بارها در نبرد با بعثيان مجروح و بيش از هشتاد بار براي عمل جراحي وارد اطاق عمل شد. در يکي از روزها قرار بود محمد به همراه چندين شهيد ديگر در مشهد مقدس تشييع شود براي محمد قبر آماده شد و خبر شهادت به همراه عکس در روزنامه چاپ شد اما خواست خدا چيز ديگري بوده. تلاشهاي فراواني شد تا با ايشان همنشين و هم صحبت شويم. حال به همراه شما همراهان عزيز ميهمان صحبتهاي صميمي اين رزمنده ي از معراج برگشته مي شويم.
* لطفاً خودتان را معرفي بفرمائيد و از حضورتان در ميدانهاي رزم براي ما صحبت کنيد.
* مجروحيت اصلي شما مربوط به کدام عمليات است و در مورد عمل هاي جراحي که تا حالا انجام شده توضيح بفرمائيد.
*حاج آقا صادقي جنابعالي شفا يافته از کرامات حضرت امام رضا( عليه السلام ) هستيد، در اين زمينه توضيحاتي بفرمائيد.
ولي آقا از بس توي بيمارستان بودم دلم گرفته است اگر مي شود مرا يکي دو ساعت ببريد خانه خودتان! تا من اين حرف را زدم يکي از همراهان امام رضا( عليه السلام) بغل دستم نشست و گفت: «فلاني بلند شو. امام رضا( عليه السلام) گفتند همين الان شما را به حرم بياورم. از آن حالت خارج شدم. ديدم آقاي احمد ناطق زاده وارد اتاق شدند و به پدرم گفتند که همين حالا از حرم امام رضا( عليه السلام) زنگ زدند که چند تا مجروح به حرم حضرت علي بن موسي الرضا( عليه السلام) ببريم. ايشان را آماده کنيد. من آن موقع در شرايطي نبودم که آماده رفتن بشوم چون چند تا لوله توي شکم داشتم که عفونت ها را از بدنم خارج مي کردند و در وضعي نبودم که جابجا شوم ولي هيچ کس مخالفتي نکرد و ما هشت نفر را که وضعمان خيلي وخيم بود انتخاب کردند. بالاخره ما را آوردند داخل حرم امام رضا( عليه السلام)پشت پنجره فولاد. 2-3 دقيقه آنجا بوديم که يکي از خادمان امام رضا ( عليه السلام) دوان دوان آمد و گفت: آقا اينها را چرا اينجا گذاشته ايد. براي اين هشت نفر دستور دادند که اطراف ضريح امام رضا( عليه السلام) را خلوت کنند. ما را بردند اطراف ضريح امام رضا( عليه السلام) دور تا دور چيدند طوري که رويمان به ضريح امام رضا( عليه السلام) بود. يکي از مداحان مشهور به نام آقاي حسين زاده که خدا رحمت کند در سال 68 از دنيا رفته اند براي ما مداحي کردند و زيارت امام رضا ( عليه السلام) را خواندند. ايشان در هر قسمت زيارت يک تکه مصيبتي هم از ائمه مي خواند. وقتي رسيد به اسم موسي بن جعفر( عليه السلام) يک بوي عطري تمام فضا را گرفت طوري که همه ناخواسته شروع کردند به سلام و صلوات فرستادن. انگار در آن لحظه يک تحول يا حالتي در همه ايجاد شد. بعد رسيد به اسم امام رضا( عليه السلام) . بالاخره وقتي رسيد به اسم امام رضا( عليه السلام) آن موقع من نه بيهوش بودم نه از خود رفته بودم لذا به چشم خود داشتم مي ديدم از درون ضريح امام رضا( عليه السلام) نوري تشعشع پيدا کرد. طوري شد که من قادر نبودم پدرم را ببينم. يعني از فرط شدت نور هيچ جا ديده نمي شد. توي اين دنياي نوراني که هرکدام از ما توي حلقه و هاله اي از نور بوديم يک وقت آن کسي که از همراهان امام رضا( عليه السلام) آمده بود بيمارستان، آمد و نشست بالاي سر من. ايشان نشستند و اشاره کردند به چهره ي نوراني امام رضا( عليه السلام) و گفتند: فلاني آقا مي فرمايند راضي شديد از اينکه شما را به حرم آورديم. ديگر هيچ حاجتي نداريد؟ هر حاجتي داريد از آقا بخواهيد. آن لحظه من زبانم بند آمده بود و قدرت تکلم نداشتم.
از آن قافله 8 نفري من زنده ماندم. من در داخل حرم بيهوش شدم و با حالت بيهوشي مرا به بيمارستان قائم منتقل کردند. فردايش صبح ساعت 8 به هوش آمدم. آقاي دکتر رفيعي با خانم غرويان بالاي سر من آمدند و ديدند سر حال هستم آزمايش خون گرفتند و جواب آزمايش را که آوردند ديدم تمام دکترها ريختند توي اتاقم. دکتر ابازيد، بلوريان، دستغيب، فرزاد، ابراهيمي و خيلي هاي ديگر. وقتي من اين همه دکتر را ديدم که بالاي سر من جمع شده اند گفتم مگر خبري شده است؟ دکتر رفيعي گفتند که اتفاق عجيبي افتاده است . ديروز که تو را اينجا آوردند عفونت شديدي وارد خونت شده بود و يکي، دو ساعت بعد بايد از دنيا مي رفتي و امروز که آمديم آزمايش گرفتيم ديديم اثري از آن عفونت در خونت ديده نمي شود. ما نمي دانيم چه اتفاقي افتاده است آمديم آنرا بررسي کنيم. من به آقاي دکتر رفيعي گفتم که مي دانم چه شده است. امام رضا( عليه السلام) با نگاه خودش به ما زندگي بخشيده است.
* حاج آقا صادقي در خاتمه چه صحبت خاصي داريد؟
منبع:نشريه راه راستان، شماره 17
/ن