واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(2)

عنصر مهم ديگر از عناصر چهارگانه طبيعت که مورد توجه سعدي قرار دارد «آتش» و ترکيبات مضمون ساز آن است. اين پديده معروف به مناسبت روشنايي، نور، گرمي، و سوزندگي در نزد سعدي و ساير شعراي فارسي زبان نقش بزرگي...
شنبه، 22 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(2)

واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(2)
واژگان مضمون سازي در شعر سعدي(2)


 

نويسنده:روجا پورفرج بيگ زاده*




 

عنصر مهم ديگر از عناصر چهارگانه طبيعت که مورد توجه سعدي قرار دارد «آتش» و ترکيبات مضمون ساز آن است. اين پديده معروف به مناسبت روشنايي، نور، گرمي، و سوزندگي در نزد سعدي و ساير شعراي فارسي زبان نقش بزرگي در مضمون آفريني دارد که شاعرانه ترين آن مضمون «عشق» است که با تعبيراتي چون«آتش پنهان»، «آتش دل»، «آتش سودا»، و خود«آتش عشق» همراه مي آيد:

گرفتم آتش پنهان خبر نمي داري
نگاه مي نکني آب چشم پيدا را
(غز4)

در عشق يار نيست مرا صبر و سيم و زر
ليک آب چشم و آتش دل هر دو يار هست
(غز228)

تا کي اي آتش سودا به سرم برخيزي
تا کي اي نالة زار از جگرم برخيزي
(غز 474)

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بين که از پاي تا سر بسوخت
(بو119)

چهره ي معشوق و ساقي هم در گرمي و صفا و سرخي و تابناکي«آتش» ي است:

به خدا که پردة روي چو آتشت برافکن
که به اتفاق بيني دل عالمي بسوزي
(غز28)

الا اي ترک آتش روي، ساقي
به آب باده عقل از من فرو شوي
(غز 520)

و در باغ بسيار درخت شعر، «سرو» اين گياه هميشه سبز قامت افراشته، نماد بلند بالايي معشوق و طراوت و شادابي او جلوه ها مي کند و معمولاً در مقايسه، با قامت معشوق کم مي آورد و پاي خجلت در گل مي ماند:

پاي سرو بوستاني در گل است
سرو ما را پاي معني در دل است
(غز60)

سرو چمن با سرو باغ دل که معشوق باشد هيچ گاه دعوي برابري نتواند نمود و اگر هم ادعاي هم بالايي مي کند دعوي بي معني است:

هزار سرو به معني قامتت نرسد
وگر چه سرو به صورت بلند بالايي است
(غز90)

سعدي که در محيط شيراز هميشه اين درخت خرم را پيش رو داشته در مضموم آفريني هاي خود به طور طبيعي از آن استفاده کرده و با ترکيباتي چون سرو روان يا سرو خرامان، سرو سخنگو، سرو سيم اندام، سرو سيم ساق، سرو قباپوش، سرو سيم تن، سرو گل بو، سرو لب بام، سرو کمر بسته بر ميان و ... حالات زيباي معشوق را به وصف آورده است.
از گل هاي گلستان خيال سعدي هم گل سرخ با توجه به رنگ دلپذير و عطر و رايحه ي سرمست کننده خود در نماد چهره ي معشوق يا کلاً سراپاي وجود او، از عوامل مضمون ساز است:

گل نسبتي ندارد با روي دلفريبت
تو در ميان گلها چون گل ميان خاري
(غز456)

معمولاً در عرف غزل سرايان، گل که سمبل«معشوق» است عاشقي هم به نام بلبل دارد:

چه پرواي سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
حديث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آيد
(غز216)

گل به غايت رسيد بگذاريد
تا بنالد هزار دستانش
(غز256)

«خار» هم به صورت «رقيب» در کنار گل نشسته است:

صبر بر جور رقيبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاري هست
(غز88)

يا:

چو گل به بار بود همنشين خار بود
چو در کنار بود خار در نمي گنجد
(غز120)

البته «خار» درمضمون هاي ديگري هم مي آيد که براي ديدن شواهد به ابيات ديگر بايد رجوع کرد.
سعدي در برخي غزل ها در نقش بلبل عاشق در برابر گل «معشوق» ظاهر مي شود و مي گويد:

چو تو گلي کس نديد در چمن روزگار
خاصه که مرغي چو من بلبل بستان اوست
(غز77)

يا:

کاش باري باغ و بستان را که تحسين مي کنند
بلبلي بودي چو سعدي يا گلي چون روي دوست
(غز86)

از سماوات هم به عنوان «ماه» را بايد ذکر کرد: قمر معروف که در تشبيهات غزلي و مضامين شاعرانه سمبل چهره ي درخشان معشوق و گاه نماد کل وجود معشوق است. ماه، يکي از پرکاربردترين عناصر براي ساخت تشبيه و تشابه در غزل فارسي و از جمله غزل شيخ اجل سعدي است:

بي روي چو ماه آن نگارين
رخسارة من به خون نگار است
(غز57)

سعدي با ترکيباتي چون ماه پيکر، ماه تمام، ماه ختن، ماه دلستان، ماه دو هفته، ماه زمين، ماه سرو قامت، ماه شب افروز، ماه کله دار، ماه مبارک طلوع، ماه مجلس و ماه محتشم، مضمون هاي بديع و دلنشين ساخته است.
از شاعري زيبا پسند و لطيف طبع چون سعدي که در گلستان انديشه و بوستان خيالش گل سرخ و سنبل و نرگس و ياسمن مي رويد و بر فراز سرو و صنوبر آن بلبل داستان سراي و قمري کوکوزن، نغمه سرايي مي کنند دور از انتظار است که «مگس»؛ اين حشره ي کثيف و آلوده هم به پرواز درآيد. سعدي بارها عاشق بيچاره را به مگس تشبيه مي کند و مي گويد:

اي که گفتي مرو اندر پي خوبان، سعدي
چند گويي، مگس از پيش شکر مي نرود
(غز200)

از پيش تو راه رفتنم نيست
همچون مگس از برابر قند
(غز529)

شايد که آستينت بر سر زنند سعدي
تا چون مگس نگردي گرد شکردهانان
(غز369)

از واژگان اساطيري، تاريخي و داستاني که شيخ عليه الرحمه در مضمون آفريني از آنها بهره ها برده است، آب حيات- چشمه ي حيات، چشمه حيوان،اژدها، پري، جام جم يا جام کيخسرو و جام گيتي نما، ديو، سيمرغ، عنقا، گنج قارون، نگين سليمان و هما در شعر سعدي فراوان ديده مي شود. مثلاً در اين بيت ها «آب حيات» و «چشمه حيوان» را با لب و دهان معشوق مقابل مي آورد و از آن معشوق را برتر مي شمارد و مي گويد:

چون خضر ديد آن لب جان بخش دلفريب
گفتا که آب چشمة حيوان دهان توست
(غز48)

يا:

بر مرگ دل خوش است در اين واقعه مرا
کآب حيات در لب ياقوت فامِ اوست
(غز75)

«آب حيات» تعبيري هم از شراب دارد:

آن کوزه بر کفم نِه کآب حيات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه
(غز400)

«پري» موجود اسطوره اي- افسانه اي از ديد مردمان پنهان است در نماد و مثال معشوق زيبايي در شعر سعدي جلوه مي کند که به ناز، خويشتن را از نگاه عاشق دور مي دارد:

پري رويا! چرا پنهان شوي از مردم چشمم
پري را خاصيت باشد که از مردم نهان باشد
(غز141)

دانمت آستين چرا پيش جمال مي بري
رسم بود کز آدمي روي نهان کند پري
(غز484)

از داستان هاي عاشقانه و معاشيق ادب فارسي با نام و ياد کساني چون محمود و اياز، وامق و عذرا، ليلي و مجنون، ويس و رامين، يوسف و زليخا رو به رو مي شويم. مثلث عشق خسرو- شيرين-فرهاد کارآيي بيشتري در مضمون آفريني سعدي دارند. در ذکر «اياز» يک تساهل در شعر سعدي ديده مي شود، يعني به جاي «محمود» عاشق اياز «سبکتگين» آورده است:

اي که نصيحتم کني کز پي او دگر مرو
در نظر سبکتگين عيب اياز مي کني
(غز514)

در برخي از ابيات ذکر خسرو – شيرين – فرهاد را در يک مضمون جاي مي دهد و مي گويد:

چو خسرو از لب شيرين نمي برد مقصود
قياس کن که به فرهاد کوه کن چه رسد
(غز137)

و جايي هم ليلي و مجنون- خسرو – شيرين- فرهاد را بر سر يک سفره مضمون عشق مي نشاند:

مجنون رخ ليلي چون قيس بني عامر
فرهاد لب شيرين چون خسرو پرويزم
(غز319)

رستم، افراسياب، ضحاک و سياووش از چهره هاي معروف شاهنامه هم نقشي در مضمون شيخ عليه الرحمه دارند.
نام آهنگ ها و آلات موسيقي چون ابريشم ريز، پرده ي عراقي، پرده عشاق، ارغنون، بربط، چنگ، رباب، رود، طنبور، عود و نام و نشان بازي ها مانند اسب (از مهره هاي شطرنج) پياده – بيدق، چوگان، گوي، رخ، مات و نرد از کاربردهاي ديگر سعدي در ساختن مضمون است. از همه اين ها «چنگ»،«چوگان» و «دف» بيشتر مورد استفاده مي باشد.

گرت چو چنگ به بر درکشد زمانه دون
بس اعتماد مکن کان گهت زند که نواخت
(قص 93)

نخواهي که باشي چو دف روي ريش
چو چنگ اي برادر سرانداز پيش
(بو185)

و:

ز خلق گوي لطافت تو برده اي امروز
که دل به دست تو گويي است در خم چوگان
(قص 46)

در عرف غزل معمولاً شاعران غزل سراي زلف معشوق را به چوگان تشبيه کنند.
يکي از امتيازات و اعتبارات شاعري به کار گرفتن صنايع شعري است به شرط آن که صنعت بر معني و مفهوم مورد نظر، پيشي و بيشي نگيرد و معني فداي لفظ نگردد. شاعران صنعت ساز و صنعت باز ظاهراً چون کلامي و پيامي جذاب و برجسته ندارند شعر خود را با آرايه هاي ادبي مي آرايند و در ديده اهل نظر و شعر شناسان «بربسته دگر باشد و بررُسته دگر». اما شاعران توانا و مسلط بر سخن آن چنان استادانه از اين هنر استفاده مي کنند که در نظر اول گيرايي و جذابيت پيام و معني جلوه مي کند و به دل مي نشيند و در مرحله ي دوم لطف صنعت شعري را متوجه مي شوند. سعدي از اين گروه است.
شيخ شيراز در کار مضمون آفريني خود از ميان انواع صنايع شعري به صنايعي توجه دارد که فهم شعر را دشوار نمي کند و کلام را در پوشش ابهام نمي پيچاند. بلکه از صنعت هاي معروف و آشنا به ذهني چون مراعات نظير، اراسل المثل، کنايه (بيشتر از نوع ايماء)، تشبيه، ايهام، و استعاره مدد مي گيرد که ذيلاً از هر کدام نمونه اي را شاهد مي آوريم:
 

مراعات نظير:
 


يک روز عنايت کن و تيري به من انداز
باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
(غز112)

ارسال المثل:

به سرو گفت کسي ميوه اي نمي آري
جواب داد که آزادگان تهي دستند
(غز 170)

اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جايي بخواباند که ليلي را بود منزل
(غز 268)

کنايه:

دردا و حسرتا که عنانم زدست رفت
دستم نمي رسد که بگيرم عنان دوست
(غز 81)

تشبيه بليغ اضافي:

آهوي کمند زلف خوبان
خود را به هلاک مي سپارد
(غز 531)

ايهام تناسب و ايهام:

همه عالم صنم چين به حکايت گويند
صنم ماست که در هر سر زلفش چين است
(غز 102)

پی نوشت ها :
 

*مربي دانشگاه آزاد اسلامي مشهد

منبع:پايگاه نور- ش18
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط