نکته‌هایی درباره کلینی و کافی

کلینی یکی از بزرگترین محدثان شیعه است که همیشه نیاز پرداختن به ابعاد شخصیتی و آثارش احساس می شود.در این نوشتار سعی بر آن شده است که به نخستین یادکردها از کلینی و کافی نگاهی کوتاه انداخته شود
دوشنبه، 8 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
نکته‌هایی درباره کلینی و کافی

 نکته هایی درباره کلینی و کافی
 


 

نویسنده: امین حسین پور (1)
 

چکیده:
 

کلینی یکی از بزرگترین محدثان شیعه است که همیشه نیاز پرداختن به ابعاد شخصیتی و آثارش احساس می شود. در این نوشتار سعی بر آن شده است که به نخستین یادکردها از کلینی و کافی نگاهی کوتاه انداخته شود و سپس تعدادی از کتابهای منتسب به ایشان مانند: تعبیر الرؤیا، رسائل الائمة و خصائص یوم الغدیر، بررسی شود.نخستین اجازه گیرندگان کافی، نیز موضوع قابل تأملی است که بدان می پردازیم و در نهایت دو روایت از کلینی که مورد نقد بوده است را بازکاوی خواهیم کرد.

درآمد
 

درباره اندیشور بزرگ شیعه در سده ی چهارم ـ شیخ ابوجعفر کلینی ـ بسیار گفته اند و نوشته اند. بی شک جایگاه کلینی و کتاب ارجمندش ـ کافی ـ نیز شایستگی این اندازه توجه و اقبال را دارد. در این نوشتار برخی نکته ها درباره ی زندگی یا آثار کلینی را که تاکنون کمتر بدان توجه شده برجسته می سازیم. نخست ،یادآور می شویم که روش ما برای اثبات یا رد یک دیدگاه روشی تاریخی است که بر پایه گردآوری نشانه ها و قرائن بنا نهاده شده ،سپس برتحلیل آنها استوار است.از این رو نباید خواننده انتظار داشته باشد که برای استوار سازی یک دیدگاه یا نقد آن براهین فلسفی یا عقلی اقامه شود، چون که اساساً چنین روشی در حوزه علوم نقلی، همانند تاریخ و حدیث از پایه نادرست و در برخی موارد ناممکن است.در غالب نمونه ها، نتیجه واقعی نمی دهد.طبیعی است که برای بررسی هر نکته ،همه قرائن ممکن گردآوری شود و هرچه شمار قرائن بیشتر باشد، میزان اطمینان آوری بیشتر خواهد بود.به هر روی ،خواننده می تواند با نتایج به دست آمده همراه ما باشد یا نباشد.امید آن که نکته هایی که در پی می آید ابعادی از زندگی علمی کلینی را روشن تر سازد.

1. نخستین یادکردها از کلینی و کافی
 

بر پایه ی سخن استاد مدرسی طباطبائی(رحمه الله علیه)، کهن ترین یادکرد ـ در گستره ی منابع موجود ـ درکتاب البرهان فی وجوه البیان نوشته ی اسحاق بن ابراهیم بن وهب،دیده می شود(مکتب در فرآیند تکامل:ص338).در این گزارش می خوانیم:
والشیعة تجعل الدّیة فی الاصابع و الاسنان علی قدر المنفعة،فیفضّلون بعض ذلک علی بعض، و لست احفظ تفضیل ذلک، و هو فی کتب الدیات للکلینی و الحسین بن سعید و غیرهما مبیَّن(البرهان فی وجوه البیان:ص398).
روشن است که مراد وی ،کتاب الدیات کافی است، نه آنکه کلینی کتابی مستقل با این نام داشته است.نویسنده ی کتاب البرهان، بنابر سخن محققین کتاب، آن را پس از سال 335 ه‍ــ ق نگاشته است (البرهان فی وجوه البیان:ص25). از این رو می توان سخن وی را کهن ترین یادکرد از کلینی و کافی دانست (ضمیمه ی1).
گزارش بعدی، یادکرد شیخ صدوق (رحمه الله علیه)در کتابهایش،از جمله ،من لایحضره الفقیه از کافی و کلینی است(من لایحضره الفقیه:ج3ص353 وج4ص203و223 و534).توجّه شود، شیخ صدوق کتاب من لایحضره الفقیه را پس از سال 355هجری ـ یعنی سال ورود وی به بغداد و حدیث آموزی دانشوران شیعی از او ـ نگاشته است؛ به قرینه ی آن که نجاشی، که نمایه ی بلندی از نگاشته های او را به دست داده، از این کتاب یادی نکرده است (رجال نجاشی:ش1049).پس از وی،مفید(م413ه‍)،در تصحیح اعتقادات الامامیّه، از کافی و کلینی یاد کرده، نویسنده وکتاب را ستوده است (تصحیح الاعتقاد:ص70).شاید در همین روزگار باشد که ابن غضائری نیز، در کتاب خود،زیر نام احمد بن مهران نوشته است:
روی عنه الکلینی فی کتاب الکافی(الرجال لابن الغضائری:ص42)
پس از این بزرگان، کسانی چون نجاشی و شیخ طوسی(رحمته الله علیه)و سید مرتضی(رحمته الله علیه)نیز در کتاب هایشان،از کلینی و کافی یاد کرده اند که اشاره به آنها، برای آشنایی اهل فن،ضرورتی ندارد.
آنچه گذشت در حوزه ی شیعه بود،امّا درگستره ی اهل تسنن، شادروان علامّه سید عبدالعزیز طباطبائی(رحمه الله علیه)آورده اند که عبدالمغنی بن سعید ازدی مصری، درالمؤتلف و المختلف، از کلینی یاد کرده اند(تراثنا:ج21ص175)،امّا نگارنده با جستجو در دو چاپ در دسترس، نام کلینی را نیافت.
به هر روی در صورت وجود نام کلینی،در آن کتاب،باید گفت:وی ، نخستین کس از اهل سنّت است که از او یاد می کند؛زیرا کتاب وی، پیش از سال 357 هــ‍ نگاشته شده است(المؤتلف و المختلف:ج1ص24).مرحوم طباطبائی(رحمه الله علیه)،سپس از ابن کامولا یادکولا یاد کرده اند، که در الاکمال خود، درباره ی کلینی چند سطری سخن گفته است(الاکمال:ج7ص186).ابن ماکولا کتاب خود را در 467 به پایان برده است(الاکمال:ج7ص444).

2. کتاب تعبیر الرؤیا
 

آیا کلینی با نام تفسیر الرؤیا(فهرست شیخ:ص210)و یا تعبیر الرؤیا (رجال نجاشی:ص1026)داشته است؟شیخ و نجاشی،این اثر را به کلینی نسبت داده اند، ولی آنچه این نسبت را با تردید رو به رو می سازد ،سخن هر دو نفر است.شیخ،در ترجمه ی احمد بن اصفهبذ قمّی می نگارد:
الضریر المفسّر، لم یعرف له الاّ الکتاب الذی بایدی الناس فی الرؤیا و هم یعزونه الی ابی جعفر الکلینی و لیس کذالک(الفهرست:ص77).
نجاشی نیز در زیر نام وی می آورد:
لم یعرف له الاّکتاب تعبیر الرؤیا، و قال قومٌ إنّه لابی جعفر الکلینی و لیس هو له(رجال نجاشی:ص241)
از کنار هم نهادن این دو گزارش، نتیجه می گیریم:کتابی که در گویش راویان آن روزگار با نام تعبیر(تفسیر)الرؤیا به کلینی منسوب است، از آن او نبوده، بلکه برای نویسنده ی دیگری است که از قضا،با کلینی هم طبقه و هم عصر بوده است؛ به قرینه ی آن که جعفر بن محمّد بن قولویه ،کتاب او را گزارش کرده و می دانیم که جعفر، از شاگردان و راویان کتابهای کلینی نیز بوده است.
امّا چرا شیخ و نجاشی،هر دو به هنگام نگاشتن شرح حال کلینی، این کتاب را به او نسبت داده اند؟!یک پاسخ محتمل می تواند آن باشد که این روش آنان، همراهی با دیدگاه مشهور بوده است و از آنجا که نظر خود را پیشتر بیان کرده اند،در این جا، نیازی به تذکّر درباره ی آن ندیده اند.احتمال دیگر این که،مراد ایشان این بوده است که کلینی کتابی درباره ی تعبیر رؤیا داشته است، اما این کتاب،آن نگاشته ای که مردم آن را به او نسبت می دهند،نیست.(2)شاید بتوان گفت این احتمال با ظاهر سخن نجاشی و شیخ در یاد کرد کتاب تفسیر رؤیا در نمایه آثار کلینی سازگارتر است.
به هر روی اکنون آنچه از این کتاب منسوب به کلینی در دست داریم، نخست گزارش سید بن طاووس در فرج المهموم است.در این گزارش می خوانیم:
ما روّینا باسنادنا الی محمد بن یعقوب الکلینی فی کتاب تفسیر الرؤیا باسناده، عن محمّد بن غانم،قال:قلت لابی عبدالله(علیه السلام):عندنا قومُ یقولون النجوم اصحّ من الرؤیا، فقال(علیه السلام)کان ذالک صحیحاً قبل ان تُرِدَّ الشمس علی یوشع بن نون و علی امیرالمؤمنین (علیه السلام)،کان ذالک صحیحاً فلمّا ردّ الله تعالی الشمس علیها(ظ:علیهما)ضلّ علما النجوم فمنهم مصیب و منهم مخطیء(فرج المهموم:ص87).
درگزارش دوّم که همو در مهج الدعوات آورده است،می خوانیم:
و من کتاب تعبیرالرؤیا لمحمد بن یعقوب الکلینی، ما هذا لفظه:احمد عن الوشاء عن ابی الحسن الرضا(علیه السلام)قال:رأیت أبی(علیه السلام)فی المنام، فقال:یا بنیّ اذا کنت فی شدّه فأکثر أن تقول «یارؤوف یا رحیم»والذی تراه فی المنام کما تراه فی الیقظة(مهج الدعوات:ص333).
کلبرگ، بر آن است که نقلی از این کتاب در کشکول شیخ بهایی آمده است،امّا نشانی آن را یاد نکرده است(کتابخانه ی ابن طاووس:ص531)(ادامه در ضمیمه ی 4).

3. کتاب رسائل الائمة
 

می دانیم که کلینی کتابی با نام رسائل الائمة(علیهم السلام)داشته است. صدوق در کتاب های خود(3)،و هم چنین سید بن طاووس در آثارش(4)از این کتاب گزارش کرده اند، امّا پرسش این است که آیا این کتاب،چنان که برخی بزرگان،از جمله شیخ آقا بزرگ در الذریعة(الذریعة:ج10ص239)احتمال داده اند، در دسترس محمد،فرزند فیض کاشانی ـ مشهور به علم الهدی ـ بوده است؟ باید تأکید کنیم که پاسخ صددرصد منفی است.هیچ نشانه ای بر وجود این کتاب،نزد علم الهدی وجود ندارد.همه ی آنچه که وی از کتاب رسائل الائمة نقل کرده است، در مصادر پیشین ـ که همگی آنها اکنون موجودند ـ گزارش شده است.به عقیده ی نگارنده، وی همه یا بیشتر این نقل ها را از کتاب های سید بن طاووس گزارش کرده است(5)؛زیرا وی به هنگام گزارش وصیت معروف امام علی (علیه السلام)به امام حسن(علیه السلام)، درست همان سندی را که سید در کتاب رسائل الائمة دیده است، می آورد(معادن الحکمة:ج1ص118)و جز سید، شخص دیگری این سند را از کتاب رسائل کلینی گزارش نکرده است.سید، این وصیت را درکشف المحجّة صفحه 159 ـ 157 و پس از آن،آورده است.
علم الهدی، خود در پایان وصیت، سخن سید را،با تصریح به نام او و نام کتاب محجّة،درباره ی چند و چون اسناد روایت،می آورد(معادن الحکمة:ج1ص147).موارد دیگر نقل شده نیز،همگی در کتاب های سید موجودند که در آنها، علم الهدی، گاه به نام سید تصریح می کند(معادن الحکمة:ج1ص148)و پس از آن، در صفحه 170 و جلد 2 صفحه ی195 ـ به ویژه سخن علم الهدی را با نشانه ای که محقق کتاب مرحوم آیت الله احمدی میانجی از آن روایات در کتاب های سید داده اند ـ مقایسه می کند.نشانی اخیر از فتح الابواب است که علم الهدی، خود به اخذ روایت از‌آن تصریح می کند. گفتنی است، مترجمان کتاب«کتابخانه ی ابن طاووس»، نیز به این نکته راه برده اند که گزارش های علم الهدی از رسائل، با واسطه ی کشف المحجّة سید، بوده است(کتابخانه ی ابن طاووس:ص493 پاورقی).
مرحوم آیت الله احمدی میانجی نوشته اند که از النوادر فیض کاشانی چنین بر می آید که کتاب الرسائل نزد او نیز موجود بوده است(معادن الحکمة:ج1ص467)، امّا این برداشت نیز درست نیست و روایتی را که ایشان از کتاب نوادر فیض کاشانی داده اند، درست همان روایتی است که سید در کشف المحجّة صفحه ی173 آورده است؛ نامه ای است در شرح وقایع پس از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)که امیرالمؤمنین(علیه السلام)پس از بازگشت از نهروان نگاشته اند(النوادر:ص127)و از قضا جز سید، کس دیگری آن را از رسائل کلینی روایت نکرده است.
بر پایه ی گزارش های موجود، آخرین کسی که نسخه ای از کتاب رسائل کلینی را دست داشته، سید بن طاووس(رحمته الله علیه)(م664ه‍ـ)است و همه ی آنچه که که پسینیان از این کتاب گزارش کرده اند، برگرفته از کتاب های سید است.

4. کتب خصائص یوم الغدیر
 

مرحوم شیخ آقا بزرگ درالذریعة،کتابی با نام خصایص الغدیر(الذریعة:ج7ص173)یا خصائص یوم الغدیر(الذریعة:ج7ص175)را به کلینی نسبت داده اند.پرسش آن است که آیا کلینی کتابی با این نام داشته است؟ مرحوم آقا بزرگ نوشته اند که مولی باقر واعظ کجوری (م1313ه‍ـ)در آغاز کتاب الخصائص الفاطمیّة، سخنی درباره ی این کتاب دارد که مضمون آن این است:
«انّ الکلینی اوّل من صنبف سمّاه باسم الخصایص و هو هذا الکتاب الذی فییه فضائل یوم الغدیر و جملة من وقایعه و خصایصه و قد اعتمد علیه العلماء و استشهدوا باحادیثه فی کتبهم المؤلّفة فی الامامة»(الذریعة:ج7ص173)
شیخ آقا بزرگ، سپس خود افزوده اند که نسخه های این کتاب تا حدود سال 1000ه‍ به جای مانده بود ؛زیرا کفعمی (م905ه‍)آن را از مصادر کتاب البلد الامین خود شمرده است.پس معلوم می شود که کتاب در دسترس او بوده است، اما این دیدگاه ها درست نیست ؛زیرا:
ـ مرحوم کجوری، گرچه در آغاز الخصائص الفاطمیّه، آنچه را شیخ آقا بزرگ از قول ایشان آورده اند، بیان می کنند، ولی هیچ سند و مدرکی ارائه نداده اند(الخصائص الفاطمّیه:ص471 از ترجمه ی عربی کتاب).
ـ مسند مرحوم کجوری، در این سخن خود، که کتاب کلینی درباره ی روز غدیر از سوی عالمان با استقبال روبرو شده و به احادیث آن اعتماد کرده اند، از هیچ رو روشن نیست.
ـ کفعمی در جُنّه الامان الواقیة، معروف به مصباح کفعمی،و نه در بلد الامین، از کتابی با نام خصائص یوم الغدیر نام برده است(جنّه الامان الواقیة:ص773)ولی اشاره ای به نویسنده این کتاب نکرده و از کلینی نیز نامی نبرده است.
ـ شیخ آقا بزرگ آورده اند که بیاضی عاملی(م877ه‍ـ)نیز از این کتاب نام برده است(الذریعة:ج7ص173)؛ولی باید توجّه کنیم که بیاضی عاملی، گر چه در مقدّمه الصراط المستقیم، به هنگام یاد کرد منابع کتاب، از نگاشته ای با نام خصائص یوم الغدیر نام می برد(الصراط المستقیم:ج1ص5)،ولی نه اشاره ای به کلینی و نه نامی از نویسنده ی این کتاب،در سخن او دیده نمی شود.
ـ پس از شیخ آقا بزرگ،برخی دیگر از نویسندگان نیز،این کتاب را به کلینی نسبت داده اند.(6)
ـ کوتاه سخن آن که:کلینی قطعاً کتابی با نام خصائص الغدیر نداشته است. اساساً چگونه می توان پذیرفت که بزرگی همچون کلینی،با این نام بنگارد،ولی بزرگان فهرست نویس شیعه،همچون شیخ طوسی(رحمته الله علیه)و نجاشی(رحمته الله علیه)که فاصله ی چندانی تا روزگار او نداشته اند، هیچ نامی ازآن به میان نیاورند و از روزگار کلینی تا حدود سال 1318 هـ‍ ق،که سال پایان نگارش الخصائص الفاطمیّة است(الخصائص الفاطیمّة:ج2ص621)هیچ کس چنین کتابی را به کلینی نسبت ندهد، آنگاه به یک باره،در سده ی چهاردهم هجری عالمی،این کتاب را به کلینی منسوب گرداند؟!

5. نخستین اجازه گیرندگان کافی
 

شیخ صدوق(رحمته الله علیه)کتاب کافی را با واسطه سه نفر،از کلینی روایت کرده است:محمد بن محمد بن عصام الکلینی، علی بن احمد بن موسی،و محمد بن احمد السنانی.پسوند کلینی در پایان نام محمد بن عصام،حکایت از این دارد که وی،اهل منطقه ی ری بوده است.از وی داده های دیگری که در این جا به کار آید،در دست نداریم.
درباره ی راوی دوّم، می دانیم که از محمد بن جعفر الاسدی،معروف به محمد بن ابی عبدالله،روایت های چندی گزارش کرده است(معجم الرجال الحدیث:ج11ص255)و نیز می دانیم که محمد بن جعفر اسدی، از وکیلان ناحیه ی مقدسه در حوزه ی ری بوده است(رجال النجاشی:ش1020؛ الغیبة[شیخ طوسی]ص415).راوی سوّم را با عبارت:«نزیل الری»ترجمه کرده اند(رجال شیخ طوسی:ش6352).وی،از مشایخ مهم صدوق است که شیخ از وی فراوان نقل می کند(معجم رجال الحدیث:ج15ص53).بر پایه ی آنچه اکنون از وی در دست داریم،تنها از سه نفر روایت می کند: محمد بن جعفر اسدی، کلینی و احمد بن یحیی بن زکریا القطّان، که هر سه نفر از راویان فعال در حوزه ی ری بوده اند.(7)
بر پایه ی آنچه گذشت اطمینان تاریخی به دست می آید که نخستین اجازه گیرندگان کافی،از راویان ری بوده اند، و کافی و دیگر نگاشته های کلینی را درحوزه ی ری،از وی اجازه گرفته اند.به سخن روشن تر،کلینی پیش از هجرت به سوی بغداد، آثار خود را به این چند تن اجازه داده و روایت برای‌آنان است.(ضمیمه 2)

6. کلینی و روایت کتاب های دیگران
 

نظر به داده های فهرست نویسان، کلینی در بغداد،علاوه بر اجازه دادن کتاب های خود، اجازه ی روایت برخی کتاب ها را نیز که خود دارا بوده است ـ به برخی شاگردانش داده است.این کتاب ها عبارتند از:
1.کتاب النوادر استادش حسین بن محمد بن عمران اشعری(رجال النجاشی:ش156).
2.کتاب های احمد بن محمد بن محمد بن عیسی اشعری(همان:ش198).
3.کتاب سعید بن عبدالرحمان الاعرج (همان:ش477).
4.کتاب نوادر سهل بن زیاد(همان:ش490).
5.همه ی کتاب های علی بن العباس الجراذینی الرازی (رجال نجاشی:ش668).
6.همه ی کتاب های محمد بن حسن بن شمون(رجال النجاشی: ش899)جز آن دسته از کتاب هایی که در بردارنده ی تخلیط بوده است.
اما درباره ی روایت این کتاب ها، از سوی کلینی،چند نکته شایان ذکر است:
ـ به جز نفر نخست، افراد دیگر، از استادان کلینی نبوده اند و از این رو کلینی کتاب آن ها را با واسطه ی استادان خود روایت می کند.
ـ سه راوی نخست را رجالیان کهن ستوده اند و در وثاقشان گفتگویی نکرده اند، ولی سه نفر اخیر،مورد خدشه واقع شده اند.دیدگاه های رجالیان درباره ی سهل بن زیاد و محمد بن الحسن بن شمون،منفی است(رجال نجاشی: ش490و 899، فهرست شیخ طوسی:ش339؛ رجال ابن غضائری: ش65 و137).علی بن العباس جراذینی،نیز به غلو متهم شده است. نجاشی،او را با عبارت «رُمی باللو و غمز علیه، ضعیف جداً»نکوهش می کند (رجال نجاشی:ش668).ابن غضائری نیز درباره ی او نوشته است:
له تصنیف فی الممدوحین و المذمومین، یدل علی خبثه و تهالک مذهبه، لا یلتفت الیه و لا یعبا بما رواه (رجال ابن غضائری:80).
اکنون پرسش اینجاست:این که بزرگی چون کلینی، کتاب این سه راوی ضعیف را به شاگردان خود اجازه داده،و هیچ بخشی از کتاب های ایشان را استثناء نکرده، به چه معناست؟(8)
احتمال دو پاسخ هست:
الف) در اصل،کلینی،این سه تن را ضعیف نمی شمرده است، یا آن گونه که رجالیان یک سده پس از او، نکوهیده اند، مورد نکوهش نمی دانسته و در سطحی پایین تر از رجالیانی چون نجاشی، به آنان خرده می گرفته است.
این احتمال درباره ی سهل بن زیاد پذیرفتنی می نماید، به ویژه آن گاه که بدانیم، کلینی روایت های فراوانی را از وی در کافی گزارش کرده است.(9)ولی پذیرفت آن درباره ی دو تن دیگر،نیاز به قرائن بیشتری دارد تا از شخصیت حدیثی آنان دفاع کند.
ب) کلینی،با وجود آن که، ایشان را ضعیف یا متهم به ضعف، می دانسته، ولی آن دسته از کتاب هایشان را که از نگاه او،قابل پذیرش بوده است،روایت کرده، در این اجازه دادن اشکالی نمی دیده است.به سخن روشن تر،مرحوم کلینی با توجّه به شخصیت ویژه ی خود ـ که از کافی نیز برداشت می شود ـ اعتماد به روایت را بر پایه ی غور در روایت ها و مقایسه ی مضامین آن ها با یکدیگر و اعتماد به آن دسته از روایت های راویان ضعیف، که ثقات نیز نزدیک به آن را گزارش کرده باشند، پی می ریخته است.بدین ترتیب، آن گاه که از بررسی مضمونی کتاب های این افراد به اعتماد به این کتاب ها رسیده است ،آن ها را گزارش کرده و در کوتاه سخن ،نوعی وثاقت نسبی برای آن قائل بوده است.
مؤیّد این برداشت، نکته ایست که در جای خود ثابت شده و آن تفاوت نگاه و اختلاف مبنایی بزرگانی چون کلینی با دانشورانی چون ابن نوح درموضوع تخلیط و غلو، است؛ یعنی آنچه از نگاه برخی از رجالیان مضامین غلوآمیز یا درآمیخته با غلوّ، به شمار می آمده، از نگاه کلینی غالیانه یا متهم به غلوّ نبوده است.(10)

7. دو روایت از کلینی
 

الف)علامه مجلسی، روایتی را در بحارلانوار به نقل از مجموعه ی محمد علی جباعی ،و او نیز به نقل از خط شهید اول، آورده است.علامه می نویسد:
به خط شیخ محمد بن علی جباعی(رحمته الله علیه)یافتم که:شیخ محمد بن مکی [شهید اول(قدس سره)]،گفت:به خط جمال الدین بن مطهر[=علّامه ی حلّی]یافت شد که:به خط پدرم(رحمته الله علیه)یافتم که گفته بود: رقعه ای یافتم که بر آن با خطی کهن چنین نوشته بود:این روایتی است که شیخ دانشور بزرگ، عز الدین ابوالمکارم حمزة بن علی بن زهرة حسینی حلبی از سخن خود بر ما املا کرد ـ آن گاه که به آهنگ حج در سال 574ه‍ به حله درآمده بود،و دیدیم که راست و چپ خود می نگرد.از او درباره ی علّت نگاهش پرسیدیم،گفت:برای شهر شما فضلی عظیم سراغ دارم.گفتم:چه فضلی؟ گفت:پدرم از پدرش از جعفر بن محمد بن قولویه از کلینی برایم روایت کرده است که او گفت:علی بن ابراهیم از پدرش از ابن دبی عمیر از ابوحمزه ی ثمالی از اصبغ بن نباته برایم روایت کرده است که اصبغ گفت: آن گاه که مولایم امیرالمؤمنین (علیه السلام)آهنگ صفین داشت، همراه آن حضرت بودم که بر تپه ای ایستاد.آن گاه،آن درختی که میان منطقه ی بابل و آن تپه، به چشم می خورد،اشاره کرد و فرمود:شهری و چه شهری!گفتم: مولای من!از شهری سخن می گویی.آیا در این جا شهری بوده که آثار آن از میان رفته است؟ فرمود:نه،اما شهری دراین جا پدید خواهد آمد که بدان حلّه ی سیفیه گویند.مرد از بنی اسد، آن را بنیان می نهد و قومی نیکوکار درآن سکونت کنند که اگر یکی از آنان خدا را سوگند دهد،خداوند بی شک سوگند او را اجابت خواهد کرد(بحارالانوار:ج57ص222 ـ 223).
علامه مجلسی،در جایی دیگر از بحار نیز،گزارش بالا را با اندک تفاوت در سند آن آورده است.بر پایه ی آن نویسنده ی آن رقعه که با ابن زهرة گفتگو کرده است،شیخ محمد جعفر مشهدی،نویسنده کتاب المزار الکبیر است(بحارالانوار:ج104ص179).
باری!اکنون به دنبال سخن گفتن از چند و چون روایت یا اعتبار آن نیستیم. مهم آن است که این روایت از کلینی گزارش شده و در هیچ نگاشته ای،که از مجموعه ی جباعی کهن تر باشد،از آن سخنی در میان نیست.از آن جا که این روایت، در کافی نیامده است و موضوع آن هم ظاهراً با موضوع کتاب های کلینی تناسب ندارد، شاید بتوان احتمال داد که این روایت ـ بر فرض اعتبار ـ از‌آن دست روایت هایی است که کلینی شفاهاً برای ابن قولویه روایت کرده است.البته می توان درباره ی سند روایت بیش از این گفتگو کرد، ولی در اینجا هدف ما تنها توجّه دادن پژوهشگران به این روایت کلینی است(ضمیمه 3).

ضمائم:
 

ضمیمه 1: 

دومین یادکرد از کلینی و کافی، سخن ابوغالب زراری در رساله ی خود است. وی، درآن جا تصریح کرده است که همه ی کتاب کافی را کلینی روایت کرده است؛ قسمتی را به شکل قرائت، و بخشی را به شکل اجازه(رسالة ابی غالب الزراری:ص177 ـ 178).از آن جا که ابوغالب،رساله ی خود را در سال 356ه‍ نگاشته است‌(همان ص55)می توان گفت،به احتمال قریب به یقین،وی از صدوق،در اشاره به کلینی و کافی،متقدم تر است.

ضمیمه 2:

برخی نویسندگان پنداشته اند"همه شاگردان کلینی، سکان بغداد و نواحی آن بوده اند"(کیهان فرهنگی:سال سوم ،ش11 بهمن ماه 65ص31)و سپس نتیجه گرفته اند که:
کلینی بی آن که در زادگاهش ری، یا دارالعلم قم، کتاب را عرضه کند راهی کوفه و از آنجا راهی بغداد می شود و کتابش را در بغداد عرضه می کند (همان)
و آنگاه در تحلیل ادله عرضه نکردن کافی در ری یا قم،آورده اند:
کلینی خائف بود، تا مبادا معاصرانش به معارضه برخیزند و بگویند:چرا شیوه ی حذف را در پیش گرفته ای و احادیثی را که دیگران پذیرفته اند و به آن فتوا می دهند به دست فراموشی سپرده ای؟چرا کتاب خود را در جامع وکافی اعلام کرده ای،باآن که که هزاران حدیث دیگر وجود دارد که از حیث متن و سند بر گلچین تو رجحان دارد؟...کلینی خوب می دانست که اگر معاصرانش، مجلس درس او را تحریم کنند و او نتواند کتاب خود را بر دیگران قرائت کند، از نظر علمی تمام زحماتش هدر می رود... (همان)
روشن است که این گونه تحلیل ها، بر پایه ی آنچه آمد، یک سر نادرست است. پیش از نگارنده برخی از پژوهشگران نیز این پندار که کلینی کافی را در بغداد نگاشته یا به پایان برده،یا در جایی دیگر عرضه نکرده است،به نقد کشیده و نااستواری آن را نشان داده اند(کیهان فرهنگی:سال چهارم، فروردین 66ش37ص12و 13، مقاله ی دفاع از حدیث و پاسدارانش از استاد سید محمد جواد شبیری زنجانی).

ضمیمه 3:

سید بن طاووس(رحمته الله علیه)در فلاح السائل، روایتی را به کلینی نسبت داده است.عبارت سید چنین است:
و قد ذکر محمد بن یعقوب الکلینی، ان الصادق(علیه السلام)سئل:کیف کان النبی یصلی بهم و یقرا القرآن و لا تخشع له قلوب اهل الایمان؟ فقال:ان النبی کان یقرا علیهم القرآن بقدر ما یحتمله حالهم.
وی سپس می افزاید:
و الحدیث مختصر(فلاح السائل:ص108)
ولی این روایت در هیچ جای کافی دیده نشده است، و دقیقاً نمی دانیم سید این بخش را از کدام روایت گزینش کرده است.ضمن این که احتمال نقل سید از کتاب های دیگر کلینی بسیار بعید است ؛زیرا موضوع روایت ظاهراً با عنوان کتاب های دیگر کلینی هماهنگ نیست.علاوه بر آن که خود سید در همان کتاب فلاح السائل از کتاب کافی بارها استفاده کرده و صراحتاً از آن نام می برد(فلاح السائل:ص104، 166، 73، 124و...).احتمال اشتباه سید در این جا، با توجه به تقید شدید وی به نقل عبارت های منابع خود، و نقل های دیگر در همان کتاب از کافی، که دقیقاً در کافی نیز وجود دارد، دور از ذهن می نماید.
به هر روی این روایت جای بررسی و درنگ دارد.در پایان این نوشتار بر خود لازم می دانم از پژوهشگر ژرف نگر استاد سید علیرضا حسینی سپاسگذاری کنم که بخش های عمده ی این نوشته را خواندند وکاستی های آن را گوشزد کردند.توفیق استاد را از حضرت حق سبحانه خواهانم.

ضمیمه 4:

بنده با جستجوهایی که در برخی چاپ های جدید ازکشکول شیخ بهایی انجام دادم، به روایت اشاره شده از سوی کلبرگ، در ترجمه ای از کتاب کشکول، برخوردم.تلاش کردم تا به فراخور وقت،در متن اصلی عربی کتاب نیز آن را بیابم ،ولی توفیق یار نشد.

نمایش پی نوشت ها :
1ـ دانش آموخته کارشناسی ارشد دانشکده علوم حدیث
2ـ شیخ آقا بزرگ در الذریعه ج4ص207 و208 بر این باور است.
3ـ جناب آقای قندی، پژوهشی درباره روایتهای کلینی در آثار صدوق فراز آورده اند و نشانی روایتهای صدوق از رسائل الائمه را بیان نموده اند که در زمره مجموعه همایش بین المللی کلینی نشر یافته است.
4ـ برای نشانی روایتهای سید از رسائل الائمه... به کتابخانه ابن طاووس/493 ـ 492
5ـ البته این گفته با اشاره به اختلاف نقل روایت در مصادر دیگر منافاتی ندارد. همچنان که وی برای نمونه در ج1 ص148 ـ 147 به مصدر دیگر وصیت امام علی (علیه السلام) ـ که همان نهج البلاغه است ـ اشاره دارد.
6ـ برای نمونه: ربع قرن مع العلامه الامینی: ص298؛ مجله تراثنا:ش21، سال پنجم ص174 مقاله الغدیر فی التراث الاسلامی
7ـ درباره راوی سوم گفتنی است که تنها استاد وی بر پایه روایتهای موجود بکر بن عبدالله بن حبیب است (معجم الرجال:ج2ص363) و درباره بکر آورده اندکه: «یسکن الری» (رجال نجاشی:ش277).
8ـ البته باید یادآور که استثنایی که درباره برخی مطالب آمیخته با تخلیط در ترجمه محمد بن الحسن بن شمون از سوی مرحوم نجاشی گزارش شده است، ظاهراً از مرحوم کلینی نیست. بلکه از استاد بی واسطه نجاشی ـ احمد بن علی بن نوح سیرافی ـ است. ابن نوح در جایی دیگر نیز میان روایتهای یک راوی استثناء قائل شده است (رجال نجاشی:ش942و 939). برای آشنایی با مفهوم تخلیط به معجم مصطلحات الرجال و الدرایه: 151 مراجعه کنید. در یک نگاه کلی بیشتر کسانی که در رجال شیعه با این مفهوم می توان اینگونه نتیجه گیری کرد، که تخلیط در بخش مهمی از کاربردها درجه ای از غلو است ،که آمیختگی روایتهای غلوآمیز ـ از نگاه رجالیان ـ با روایتهای قابل پذیرش از نمودهای بارز آن است. در برخی نمونه ها اینگونه برداشت می شود که تخلیط اندکی از غلو رقیق تر و سطحی پایین تر ازآن بوده است. برای برخی نمونه ها که می توان گفته های بالا را تأیید کند. به رجال نجاشی شماره های 159،434، 891، 551، 566، 593، 660؛ فهرست شیخ طوسی شماره 389 مراجعه شود.
9ـ گر چه سهل بن زیاد در بسیاری از این روایتها نقش یک شیخ اجازه را دارد ولی باز هم تا این اندازه از طریق او روایت کردن را در کتابی چون کافی نمی توان نادیده گرفت.
10ـ برای آگاهی بیشتر به مقاله نگارنده با عنوان: حدیث ضعیف از نگاه کلینی در مجموعه مقالات کنگره مرحوم کلینی مراجعه کنید.

 

نمایش کتابنامه :
الف)کتاب ها:
1.الاکمال فی الارتیاب...، ابن ماکولا، علی بن هبة الله، اعتنی بتصحیحه و التعلیق علیه نایف العباس[بی جا]دارالکتاب الاسلامی، الجزء السابع[بی تا].
2.بحارالانوار، مجلسی، محمد باقر، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة المصححة، 1403ه‍ ق.
3.البرهان فی وجوه البیان
4.تصحیح الاعتقادات الامامیة، شیخ مفید، محمد بن نعمان، تحقیق:حسین درگاهی، بیروت، دارالمفید الطبعه الثانیه، 1414ه‍ ق.
5.جنه الامان الواقیه(معروف به مصباح کفعمی)، کفعمی، ابراهیم بن علی، قم، انتشارات رضی، چاپ دوم، 1405ه‍ ق.
6.الخصائص الفاطمیة، کجوری، شیخ محمد باقر، تعریب:سید علی جمال اشرف، قم، انتشارات الشریف الرضی الطبعه الاولی 1380ه‍ ش(متن فارسی کتاب ،به صورت چاپ سنگی و بسیار کمیاب است.لذا از ترجمه ی عربی آن استفاده شده است).
7.الذریعة الی تصانیف الشیعه، آقا بزرگ طهرانی، محمد محسن، بیروت، دار الأضواء، الطبعه الثالثه، 1403ه‍ ق.
8.ربع قرن مع العلامة الامینی، حسین الشاکری، قم،الناشر، المولف، الطبعه الاولی، 1417ه‍ ق.
9.رجال الشیخ الطوسی،شیخ طوسی، محمد بن الحسن، تحقیق:جواد القیومی، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1415 ه‍ ق.
10.رجال النجاشی، نجاشی، احمد بن علی، تحقیق: السید موسی الشبیری الزنجانی، قم، موسسه النشر الاسلامی، الطبعه الخامسه، 1416ه‍ ق.
11.الرجال لابن الغضائری، ابن غضائری، احمد بن الحسین، تحقیق: السید محمد رضا الحسینی الجلالی، قم، دارالحدیث، الطبعه الاولی، 1422ه‍ ق.
12.رساله ابی غالب الزراری، ابوغالب الزراری، احمد بن محمد، تحقیق: السید محمد رضا الحسینی الجلالی، قم، مرکز البحوث و التحقیقات الاسلامیه1411ه‍ ق.
13.الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، البیاضی العاملی، علی بن یونس، صححه وحققه و علق علیه محمد الباقر البهبودی، تهران، مکتبه المرتضویه، 1384ه‍ ق.
14.فرج الهموم، ابن طاووس، سید علی بن موسی، قم، منشورات الرضی، 1363ش.
15.فلا السائل، ابن طاووس، سید علی بن موسی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1372ش.
16.الفهرست، شیخ طوسی، محمد بن الحسن، تحقیق: جواد القیومی، قم، موسسه نشر الفقاهه، 1417ه‍ ق.
17.کتابخانه ابن طاووس، اتان کلبرگ، مترجمان: سید علی قرائتی و رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، 1371ه‍ ش.
18.کشف المحجه، ابن طاووس، سید علی بن موسی، تحقیق: محمد الحسون، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1412ه‍ ق.
19.کشکول شیخ بهایی، شیخ بهایی، محمد بن الحسین، ترجمه وتحقیق: عزیز الله کاسب، تهران، گلی، چاپ پنجم، 1378ه‍ ش.
20.الموتلف و المختلف، عبد الغنی بن سعید ازدی مصری، حققه و علق ومثنی محمد حمید الشمری، قیس عبد التمیمی، بیروت، دارالغرب الاسلامی، الطبعه الاولی، 1428ه‍ ق.
21.معادن الحکمه، علم الهدی، محمد بن المحسن الکاشانی،مع تعلیقات علی الاحمدی المیانجی، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1407ه‍ ق.
22.معجم رجال الحدیث، آیت الله سید ابوالقاسم خویی، [بی جا] مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، الطبعه الخامسه، 1413ه‍ ق.
23.معجم مصطلحات الرجال و الدرایه ، محمد رضا جدیدی نژاد، باشراف: محمد کاظم رحمان ستایش، قم، دارالحدیث، 1422ه‍ ق.
24.مکتب در فرآیند تکامل، حسین مدرسی طباطبایی، ترجمه هاشم ایزد پناه، تهران، کویر، 1386ش.
25.من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، محمد بن علی بابویه، تصحیح و تعلیق:علی اکبر الغفاری، قم، موسسه الاسلامی، الطبعه الثانیه، [بی تا].
26.مهج الدعوات، ابن طاووس، سید علی بن موسی، قم، دارالذخائر، چاپ اول، 1411ه‍ ق.
27.النوادر فی جمع الاحادیث، فیض کاشانی، محمد بن المرتضی، تهران، کتابخانه شمس، [بی تا].
ب)مجله ها:
1.تراثنا، موسسه آل البیت، شماره مسلسل: 21، سال پنجم، شوال، ذوالقعده، ذوالحجه 1410ه‍ ق، مقاله الغدیر فی التراث الاسلامی، از سید عبد العزیز طباطبائی(رحمه الله علیه).
2.کیهان فرهنگی، سال سوم، ش11، بهمن ماه 65، مقاله« آخرین کلام در عرصه روایت و درایت حدیث» از محمد باقر بهبودی.
3.کیهان فرهنگی، سال چهارم، ش اول ،فروردین ماه 66، مقاله«دفاع از حدیث و پاسدارنش» از سید محمد جواد شبیری.

منبع: دوفصلنامه حدیث اندیشه شماره 6



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط