حمدون قصار نيشابوري و انديشه ي ملامت
چکيده
در مقاله ي حاضر به بررسي بيشترانديشه ي ملامت با محوريت زندگي و تفکرحمدون قصار نيشابوري پرداخته است.
واژه هاي کليدي :
تصوف، حمدون قصار نيشابوري، ملامتيه، صوفيان، ملامتي، تعاليم ملامتيه.
مقدمه
در ميان کتبي که از «ابوصالح حمدون قصار نيشابوري» و طريقه او به نوعي مطالبي آمده است،«طبقات الصوفيه» - ابوعبدالرحمن سلمي - مرجعيت بيشتري دارد و کتبي که بعد از آن تاليف شده تقريبا همان مطالب «طبقات الصوفيه» را تکرار کرده است. اين کتاب هم به واسطه قدمت آن، نسبت به ديگرکتب مشابه و هم بدين لحاظ که نويسنده آن خود در نزد «ابوعمروبن نجيد» از آخرين نام آوران اين مکتب - درس خوانده و پيرو طريقه ملامتيه بوده است؛ سنديت بيشتري داشته و قابل اطمينان تر است .
در تاليف اين مقاله سعي شده است به منابع اصلي و دست اول مراجعه شود منابع ديگري نيز در اين باب وجود دارد که به دليل تاخر نسبت به منابع اصلي و تکرار همان مطالب کهن چندان مورد توجه نويسنده قرار نگرفته است.
حمدون قصار نيشابوري
نقل اين حکايت از قول حمدون اين مطلب را مي رساند که وي اخلاص در زهد را به عنوان اصول اوليه طريقه ي خود مي شمارد و اين مطلب را از قول يک عيار و يک جوانمرد بيان مي کند و از همين جا ارتباط بين فتوت و ملامت روشن مي شود و گويا فتوت يک صوفي را وي عبارت مي دانسته است از طريق ملامت يعني طريق اخلاص.(2)
سال وفات ابوصالح حمدون به صراحت اکثر تذکره نويسان 271 هجري قمري مي باشد و محل دفن او مقبره ي حيره در نيشابور :«توفي ابوصالح حمدون؛ سنه احدي و سبعين و ماتين،بنيسابور و دفن في مقبره الحيره».(3)
اهل ملامت
گروه ديگر مثل شيخ ابوسعيد ابي الخير، ابوالحسن خرقاني و شبلي به عکس،اهل سکر بودند و نه تنها ظواهر شريعت را حفظ نمي کردند، بلکه گاه اعمالي غير منطبق با شرع انجام مي دادند و «ملامتيه» دسته اي بودند که نه اعتقاد به اهل سکر داشتند و نه معتقد به اهل صحو بودند.
اين ها مي گفتند که تظاهر به ظواهر شريعت خلاف اخلاص عمل است و تظاهر به حالاتي که ناشي از سکر مي شود نيز موجب ريا مي گردد بنابراين،اين گروه خود را در معرض بي اعتقادي عوام قرار مي دادند و کارهايي مي کردند که مورد ملامت عامه واقع شوند.اين مکتب از روزگار «بايزيد بسطامي» شروع شد و «ابوعمرو بن نجيد» از آخرين نام آوران قديم اين مکتب در نيشابور بود ناگفته نماند که افراط در پرهيز ازرياگاه آنها را از ظواهر شريعت دور مي کرد و حتي بعدها نام ملامتي عنواني شد براي يک عده از صوفيه که بي اعتنايي به مردم را بهانه اي کنند براي گريز ازحدود شريعت.و کم کم زهد بدون رياي کساني چون «حمدون قصار» و «ابوعثمان حيري» فراموش گشت.
زهد حمدون در آن حد بود که وقتي از او پرسيدند که آيا رواست مردم را سخن گفتن، وا مردمان.گفت:چون متعين گردد در وي اداء فرضيه اي از فرايض هاي خداي اندر علم وي يا ترسد کي کسي اندر بدعت هلاک شود.(4)
يعني در غير اين دو صورت سخن گفتن روا نيست مبادا که ارادت مردم نسبت به شخص زياد شود و اين چيزي است که اهل ملامت سخت از آن گريزان بودند. او در جاي ديگر مي گويد که هر کس پندارد که نفس او از نفس فرعون بهتر است کبر آشکار کرده است «... و عندي ان من ظن نفسه اخير من نفس فرعون فقد اظهر الکبر...».(5)
گفته شد که حمدون قصار طريقه ملامت را در نيشابور تعليم مي داد اما اين نکته را بايد دانست که اين طرز تفکر در ميان مسلمين بي سابقه نبوده است در اصل اجتناب از شهرت و قبول عام،دراسلام يک امر طبيعي است.شايد به همين دليل است که اهل ملامت پيامبر را اولين ملامتي مي خوانند! بنابراين چنين به نظر مي رسد که توسعه فکري ملامت در نيشابور در واقع عکس العملي است در برابر زهادي که با اظهار کرامات خود را نزد خلق محبوب مي کردند.
سابقه ي اين طرز تفکر را در بين نصاراي سرياني نيز مي تواند ديد از جمله روايت راجع به «تئوفيلوس و ماريا» اين دو،زن و مرد جواني بودند،که در قرن ششم ميلادي در شهر «آمد» ظاهر شدند و احوالشان به فاسقان مي مانست آنها در تمام طول روز به رقص و آواز مشغول بودند و شب هنگام ناپيدا مي شدند و کساني که پنهاني مراقب احوالشان بودند دريافتند که آنها تمام شب را صرف رياضت و تعبد مي کنند (6) بنابراين اگر چه طريقه ي ملامتيه مخصوصاً به وسيله «حمدون قصار» رواج يافت اما نمي توان او را واضع اين اساس خواند چون گذشته از سابقه ي اين طرز تفکر در بين متقدمان، بعضي از مشايخ خود وي - از جمله باروسي - در اين زمينه بروي سبقت داشت.
ملاميته معتقد بودند که تصوف بايد از قالب هاي ساختگي بيرون بيايد. آنها مي گفتند که صوفي لباس مخصوص ندارد و بايد لباس بقيه ي مردم را بپوشد بنابراين از پوشيدن خرقه و پشمينه خود داري مي کردند. آنها معتقد بودند که در توکل نبايد افراط کرد و از رفتارهايي هم که که صوفي را از ديگران متمايز کند - مثل سماع و... اجتناب کرد.
حمدون قصار درباره ي توکل مي گويد که : اگر تو را ده هزار درم بود و بر دو دانگي وام بود ايمن نباشي که بميري و آن بر تو بماند و اگر ده هزار درم تو را وام بود ايمن نباشي که بميري و آن بر تو بماند و اگر ده هزار درم تو را وام بود و هيچ چيز نداري، نوميد نباشي از خداي عزوجل به گزاردن آن.(7) نيزمي گويد که توکل دست به خداي تعالي زدن است(8) در جاي ديگر وقتي درباره ي توکل از او سوال مي کنند مي گويد: اين چه درجه است که من بدان نرسيده ام هنوز چگونه سخن گويد در توکل آن را که هنوز درست نشده باشد حال ايمان؟(9)
فکر ملامت عبارت بود از تقوي و زهد پنهان و عاري از هرگونه تظاهر./ حمدون قصار خود کسي بود که از همه درس مي گرفت او حتي از نوح عيار و راهزن نيز درباره ي جوانمردي سوالي پرسيد و پاسخ او را خود، براي شاگردان نقل نمود.
اهميت ابوصالح حمدون در ميان هم عصران خود و بعد از خويش به قدري است که مي گويند وقتي احوال او را در بغداد براي صوفيه نقل کردند «سهل تستري» و «جنيد» گفتند : اگر روا بودي که پس ازاحمد پيغامبري بودي از ايشان بودي.(10) گفتيم که محور اصلي ملامت «اخلاص جويي» بود اما خود حمدون قصار کسي نبود که اخلاص جويي را بهانه اي براي سستي در عدم اجراي احکام شريعت قرار دهد در حالي که بعد از حمدون قصار کساني که خود منتسب به ملامتيه مي نمودند چنين کاري مي کردند.
صوفيه و اهل ملامت
برخي از مشايخ صوفيه، ملامتيه را به مجوسيت متهم مي کردند از آن رو که اهل ملامت مي گفتند که بايد نفس را مقصر دانست و مشايخ صوفيه معتقدند که نبايد سعي کرد که نفس را متهم نمود، بلکه بايد نفس را نديد و از نفس غايت شد.البته اين توجه اهل ملامت در ديدن نفس براي اخلاص عمل بود و در اصل لازمه ي اخلاص عمل رويت نفس است.اما اين مطلب در نزد صوفيه بر نوعي دو بيني و ثنويگري اطلاق مي شد. تعليم ملامتيه مبني بر آن بود که حسن ظن نسبت به حق غايت معرفت است و سوء ظن نسبت به نفس داشتن اصل معرفت. (11)
در نزد ملامتيه هر چيزي که موجب مي شد خلق درباره آنها حسن ظني پيدا کنند مردود بودو دربعضي از حکاياتي که درباره بايزدي نقل مي کنند و نيز نشانه هاي اين رفتار ديده مي شود بنابراين برخي از اهل ملامت وي را جزو مشايخ ملامتيه مي دانند.
در جاي ديگر از قول «حمدون قصار» نقل شده است که گفت: مذهب ملامت نه آنست که بر شريعت نپايي که ملامت آن است که بر نفس خود نپائي و خود را قبول ننگاري ملامت نه آن بود که کسي کاري کند تا او را ملامت کنند آن بود که در کار الله از خلق ناباک بود و سّر خود، او را مي کوشد [اگر] کردار تو به تو ريا شود و سخن تو به تو دعوي شود آنگاه سرهنگ بي.(12)
احاديثي که از قول «حمدون قصار» در کتب مختلف نقل شده است در وهله اول نشانگر همان زهد پنهان و اخلاص درعمل است. مي گويند: وقتي در جايي مهمان بود، ميزوان بيرون رفته بود،وي را پاره ي کاغذ به کار وايست. اهل آن مرد پاره اي کاغذ بيرون انداخت. حمدون گفت: نه روا بود اين کار بردن،نبايد که در اين وقت که وي غائب گشت، اجل وي را دريافت و من ندانم که وي بر جاي يا نه،آن را رد کرد.(13)
از او سوال کردند که : «ما بال کلام السلف انفع من کلامنا. قال: لانهم تکلموا العزالا سلام و نجاه النفوس و رضاء الرحمن و نحن نتکلم لعزالنفوس و طلب الدنيا و اعقتاد الخلايق لنا».(14)
بعد از «حمدون قصار» جماعتي اباحت و تهاون شرع و زندقه و بي ادبي و بي حرمتي پيش گرفتند [و گفتند] که اين ملامت است،و ملامت نه آن است که کسي بي حرمتي شرع کند تا او را ملامت کنند، ملامت آن است که در کار حق سبحانه از خلق باک ندارد.(15) حمدون قصار گويد که صحبت با صوفيان کن که زشتيها را نزديک ايشان عذر بود و نيکوئي را بس نظري نباشد تا تو را بزرگ دارند بدان.
«حمدون قصار» گويد : چون ابليس و ياران وي گرد آيند به هيچ چيز شاد نگردند چنانک به سه چيز: آنک مومني را بکشد و ديگر آنک کسي بر کفر بميرد و ديگر آن که کسي را دلي بود که در وي بيم درويشي باشد! (17) و گويند که ... وي را دوستي بمرد و بربالين وي بود چون او فرمان يافت. چراغ بکشت.گفتند: اندرين وقت چراغ زيادت کنند.گفت: تا اکنون روغن آن او بود اکنون نصيب ورثه است. هم او راست که گفت: هرچه خواهي که پوشيده بود از تو آن را بر هيچ کس آشکار مکن. هم او گويد: او را گفتم مرا وصيت کن گفت: تا تواني از بهر دنيا خشم مگير.(18)
در تذکره الاولياء عطار آمده است : «آن يگانه قيامت آن نشانه ملامت آن پير ارباب ذوق آن ثوري داشت و مريد اباتراب [نخشبي] بود و پير عبدالله مبارک بود و به ملامت خلق مبتلا بود و مذهب ملامتيان در نيشابور از او منتشر گشت و در طريقت مجتهد و صاحب مذهب بود و جمعي از اين طايفه بدو تولي کنند و ايشان را قصاريان خوانند.(19)
پرسيدند از ملامت گفت :« راه اين برخلق دشواراست و مغلق.اما طرفي بگويم : رجاء مرجيان و خوف قدريان صفت ملامتيان بود. يعني در رجاء چندان رفته است که مرجيان تا بدان سبب همه ملامت کنند و در خوف چندان سلوک کرده باشد که قدريان تا بدان سبب همه ملامت کنند تا او در همه حال نشانه ي تير ملامت بود...(20)
قال حمدون : «اصل رفع الالفه المخلوق من بين الاخوان حب الدنيا.»(21) و نيز از او نقل شده که : «استعانه المخلوق کاستعانه المسجون بالمسجون»(22) قال و قال حمدون : «قعود المومن عن الکسب الحاف في المساله» و قال: «من تحقق في حال لايخبر عنه» و قال لاصحابه «اوصيکم بشيئين : «صحبه العلماء و الاحتمال عن الجهال» و قال «من شغله طلب الدنيا عن الاخره ذل اما في الدنيا و اما في الاخره» و قال «من نظر في سير السلف عرف تقصيره و تحفله عن درجات الرجال» و قال «کفايتک تساق اليک باليسر من غير تعب و انما التعب في طلب الفضول»(23)
عبدالله بن مبارک قال سفه علي حمدون. فسکت حمدون عنه قال: «يا اخي لو نقصتني کل نقس لم تنقصي عندي ثم سفه رجل علي اسحاق الحنظلي فاحتمله و قال لاي شيي ء و تعلمان العلم.» (24)
به نظرمي رسد انديشه ي ملامت بازتاب رفتار رياکارانه اي است که در طول تاريخ در برخي جوامع اسلامي مشاهده شده است هم از اين روست که برخي حافظ شيرازي را از آن روي که زاهد و صوفي و شيخ و محتسب و مفتي را به باد انتقاد مي گيرد اهل ملامت مي دانند. اگر بخواهيم نشانه هاي ملامت را در شعر صوفيانه اي فارسي جستجو کنيم خود حتي در رساله اي مفصل نيز نمي گنجد.
در يک کلام بايد گفت شيوه ي گفتار اهل ملامت و فرهنگ زباني و بياني آنها در طول تاريخ ادب فارسي خود را آن چنان بر زبان فارسي استوار کرد که کمتر شاعري است که از اين فرهنگنامه بي بهره مانده باشد، کافي است يک بار ديگر به ابيات شعراي فارسي زبان خصوصاً از قرن 6 به اين سونظر افکنيم تا جلوه هاي زبان و انديشه ملامتي را در آنها به وضوح ببينيم.
پی نوشت ها :
*گروه زبان و ادبيات فارسي
1- هجويري غزنوي، کشف المحجوب، به تصحيح والنيتين ژوکوفسکي،انتشارت؟ محل چاپ؟ سال چاپ 1336، ص 228.
2- عبدالحسين زرين کوب،جستجو در تصوف ايران، چاپ دوم، انتشارات اميرکبير، تهران، 1363، ص 342.
3- عبدالرحمن سلمي،طبقات الصوفيه، تحقيق نورالدين سريبه،الطبعه الاولي، جماعه الازهر للنشر و التاليف، مصر، 1372، ص 123.
4- ابوالقاسم قشيري، رساله ي قشيريه، ترجمه ابوعلي حسن بن احمد عثماني، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ دوم، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1361، ص 49.
5- حافظ ابي نعيم احمد بن عبدالله الصبهاني، حليه الاولياء ،ده جلد طبقه الثانيه دارالکتاب العربي، بيروت، 1387هـ 1967م، جلد دهم ص 231.
6- عبدالحسين زرين کوب، همان کتاب، ص 337.
7- ابوالقاسم قشيري، همان کتاب، ص 249.
8- همان کتاب، ص 247.
9- همان کتاب، ص 252.
10- خواجه عبدالله انصاري، طبقات الصوفيه، تصحيح سرور مولائي، انتشارات توس، ص 121.
11- عبدالحسين زرين کوب، همان کتاب، ص 343.
12و 13- خواجه عبدالله انصاري، همان کتاب، ص 12.
14-عبدالوهاب شعراني، لواقح الانوار في طبقات الاخيار، الطبعه الاولي، مطبعه الازهري، مصر، 1343، هـ جزء اول، ص 71.
15- عبدالرحمن جامي،نفحات الانس من حضرت القدس، تصحيح مهدي توحيدي پور، کتابفروشي، محمودي، ص 61.
16- ابوالقاسم قشيري،همان کتاب، ص 470.
17- همانجا، ص 454.
18- همان کتاب، صص 52-50.
19- فريدالدين عطار نيشابوري، تذکره الاولياء،به تصحيح محمد استعلامي، انتشارات زوار، تهران، 1346، ص 401.
20- همان کتاب، ص 403.
21- عبدالرحمن سلمي، همان کتاب، ص 126.
22- همان کتاب، ص 127.
23- همان جا.
24- ابن جوزي،صفه الصفوه، چهار جلد، طبقه الاولي،مطبعه دائره المعارف العثمانيه الکائنه،حيدرآباد دکن، 1355هـ ، جلد چهارم، ص 100.