... و نترسيم از عشق
فصل، فصل عقد و ازدواج است وروزهاي مبارک. اما تو چندبار براي ازدواج تصميم گرفته اي وبعد اضطراب از آينده توي دلت را خالي کرده؟ چند بار پيش رفته اي و پا پس کشيده اي، چند بار...؟
گاهي وقت ها، انسان به شدت از عشق و عاشقي مي رنجد؛ با اين وجود همه آدم ها باز هم در جست وجوي آن هستند. عشق و احساس خوشبختي اي که ازدواج مي تواند بين دو نفر ايجاد کند، حد و مرزي ندارد و هيچ چيز هم نمي تواندجاي آن رابگيرد. زندگي، در کنارزوج مورد علاقه، تازه معناي واقعي پيدا مي کند و طعم و مزه ديگري مي گيرد. در اين هنگام، تمايلات و آرزوها و روياها ده برابر مي شوند والبته گاهي تصورات و فکرهاي منفي جديدي نيز شکل مي گيرند. ... البته اين تصورات و ذهنيت ها هميشه ناراحت کننده نيستند و به ندرت مانع عشق و پيشرفت مي شوند. در دوران قبل از ازدواج، يعني زمني که اولين احساسات شکل مي گيرند، ياحتي در دوران نامزدي، ممکن است ابهامات و شک و شبهه هايي سد راه ما شوند.
بايد اين موانع را شناسيم تا بتوانيم عاقلانه و منطقي با آنها برخورد کرده واز آنها بگذريم.
براي پيدا کردن ريشه اين جور ترس ها، با همسر آينده تان سر صحبت را باز کنيد؛ بدون شک مي توانيد با هم راهي را بيابيد که منجر به يک رابطه مشترک سرشار از عشق همراه با پيشرفت باشد؛ يا حداقل متوجه مي شويد که اين شخص آن فرد موردنظر شما نبوده و امتيازات مدنظر شما را ندارد و اين علاقه سطحي وبي معناست.
کسي که به خودش اعتماد ندارد. چگونه مي تواند به ديگران اعتماد کند؟ بنابراين اولين کاري که بايد کرد، اين است که قابليت ها، استعدادها، توانايي ها و امتيازات خود را شناسايي کرده و آنها را تقويت کنيم.
مي دوني عشق چطوري مي آد؟ اومدن عشق تو دل دل آدم درست مثل اينه که منتظر اتوبوس وايساده باشي!
وقتي اتوبوس مي رسه، بهش نيگا مي کني و با خودت مي گي: «خيلي شلوغه ... نمي تونم بشينم! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
بنابراين، اتوبوس مي ره وتو منتظر اتوبوس بعدي مي شيني!
بعد، اتوبوس دوم از راه مي رسه. بهش نيگا مي کني و مي گي: «ام ... خيلي قديميه!»
سوار نمي شي و اون اتوبوس هم مي ره و دوباره منتظراتوبوس بعدي چشم به خيابون مي دوزي.
کمي مي گذره و اتوبوس بعدي م آد ... شلوغ نيست، قديمي هم نيست. اما با خودت مي گي:
«ام ... تهويه هواندازه که! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
پس بازم اون اتوبوس مي ره و باز به انتظار اتوبوس بعدي توي ايستگاه مي شيني...
دير شده و کم کم هوا داره تاريک مي شه ترس ورت مي داره! اتوبوس بعدي که مي رسه، فوراً مي پري توش! سرت رو که بلند مي کني، خيلي زود مي فهمي که واي! اشتباهي سوار شدي!
البته حتي اگه اتوبوسي با دستگاه تهويه هوا هم بياد، نمي توني مطمئن باشي که خراب نشه، با اين که خيلي برات سرد نباشه، پس جوون ! اين که بخواي به خواستت برسي، کار اشتباهي نيست، امااينو هم بدون که اگر هرازگاهي به بقيه هم يه فرصت کوچولويي بدي، بدنيست. درست نمي گم؟
آهاي! ببينم، کي گفته که زندگي منصفه؟؟!
بهترين راه اينه که وقتي اتوبوس زيرذرهبين گذاشتي، خودت هم کمي ملاحظه داشته باشي و کله ت کار کنه؛ يعني در واقع فکرت باز باشه.
اما بايد هميشه يه چيزفوق العاده اي هم در تو باشه که بتوني از اون در اتوبوس بعدي که مي آد، استفاده کني. صبر کن ببينم، مطمئن ام که تو خودتم قبلاً چنين تجربه اي داشتي؛ يه اتوبوس رو ديدي که دارد مي آد، هموني که منتظرش بودي و دلت مي خواسته و براش دست تکون دادي که وايسه؛
اما راننده مثل اين که اصلاً تو رو نديده باشه، بدون توقف از کنارت گذشته و رفته!
هيچ قصد وغرضي هم در کار نبوده و ازلج تو هم اين کارو نکرده!
خط آخر اين که، اومدن عشق دلخواه، مثل اين مي مونه که منتظر اتوبوسي که دلت مي خواهد وايسي ....
سوار اتوبوسي شدن و فرصتي دادن، فقط و فقط به خودت بستگي داره.
اگه همه که هيچ انتخابي نداري، پس کمي پياده سير کن!
راه رفتن رو مي شه به بي نيازي به عشق تشبيه کرد.
جنبه مثبتش اينه که هنوز مي توني اتوبوسي رو که دلت مي خواد انتخبا کني ... اگر چه بايد زودتر تصميم بگيري، تا ابد که نمي شود پياده سير کرد.
در مورد بقيه هم، هر کسي که حوصله انتظار دوباره کنار جاده رو نداره به همون اتوبوسي که سواره قناعت کنه. يه چيز ديگه؛ بعضي وقتا بهتره اون اتوبوسي که برات آشناست رو انتخاب کني.
تا اين که ريسک سوار به اتوبوس غريبه شدن رو قبول کني.
خوب البته يه چيز ديگه همه هست:
زندگي بدون ريسک که زندگي نمي شه!
يعني اين که لطفي نداره، يه چيزي کم داره.
يه اتوبوس ديگه هم هست که يادم رفت راجع بهش برات بگم؛ اتوبوسي که مجبورنيستي منتظرش وايسي؛ اتوبوسي که به ميل خودش جلوي پات واي ميسه و ازت دعوت م يکنه که سوار بشي وباهاش بري البته اگر تو هم بپسنديش و نخواي پياده شي.
به زندگي هيچ وقت با عشق ورزيدن چيزي رو از دست نمي دي اما هميشه با کنار کشيدن و عقب ايستادن، بازنده اي.
مي دوني عشق چطوري مي آد؟ اومدن عشق تو دل دل آدم درست مثل اينه که منتظر اتوبوس وايساده باشي!
وقتي اتوبوس مي رسه، بهش نيگا مي کني و با خودت مي گي: «خيلي شلوغه ... نمي تونم بشينم! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
/ج
گاهي وقت ها، انسان به شدت از عشق و عاشقي مي رنجد؛ با اين وجود همه آدم ها باز هم در جست وجوي آن هستند. عشق و احساس خوشبختي اي که ازدواج مي تواند بين دو نفر ايجاد کند، حد و مرزي ندارد و هيچ چيز هم نمي تواندجاي آن رابگيرد. زندگي، در کنارزوج مورد علاقه، تازه معناي واقعي پيدا مي کند و طعم و مزه ديگري مي گيرد. در اين هنگام، تمايلات و آرزوها و روياها ده برابر مي شوند والبته گاهي تصورات و فکرهاي منفي جديدي نيز شکل مي گيرند. ... البته اين تصورات و ذهنيت ها هميشه ناراحت کننده نيستند و به ندرت مانع عشق و پيشرفت مي شوند. در دوران قبل از ازدواج، يعني زمني که اولين احساسات شکل مي گيرند، ياحتي در دوران نامزدي، ممکن است ابهامات و شک و شبهه هايي سد راه ما شوند.
بايد اين موانع را شناسيم تا بتوانيم عاقلانه و منطقي با آنها برخورد کرده واز آنها بگذريم.
به دنبال حرف مشترک
براي پيدا کردن ريشه اين جور ترس ها، با همسر آينده تان سر صحبت را باز کنيد؛ بدون شک مي توانيد با هم راهي را بيابيد که منجر به يک رابطه مشترک سرشار از عشق همراه با پيشرفت باشد؛ يا حداقل متوجه مي شويد که اين شخص آن فرد موردنظر شما نبوده و امتيازات مدنظر شما را ندارد و اين علاقه سطحي وبي معناست.
اعتماد کنيد، اعتماد
کسي که به خودش اعتماد ندارد. چگونه مي تواند به ديگران اعتماد کند؟ بنابراين اولين کاري که بايد کرد، اين است که قابليت ها، استعدادها، توانايي ها و امتيازات خود را شناسايي کرده و آنها را تقويت کنيم.
اتوبوس بعدي *
مي دوني عشق چطوري مي آد؟ اومدن عشق تو دل دل آدم درست مثل اينه که منتظر اتوبوس وايساده باشي!
وقتي اتوبوس مي رسه، بهش نيگا مي کني و با خودت مي گي: «خيلي شلوغه ... نمي تونم بشينم! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
بنابراين، اتوبوس مي ره وتو منتظر اتوبوس بعدي مي شيني!
بعد، اتوبوس دوم از راه مي رسه. بهش نيگا مي کني و مي گي: «ام ... خيلي قديميه!»
سوار نمي شي و اون اتوبوس هم مي ره و دوباره منتظراتوبوس بعدي چشم به خيابون مي دوزي.
کمي مي گذره و اتوبوس بعدي م آد ... شلوغ نيست، قديمي هم نيست. اما با خودت مي گي:
«ام ... تهويه هواندازه که! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
پس بازم اون اتوبوس مي ره و باز به انتظار اتوبوس بعدي توي ايستگاه مي شيني...
دير شده و کم کم هوا داره تاريک مي شه ترس ورت مي داره! اتوبوس بعدي که مي رسه، فوراً مي پري توش! سرت رو که بلند مي کني، خيلي زود مي فهمي که واي! اشتباهي سوار شدي!
اوني که دلت مي خواسته نيست!
البته حتي اگه اتوبوسي با دستگاه تهويه هوا هم بياد، نمي توني مطمئن باشي که خراب نشه، با اين که خيلي برات سرد نباشه، پس جوون ! اين که بخواي به خواستت برسي، کار اشتباهي نيست، امااينو هم بدون که اگر هرازگاهي به بقيه هم يه فرصت کوچولويي بدي، بدنيست. درست نمي گم؟
آهاي! ببينم، کي گفته که زندگي منصفه؟؟!
بهترين راه اينه که وقتي اتوبوس زيرذرهبين گذاشتي، خودت هم کمي ملاحظه داشته باشي و کله ت کار کنه؛ يعني در واقع فکرت باز باشه.
اما بايد هميشه يه چيزفوق العاده اي هم در تو باشه که بتوني از اون در اتوبوس بعدي که مي آد، استفاده کني. صبر کن ببينم، مطمئن ام که تو خودتم قبلاً چنين تجربه اي داشتي؛ يه اتوبوس رو ديدي که دارد مي آد، هموني که منتظرش بودي و دلت مي خواسته و براش دست تکون دادي که وايسه؛
اما راننده مثل اين که اصلاً تو رو نديده باشه، بدون توقف از کنارت گذشته و رفته!
هيچ قصد وغرضي هم در کار نبوده و ازلج تو هم اين کارو نکرده!
خط آخر اين که، اومدن عشق دلخواه، مثل اين مي مونه که منتظر اتوبوسي که دلت مي خواهد وايسي ....
سوار اتوبوسي شدن و فرصتي دادن، فقط و فقط به خودت بستگي داره.
اگه همه که هيچ انتخابي نداري، پس کمي پياده سير کن!
راه رفتن رو مي شه به بي نيازي به عشق تشبيه کرد.
جنبه مثبتش اينه که هنوز مي توني اتوبوسي رو که دلت مي خواد انتخبا کني ... اگر چه بايد زودتر تصميم بگيري، تا ابد که نمي شود پياده سير کرد.
در مورد بقيه هم، هر کسي که حوصله انتظار دوباره کنار جاده رو نداره به همون اتوبوسي که سواره قناعت کنه. يه چيز ديگه؛ بعضي وقتا بهتره اون اتوبوسي که برات آشناست رو انتخاب کني.
تا اين که ريسک سوار به اتوبوس غريبه شدن رو قبول کني.
خوب البته يه چيز ديگه همه هست:
زندگي بدون ريسک که زندگي نمي شه!
يعني اين که لطفي نداره، يه چيزي کم داره.
يه اتوبوس ديگه هم هست که يادم رفت راجع بهش برات بگم؛ اتوبوسي که مجبورنيستي منتظرش وايسي؛ اتوبوسي که به ميل خودش جلوي پات واي ميسه و ازت دعوت م يکنه که سوار بشي وباهاش بري البته اگر تو هم بپسنديش و نخواي پياده شي.
به زندگي هيچ وقت با عشق ورزيدن چيزي رو از دست نمي دي اما هميشه با کنار کشيدن و عقب ايستادن، بازنده اي.
مي دوني عشق چطوري مي آد؟ اومدن عشق تو دل دل آدم درست مثل اينه که منتظر اتوبوس وايساده باشي!
وقتي اتوبوس مي رسه، بهش نيگا مي کني و با خودت مي گي: «خيلي شلوغه ... نمي تونم بشينم! بهتره منتظر اتوبوس بعدي بمونم!»
پی نوشت ها :
* مترجم: نيلوفر مومن خاني
/ج