هديه
فرشته ي چشم عسلي، توي آسمان چهارم ، روي صندلي کوچک خودش نشسته بود . سرش را گذاشته بود روي زانوهايش و دور و بر خودش را نگاه مي کرد .
هر کدام از فرشته ها سرشان به کاري گرم بود. بعضي ها تند تند کارهاي شان را مي کردند تا از بقيه عقب نمانند؛ اما فرشته ي چشم عسلي بي کار بود. خيلي وقت بود که هديه اي از زمين برايش نيامده بود. کار فرشته ي چشم عسلي اين بود که هر وقت کسي از خدا تشکر مي کرد، سبدي پر از نور براي فرشته مي آمد و فرشته ي چشم عسلي سبدهاي پر نور زيبا را جمع مي کرد و براي خدا مي برد.
حالا او غمگين نشسته بود. فرشته ي گيسو طلا که مهرباني ها را جمع مي کرد و داشت پيش خدا مي برد، فرشته ي چشم عسلي را ديد . پيش او نشست و گفت: «چه شده؟ چرا اين قدر غمگيني ؟» دو قطره اشک چکيد روي گونه هاي فرشته ي چشم عسلي و گفت: «خوش به حال تو گيسو طلا. اين همه هديه جمع کرده اي. من هيچ چيزي ندارم.»
فرشته ي گيسو طلا گفت: «غصه نخور! براي تو هم هديه مي آيد. فقط براي کساني که روي زمين هستند دعا کن».
چشم عسلي با بال هايش اشک هايش را پاک کرد و گفت: «راست مي گويي، خيلي وقت است که فقط غصه مي خورم و دعا کردن يادم رفته است».
آن وقت سرش را بالا گرفت و شروع کرد به دعا کردن.
مدتي گذشت. يک روز هديه اي براي فرشته ي چشم عسلي آمد؛ يک سبد زيباي پر از نور.
چشم عسلي از خوشحالي گريه اش گرفت. سبد توي دست هاي او بود و قطره هاي اشکش که روي نورها مي ريختند، به شکل ستاره هاي کوچک رنگي مي شدند که مي درخشيدند .
چشم عسلي روبان آبي قشنگي دور سبد بست و آن را محکم کرد.
بعد همان طور که آينه ي نقره اي کوچکش را از توي کيف پولک دوزي اش در مي آورد، با خود گفت: «بايد خيبي زيبا باشم . مي خواهم بروم پيش خدا».
وقتي خودش را توي آينه نگاه کرد ، اخم هايش توي هم رفت. صورتش نشسته بود و موهايش نامرتب .
به دور و برش نگاه کرد . يک ظرف پر از آب باران کنارش بود. اين آب را او دفعه ي قبل که باران باريده بود جمع کرده بود. صورتش را با آب باران شست و موهاي فرفري و سياهش را که حالا وزوزي شده بودند ، با روغن چرب کرد و شانه زد . حالا موهايش مثل ستاره ها مي درخشيدند. فرشته ي چشم عسلي گل سر سفيد زيبايش را که شکل هلال ماه بود، به موهايش زد. سبد را برداشت. بال هايش را باز کرد و پرواز کرد ، به سوي آسمان هفتم، پيش خدا.
خدا هديه را از روي بال هاي فرشته برداشت .
فرشته ي چشم عسلي به خدا نگاه کرد. خدا به فرشته لبخند زد و نشاني خانه اي را در زمين به او داد.
فرشته ي چشم
منبع:نشریه ملیکا شماره 53
/ع
هر کدام از فرشته ها سرشان به کاري گرم بود. بعضي ها تند تند کارهاي شان را مي کردند تا از بقيه عقب نمانند؛ اما فرشته ي چشم عسلي بي کار بود. خيلي وقت بود که هديه اي از زمين برايش نيامده بود. کار فرشته ي چشم عسلي اين بود که هر وقت کسي از خدا تشکر مي کرد، سبدي پر از نور براي فرشته مي آمد و فرشته ي چشم عسلي سبدهاي پر نور زيبا را جمع مي کرد و براي خدا مي برد.
حالا او غمگين نشسته بود. فرشته ي گيسو طلا که مهرباني ها را جمع مي کرد و داشت پيش خدا مي برد، فرشته ي چشم عسلي را ديد . پيش او نشست و گفت: «چه شده؟ چرا اين قدر غمگيني ؟» دو قطره اشک چکيد روي گونه هاي فرشته ي چشم عسلي و گفت: «خوش به حال تو گيسو طلا. اين همه هديه جمع کرده اي. من هيچ چيزي ندارم.»
فرشته ي گيسو طلا گفت: «غصه نخور! براي تو هم هديه مي آيد. فقط براي کساني که روي زمين هستند دعا کن».
چشم عسلي با بال هايش اشک هايش را پاک کرد و گفت: «راست مي گويي، خيلي وقت است که فقط غصه مي خورم و دعا کردن يادم رفته است».
آن وقت سرش را بالا گرفت و شروع کرد به دعا کردن.
مدتي گذشت. يک روز هديه اي براي فرشته ي چشم عسلي آمد؛ يک سبد زيباي پر از نور.
چشم عسلي از خوشحالي گريه اش گرفت. سبد توي دست هاي او بود و قطره هاي اشکش که روي نورها مي ريختند، به شکل ستاره هاي کوچک رنگي مي شدند که مي درخشيدند .
چشم عسلي روبان آبي قشنگي دور سبد بست و آن را محکم کرد.
بعد همان طور که آينه ي نقره اي کوچکش را از توي کيف پولک دوزي اش در مي آورد، با خود گفت: «بايد خيبي زيبا باشم . مي خواهم بروم پيش خدا».
وقتي خودش را توي آينه نگاه کرد ، اخم هايش توي هم رفت. صورتش نشسته بود و موهايش نامرتب .
به دور و برش نگاه کرد . يک ظرف پر از آب باران کنارش بود. اين آب را او دفعه ي قبل که باران باريده بود جمع کرده بود. صورتش را با آب باران شست و موهاي فرفري و سياهش را که حالا وزوزي شده بودند ، با روغن چرب کرد و شانه زد . حالا موهايش مثل ستاره ها مي درخشيدند. فرشته ي چشم عسلي گل سر سفيد زيبايش را که شکل هلال ماه بود، به موهايش زد. سبد را برداشت. بال هايش را باز کرد و پرواز کرد ، به سوي آسمان هفتم، پيش خدا.
خدا هديه را از روي بال هاي فرشته برداشت .
فرشته ي چشم عسلي به خدا نگاه کرد. خدا به فرشته لبخند زد و نشاني خانه اي را در زمين به او داد.
فرشته ي چشم
منبع:نشریه ملیکا شماره 53
/ع