گفتگو با دکتر سيما فردوسي، روانشناس خانواده
خانم دکتر، اجازه دهيد از يک سوال کليشهاي شروع کنيم؛ به عقيده شما ملاکهاي يک ازدواج خوب چيست؟ ازدواج خوب در وهله اول به معناي انتخاب خوب است. اگر انتخاب درست باشد، ميتوان به آيندهاي خوب در ازدواج اميدوار بود. يکي از مهمترين ملاکها در ازدواج خوب، آمادگي زن و مرد است. بايد توجه داشت که هرکسي و در هر شرايطي داراي چنين آمادگي نيست. افرادي آمادگي ازدواج را دارند که در ابعاد گوناگون به بلوغ رسيده باشند، اين بلوغ شامل بلوغ فکري، عاطفي، اجتماعي و... است.
برابري و همساني (کفويت) چقدر در موفقيت ازدواج نقش دارد؟
کفويت به ويژه در اعتقادات اهميت زيادي دارد. ما بايد مطمئن شويم کسي را که براي ازدواج انتخاب ميکنيم، از نظر اعتقادي، نوع نگرش به دنيا، تفسير وقايع و ديدگاههاي مذهبي مشابه ما باشد. البته تفاوتهاي جزيي در عملکردها و کميت اين اعتقادات مشکلساز نيست اما اختلافات کلي و اساسي در اين زمينه ميتواند در آينده پايههاي زندگي را سست کند.
ازنظر اقتصادي، خانوادگي و تحصيلي چطور؟
اگر دو نفر از نظر تحصيلات در شرايط بسيار متفاوتي با هم باشند، اشتباه است چون اين دو از لحاظ ديدگاهها و سطح فکر کاملا با هم متفاوت هستند. به طور مثال يکي تحصيلات ابتدايي داشته باشد و ديگري تحصيلات عاليه اما اختلافات جزيي مانند تحصيلات ديپلم با ليسانس و فوق ليسانس زياد مشکلساز نخواهد بود. از لحاظ خانوادگي و اقتصادي هم بايد دو طرف تا حدود زيادي در يک سطح باشند.
آيا دو نفر بايد کاملا در وجوه گوناگون با هم مشابه باشند يا گاهي تفاوتهايي هم لازم است؟
اگرچه بحث مشابهت و همساني در ازدواج بسيار مهم است اما نبايد اهميت وجود تفاوتها را در يک ازدواج موفق ناديده گرفت. توصيه ميشود افراد ازنظر ويژگيهاي شخصيتي با هم تفاوتهايي داشته باشند. فرض کنيد يک خانم عصباني و جوشي، همسر مردي مانند خودش شود. به احتمال زياد خانه آنها به يک ميدان جنگ تبديل خواهد شد، در حالي که اگر همسر او مردي آرام و صبور باشد بهتر با هم کنار خواهند آمد و يا مردي را تصور کنيد که درونگراست، کمتر شاد است و زياد به روابط اجتماعي علاقهمند نيست اگر همسر او برعکس فردي برونگرا، شاد و اجتماعي باشد، تعادل در اين خانواده برقرار خواهد شد.
چه سني براي ازدواج دخترها و پسرها مناسب است؟
علم بهداشت رواني توصيه ميکند که دخترها بعد از 21 سالگي و پسرها بعد از 23 سال، اقدام به ازدواج کنند. البته اميدواريم همه افرادي که در اين سنين قصد ازدواج دارند، به بلوغ و آمادگي لازم رسيده باشند.
چطور ميتوان اين بلوغ و به عبارتي آمادگي را در فرد مقابل تشخيص داد؟
در رفتار. توصيه ميشود دخترها و پسرها حداقل از 3 تا 6 ماه با هم آشنا باشند و در اين مدت بهطور کامل رفتارهاي يکديگر را ارزيابي کنند. بايد توجه کرد که آيا همسر آينده و حتي خود ما داراي خصوصيات انسان دوستانه هستيم؟ آيا او اهل مشورت کردن هست؟ نحوه برخورد او در رويارويي با مشکلات چگونه است؟ آيا در هنگام مشکلات تکيهگاه و حامي ما ميشود و يا به راحتي صحنه را ترک ميکند؟ چقدر به احساسات و سلايق ديگران از جمله ما اهميت ميدهد؟ همچنين توصيه ميشود زن و مرد ازنظر هوش هيجاني در يک سطح باشند.
لطفا درباره هوش هيجاني توضيح دهيد.
هوش هيجاني يعني قدرت تشخيص احساسات خود و ديگران. هرچه احساس همدردي، همدلي، کمک به ديگران و... در فرد بيشتر باشد، هوش هيجاني او بالاتر است. هر چقدر اين احساسات در فرد کمتر باشد، از هوش هيجاني کمتري برخوردار است و همسراني که از هوش هيجاني نسبتا هم سطحي برخوردار هستند، بيشتر يکديگر را درک ميکنند.
نحوه گذراندن اوقات فراغت چقدر در اين زمينه موثر است؟
علاقهمنديها و سلايق مشترک زن و مرد در نحوه گذران اوقات فراغت موجب نزديکي بيشتر آنها به يکديگر ميشود و اوقات خوشي را براي خانواده به ارمغان ميآورد.
اگر شما به کوهنوردي علاقهمند باشيد، در حالي همسر شما علاقهاي به اين فعاليت نداشته و ترجيح بدهد زمان فراغت خود را به کاري کاملا متفاوت با علاقه شما اختصاص دهد، نخواهيد توانست با هم از اوقات فراغتتان لذت ببريد.
روانشناسان چه تفاوت سني را براي ازدواج مناسب ميدانند؟
توصيه ميشود زن بين يک تا 10 سال کوچکتر از مرد باشد.
چرا؟
دخترها زودتر از پسرها بالغ ميشوند. از طرف ديگر، آنها وظايف سخت بارداري، شيردهي و... را بر دوش دارند و زودتر از مردها شکسته ميشوند، پس براي ايجاد برابري ميان زن و مرد، در اين مورد بهتر است زن کوچکتر از مرد باشد. از طرف ديگر، تفاوت سني بيشتر از 10 سال هم ميان زن و مرد مناسب نيست چون هر دهه از زندگي انسان دوره خاصي است و ويژگيها، شرايط و نيازهاي ويژهاي را دارد که منحصر به آن دوره است. دو نفر با تفاوت زياد در مرحله متفاوت از زندگي هستند و نيازها و ويژگيهاي آنها متفاوت است.
ديدگاه طرفين درباره خانوادههاي يکديگر چقدر در ازدواج موفق تاثيرگذار خواهد بود؟
برخي از افراد دوست ندارند همسرشان با خانواده خود رفت و آمد داشته باشد و به نوعي عامل جدايي او از خانوادهاش ميشوند، اين افراد اغلب خودخواه و داراي اعتماد به نفس پاييني هستند. کسي که خود را باور داشته باشد و از اعتماد به نفس خوبي برخوردار باشد، دليلي براي حسادت و جداکردن همسرش از خانواده خود ندارد چون ميداند هرکسي داراي جايگاه ويژهاي است و تمايل همسرش به خانواده خود موجب جدايي و بيمهري او نخواهد شد.
گاهي بعضي افراد بعد از ازدواج سعي ميکنند همسر خود را محدود کنند و به او اجازه ديدار دوستان گذشته و تفريح و معاشرت با آنها را نميدهند و معتقدند بعد از ازدواج، تمام ارتباطات دوران مجردي بايد فراموش شود، آيا با اين نظر موافقايد؟
به هيچوجه... ما اجازه نداريم مانع ارتباطات سالم همسرمان با ديگران و دوست گذشته او باشيم. بهتر است سعي کنيم با دوستان متاهل و البته موجه او ارتباط خانوادگي برقرار کنيم و به او اجازه دهيم با دوستان خوب و مورد اعتماد مجردش نيز حتيالمقدور در بيرون از خانه مراوده داشته باشد. به ياد داشته باشيم هرچه دايره ارتباطي انسانها گستردهتر باشد، آنها شادابتر و سرزندهتر خواهند بود و حساسيت و زودرنجي در آنها کمتر است. اين ارتباطات به رشد افراد کمک کرده و روابط زن و مرد را بهبود خواهد بخشيد، وقتي ما ميبينيم همسرمان از يک رفتار و ارتباط سالم و موجه با اشخاص خوشحال ميشود، اگر او را دوست داريم نبايد اين لذت و خوشحالي را با محدوديت از او بگيريم.
ميتوان گفت محدوديت براي سلامت خانواده خطرناک است؟
بله، محدوديت بيدليل و غيرموجه ميتواند سبب شکلگيري گريز، ايجاد روابط پنهاني و دروغ شود، که همه اين عوامل استحکام خانواده را از بين ميبرد. از طرف ديگر، وقتي آزادي که حق فرد است را از او بگيريم، واکنشهاي عصبي و ناهنجاريهايي در او به وجود ميآيد و اين عمل روي قضاوت او در مورد ما تاثير خواهد گذاشت.
منبع:http://www.salamat.com