عصمت پيامبر گرامى (صلی الله علیه و آله و سلم) (3)
3- عفو خدا چگونه با عصمت سازگار است ؟
سؤال : آيه چهل و سه سوره توبه دلالت دارد بر اين كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و با طرح عذرهاى گوناگون اجازه خواستند كه در جنگ تبوك شركت نكنند، و پيامبر نيز عذر آنان را به ظاهر پذيرفت و اجازه داد.
در اين موقع وحى قرآن، پيامبر را چنين مورد خطاب قرار داد:
«عفا الله عنك لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين» (توبه /43)
«خدا تو را ببخشد! چرا به آنها اجازه دادى؟ پيش از آنكه راستگويان را از دروغگويان بشناسى؟»
محل پرستش در آيه دو مورد است:
الف : «عفا الله عنك» و عفو با عصمت سازگار نيست .
ب : «لم اذنت لهم» كه لحن توبيخ و عتاب دارد.
پاسخ : درباره پرستش نخست يادآور مى شويم كه جمله «عفا الله عنك» را مىتوان به دو نحو معنى كرد و هر دو معنى مطابق قانون زبان عربى است ولى بايد ديد قرينه، كدام يك از دو معنى را معين مى كند:
1- جمله خبرى باشد: به معنى اخبار از تحقق عفو در گذشته يعنى خدا تو را بخشيد چنانكه مىگوئيم «نصر زيد عمراً: زيد عمرو را كمك كرد».
2- جمله خبرى باشد اما نه به معنى اخبار از گذشته بلكه به معناى انشاء عفو و درخواست آن از خدا، يعنى خدا تو را ببخشد؛ مانند «ايدك الله» خدا تو را كمك كند».
بنا به معنى اول، جمله، جمله خبرى است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در اين صورت در نظر برخى سخن تلويحاً دلالت مىكند كه از مخاطب رفتارى سر زده بود كه مشمول عفو الهى شد.
ولى اين نظر كاملاً بىپايه است زيرا هر انسانى هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالى و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بىنياز از عفو الهى نمىداند و «آنان كه غنىترند محتاجترند» و «هر كه بامش بيش برفش بيشتر» و عارفان الهى و مقربان درگاه حق، وقتى به عظمت مسؤوليت خود و بزرگى مقام ربوبى مىنگرند به قصور و نامرغوبى اعمال خود پى برده و بى اختيار به تضرع در مىآيند و مىگويند: «ما عبدناك حق عبادتك: ما تو را آن طور كه شايسته است عبادت نكرديم».
اگرمعصيت بندگان عادى نياز به درخواست عفو الهى دارد ترك اولاى معصومان و انجام برخى از مباحات عارفان در شرائط خاص، بىنياز از عفو نيست .
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبرى است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهى و رحمت اوست يعنى خدا تو را ببخشد، و يا تو را رحمت كند. يك چنين درخواستها درباره هيچ فردى دليل بر صدور خلاف و گناه از او نيست تا چه رسد به نبى گرامى، زيرا:
چنين درخواستى در مقام احترام و تكريم و توقير و بزرگداشت افراد به كار مىرود و هرگز ملازم با صدور معصيت و گناه از طرف نمىباشد و لذا اگر ما به كسى بگوئيم: «غفر الله لك» حتما مفاد آن اين نيست كه آن شخص دچار گناه بوده و هم اكنون مذنب و گنهكار است و بايد در حق او چنين دعائى كرد.
با اين بيان روشن گرديد كه آيه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نيست و ظاهر آيه اين است كه اين جمله جمله انشائى و دعا است آن هم به منظور تكريم پيامبر گرامى پاسخ مورد دوم نيز واضح است زيرا درست است كه لحن آيه لحن اعتراض است: ولى اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترك اولى و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعليلى است. كه پس از اين جمله آمده .
توضيح اينكه: گروه منافق كه ازپيامبر اجازه گرفتند كه در جهاد تبوك شركت نكنند و پيامبر نيز اجازه داد، داراى دو ويژگى بودند:
الف: آنان خواه پيامبر اجازه مىداد، يا اجازه نمىداد هرگز در جهاد شركت نمىكردند، و استجازه آنان جز ظاهر سازى و حفظ حريم چيز ديگرى نبود آيه ياد شده در زير (علاوه بر جمله «و تعلم الكاذبين» در خود آيه مورد بحث) بر اين مطلب گواهى مىدهد.
«و لو ارادوا الخروج لأ عدواله عدة ولكن كره الله انبعاثهم فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين» (توبه /46)
«اگر آنان راست مىگفتند و بناى رفتن به ميدان جهاد داشتند، وسيلهاى براى آن فراهم مىساختند، ولى خدا حركت آنها را مكروه داشت و از شركت در جهاد بازشان داشت و به آنان گفته شد با قاعدين (مانند افراد كودك و پير و بيمار» بنشينيد».
آيه به روشنى مىرساند كه آنان در فكر شركت در جهاد نبودند و اصلا چنين تصميمى نداشتند، در اين صورت، استجازه چنين گروهى جز به خاطر حفظ ظاهر و به اصطلاح رد گم كردن چيز ديگرى نبوده است .
ب: اين گروه بر فرض شركت در جهاد نه تنها گرهى ازكار نمىگشودند، بلكه جز اضطراب و ترديد چيزى نمىافزودند چنانكه مىفرمايد:
«لو خرجوا فيكم مازادوكم الا خبالا و لأ وضعوا خلا لكم يبغونكم الفقتنة و فيكم سماعون لهم و الله عليم بالظالمين» (توبه /47).
« اگر همراه شما خارج مىشدند، جز شك و ترديد نمىافزودند و در ميان شما به فتنه انگيزى مىپرداختند و در ميان شما افراد دهن بين است كه پذيراى سخنان آنها هستند و خدا از ظالمان آگاه است».
بنابراين، پذيرفتن استجازه گروهى كه يا قصد شركت در جهاد نداشتند و بر فرض شركت جز ضرر چيزى نصيب اسلام و مسلمانان نمىكردند، مصلحتى را تقويت نمىكند، تنها چيزى كه با پذيرفتن استجازه آنان فوت شد، مصلحت شخصى خود پيامبر بود، كه اگر اجازه نمىداد و آنها شركت نمىكردند، سرانجام مشت دروغين آنها باز مىشد و او و مسلمانان به ماهيت آنها زودتر پى مىبردند چنانكه مىفرمايد:
«لم اذنت لهم حتى يتبين لك الذين صدقوا و تعلم الكاذبين چرا اذن دادى (بهتر بود اذن ندهى) تا مؤمنان راستگو را از دروغگويان، به روشنى بشناسى» و تقويت يك چنين مصلح با توجه به آن دو ويژگى و سوگندهاى فراوانى كه منافقان مىخوردند، جز ترك اولى، چيز ديگرى نمىتواند باشد.
بلكه مىتوان گفت در اين مورد حتى ترك اولائى نيز صورت نپذيرفته است و آيه هدف ديگرى را تعقيب مىكند و آن اظهار ملاطفت و مهربانى به رسول گرامى است؛ گوئى آيه مىخواهد بگويد: اى پيامبر خدا؛ چرا تا اين حد انعطاف و نرمش نشان دادى و در حجب و حيا و فروتنى و به آنها اذن دادى و سرانجام نگذاشتى ماهيت كثيف دشمنانت بر تو آشكار گردد و دوست و دشمن خود را از هم بازشناسى؟
هدف از اين خطابهاى تند بيان ماهيت منافقان دروغگو است ولى در لباس عتاب به عزيزترين افراد كه به حكم عواطف بى پايان، مانع از رسوا شدن دشمن خود گردد. البته لطائف اين نوع سخن گفتن را كسى مىفهمد كه از شيوه سخن گفتن شخص بزرگ با فرد عزيز آگاه باشد.
در اينجا ذكر اين نكته را لازم مىدانيم: درست است كه پيامبر از اين طريق از شناسائى دشمن خود محروم گرديد اما او از دو راه ديگرى مىتوانست منافقان را از مؤمنان راستگويان را ازدروغگويان تميز دهد:
الف: طرز سخن گفتن: لحن سخن گفتن منافق كاملاً با يك فرد مؤمن مخلص تفاوت داشت و از اين طريق پيامبر (ص) مىتوانست آنان را بشناسد چنانكه مىفرمايد:
«ولو نشاء لارينا كهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنهم فى لحن القول و الله يعلم اعمالكم» (محمد /30)
«اگر بخواهيم آنان را نشان تو مىدهيم تا آنان را با قيافههاى خود بشناسى، البته آنها را از طرز سخن گفتن مىشناسى، خدا از كارهاى شما آگاه است».
ب: از طريق آگاهى سوم، يعنى علم غيب كه نه علم حس است و نه عقلى و اين حقيقت در آيه ياد شده وارد شده است:
« ما كان الله ليذر المؤمنين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء» (آل عمران /179).
«ممكن نيست كه خدا افراد با ايمان را به آن صورتى كه هم اكنون هستند واگذارد، تا ناپاك را از پاك جدا سازد، ممكن نيست خدا شما را به اسرار پنهانى مطلح كند، ولى آن دست از رسولان را كه بخواهد بر اين اسرار آگاه مىسازد».
اين آيه با در نظر گرفتن آغاز و پايان آن مىرساند كه خداوند رسولان خود را از حقيت اين دو گروه (منافق و مؤمن) از طريق علم غيب آگاه مىسازد، بنابراين اگر پيامبر از اين طريق، محروم از شناسائى گشت و به شناسائى آنان موفق نشد، ولى از دور راه ديگر، آنها را مىشناسد، تنها چيزى كه از دست رفت و قابل جبران نبود، اين بود كه افراد با ايمان از شناسائى آنها محروم شدند و اين چيزى نيست كه آن را بتوان گناه ناميد.
4- مقصود از «بخشيدن ذنب» پيامبر چيست؟
سؤال: اگر پيامبران خدا و بالأخص پيامبر گرامى ما از هر خلاف و گناهى پيراستهاند، پس مقصود از «مغفرت ذنب» پيامبر بزرگوار ما كه در آغاز سوره «الفتح» آمده است، چيست؟
پاسخ: بزرگترين دستاويز مخالفان عصمت نسبت به رسول گرامى (ص) همين آيه است كه خدا در آن از مغفرت «ذنب» پيامبر خبر مىدهد آن هم، اعم از ذنب متقدم و متأخر آنجا كه مىفرمايد:
«انا فتحنا لك فتحا مبينا ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخرويتم نعمته عليك و يهديك صراطاً مستقيماً و ينصرك الله نصراً عزيزاً» (فتح /1-3).
«ما پيروزى آشكارى را نصيب تو كرديم، تا خدا گناهان متقدم و متأخر تو را بيامرزد، و نعمت خود را درباره تو تمام سازد، و تو را به راه راست هدايت نمايد و تو را با نصرت قدرتمندى كمك كند».
ولى اگر در مجموع آيات سه گانه دقت كافى به عمل آيد، روشن مىشود كه مقصود چيز ديگرى است و به ذنب شرعى - كه كتاب و سنت آن را ذنب مىداند و براى آن كيفر تعيين مىنمايد - ارتباطى ندارد و براى توضيح اين قسمت نكاتى را يادآور مىشويم و توجه به اين نكات هدف آيه را روشن مىسازد.
1- مقصود از اين فتح چيست؟
درباره اين فتح در ميان مفسران سه احتمال وجود دارد:
1- فتح مكه. 2- فتح خيبر. 3- صلح حديبيه.
دو احتمال نخست با سياق آيات سازگار نيست زيرا متون آيات سوره چنانكه بعداً خواهيم گفت، ناظر به صلح حديبيه مىباشد.
به خاطر وجود چنين دشوارى در اين دو احتمال، برخى بر آن شدند كه بگويند آيه به معنى گزارش از تحقق پيروزى در گذشته نيست، بلكه مقصود گزارش از تقدير و قضاى الهى است كه در آينده چنين فتحى انجام خواهد گرفت و معناى «انا فتحنا»، «انا قضينا الفتح» است يعنى چنين پيروزى و فتحى را مقدر ساختيم.
مشكلى كه در احتمال سوم وجود دارد اين است كه آيه از «فتح» و پيروزى سخن مىگويد و صلح حديبيه، سازش بود، نه پيروزى.
ولى اين اشكال كاملاً قابل دفع است زيرا:
درست است كه صلح حديبيه به ظاهر صلح و سازش بود نه پيروزى و غلبه بر دشمن، امام همين صلح به اندازهاى سود به حال اسلام داشت كه فتح خيبر و مكه را بايد يكى از ثمرات آن شمرد و ما نتائج چشمگير اين پيمان را در كتاب «فروغ ابديت» به صورت گسترده نوشتهايم علاقمندان به آنجا مراجعه كنند در هر حال احتمال سوم از دو احتمال نخست روشنتر است و اين احتمال را دو مطلب تأييد مىكند:
الف: آياتى در خود سوره گواهى مىدهند كه مقصود از آن صلح حديبيه است مانند:
1- «لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجرة» (فتح /18).
«خداوند آنگاه از مؤمنان خشنود شد كه زير درخت با تو بيعت مىكردند» و اين بيعت در صلح حديبيه انجام گرفت.
2- «و هو الذى كف ايديهم عنكم و ايديكم عنهم ببطن مكة من بعد ان اظفر كم عليهم و كان الله بما تعملون بصيراً» (فتح /24).
« او است كه دست آنان را از شما و دست شما را از آنان در سرزمين مكه باز داشت، پس از آن كه شما را بر آنها پيروز كرد، خدا به آنچه كه انجام مىدهيد، بينا است».
مفسران مىنويسد: هنگامى كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در صلح حديبيه در سرزمين «تنعيم» فرود آمد، ناگهان هشتاد يا سى جوان مسلح قرشى از طريق كوه ظاهر شدند و هدف آنان ترور پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و كشتن ياران او بود، ولى بر اثر دعاى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كارى صورت ندادند و همگى اسير شدند7.
3- روشنتر اينكه در ذيل آيه بيست و هفتم پس از بيان سرگذشت حديبيه جمله «فجعل من دون ذلك فتحا قريبا» آمده است و معنى آن اين است كه در كنار اين «فتح مبين» فتح نزديكى قرار داده است كه همان فتح مكه است از اين جمله معلوم مىشود كه «فتح مبين» غير از «فتح قريب» است، مقصود از «فتح قريب» حتماً فتح مكه مىباشد.
ب: واحدى در «اسباب النزول» خود كه مرجع نسبتاً موثقى براى شأن نزول آيات است رواياتى نقل مىكند كه همگى حاكى از آن است كه شان نزول آيات صلح حديبيه است .
رواياتى كه محدثان شيعه نقل كردهاند مختلف است على بن ابراهيم قمى در تفسير خود 8 فتح را مربوط به فتح حديبيه مىداند، ولى صدوق در كتاب «عيون اخبارالرضا» و ابن طاووس در كتاب «سعد السعود» بنا به روايتى آن را مربوط به فتح مكه مىداند و اگر روايت صدوق از نظر سند بى اشكال باشد، بايد روايت دوم را پذيرفت.
در حال خواه مقصود صلح حديبيه باشد، يا فتح مكه اين اختلاف تأثيرى در هدفى كه ما آن را تعقيب مىكنيم، ندارد.
2- مقصود از «ذنب» چيست؟
«ذنب - بر وزن بند - به معنى جرم است كه در فارسى آن را گناه مىنامند ابن فارس در المقايس مىگويد: «ذنب» به معنى جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معنى دم حيوان، و گاهى در معناى «حظ» و «نصيب» به كار مىرود. 9
ابن منظور مىگويد: ذنب به معنى اثم و جرم و معصيت و جمع آن «ذنوب» است.
حضرت موسى در مناجات خود با خدا، آنگاه كه او را به رسالت مبعوث ساخت و فرمان داد كه به سوى فرعون برود، چنين گفت:
« و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون (شعرا /14): برگردن من گناهى دارند از آن ترسم كه مرا بكشند» و مقصود از آن، قتل قبطى است كه به وسيله موسى در مصر كشته شد. 10
بنابراين در اين كه ذنب به معنى جرم و گناه است، نبايد ترديد كرد، در قرآن اين واژه در هفت مورد وارد شده و مقصود از همه، جرم است قرآن خدا را چنين توصيف مىكند: «عافر الذنب و قابل التوب» (غافر /3): بخشاينده گناهان و پذيرنده توبهها است» و درباره فرزندان زنده به گور مىفرمايد: «و اذ الموؤدة سئلت، باى ذنب قتلت (تكوير /9): آنگاه كه از دختر زنده به گور شده سؤال مىشود به چه گناهى كشته شد؟» و همچنين است موارد ديگر.
مهم اين نيست كه بدانيم معنى ذنب چيست، مهم اين است كه بدانيم كه ذنب يك معنى نسبى است كه درباره آن انظار و ديدها كاملاً ممكن است مختلف باشد، چه بسا كردارى در نظر فرد يا گروهى جرم و گناه محسوب شود در حالى كه همان كردار در نظر فرد و يا گروه ديگر كاملاً يك كردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا كردار و رفتارى از شخص جائر مطلوب است ولى همان كردار از شخصى ديگر نامطلوب و مذموم مىباشد.
تصور اين كه ذنب به معناى مخالفت با تكليف الزامى الهى است كه كيفر به دنبال دارد كاملاً بىپايه است، بلكه حقيقت جرم و گناه، عصيان و طغيان و به اصطلاح قانون شكنى است و اما «قانون» چه كسى؟ آيا قانون خدا، يا قانون ديگران؟ آيا قانون مطلق كه تمام انسانها را در بردارد؟ يا قانون نسبى كه از آن گروه برجسته است ؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصيتى به نام خدا يا غير خدا يا قانون مطلق و يا نسبى نهفته نيست و بايد خصوصيات را از قرائن خارجى به دست آورد؟ و اين مطلب راه حل مشكل آيه است كه بعداً توضيح داده مىشود.
3- غفران در لغت عرب
غفر و غفران به معنى ستر و پوشيدن است و اگر به كلاهخود «مِغفر» مىگويند به خاطر اين است كه سر رإ؛ّّ مىپوشاند.
عرب به موى گستردهاى كه گردن و پائينتر از آن را مىپوشاند، غفر مىگويد 11 و قريب به اين مضمون، عبارت لسان العرب است تا آنجا كه يادآور مىشود جمله «غفر الله ذنوبه» به معنى «ستر الله ذنوبه» است، البته اين لفظ در موردى به كار مىرود كه متعق آن نامطلوب و ناپسند باشد.
4- چگونه پيروى علت مغفرت است؟
5- مقصود از «ذنب» چيست؟
ظاهر آيه مىرساند كه «هدف» از انجام چنين فتحى اين بود كه خدا گناهان متقدم و يا متأخر پيامبر (ص) را بخشد ولى غفران ذنب در صورتى مىتواند هدف و غايت شمرده شود كه يك نوع رابطهاى ميان آندو باشد. در صورتى كه به حسب ظاهر ميان آندو، چنين رابطهاى وجود ندارد، زيرا موفقيت پيامبر گرامى (ص) و چيرگى او بر دشمن مىتواند، مايه نشر و گسترش اسلام، و يا شهرت و بلند آوازگى پيامبر باشد، نه مايه بخشوده شدن گناه وى.
اين همان نكته مهم در آيه است كه اگر به صورت صحيح تحليل گردد، مخالف عصمت، كاملاً خلع سلاح مىگردد. اصولاً كسانى كه با اين آيه بر عدم عصمت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) استدلال مىنمايند از توضيح اين رابطه غفلت جسته و در نتيجه، گام در بيراهه نهادهاند، بيان اين رابطه و اين كه چگونه پيروزى سبب شد كه خدا گناهان او را ببخشد، كليد فهم آيه است. هرگاه مقصود از «ذنب»، «گناه شرعى و مخالفت با امر الهى» باشد، يك چنين مغفرتى نمىتواند هدف پيروزى و ياغايت آن باشد زيرا هيچ گونه رابطه منطقى ميان آن دو نيست و در اين موقع مفهوم آيه به صورت مبهم در مىآيد زيرا چگونه مىتواند پيروزى در جنگ، سبب آمرزش گناهان گذشته و آينده انسانى گردد و يك چنين تلازم شبيه گفتار گويندهاى مىشود كه در زبانهاى معروف است .
گنه كرد در بلغ آهنگرى
به شوشتر زدند گردن مسگرى
ولى هرگاه مقصود از آن «ذنبى» باشد كه قريش او را به آن متهم مىكردند به شرحى كه هم اكنون يادآور مىشويم، در اين صورت رابطه ميان اين دو فعل روشن مىگردد.
شكى نيست كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از نخستين لحظه دعوت خود، گام بر خلاف روش نياكان آنان برداشت و راه و روش آنان و خدايان دروغين آنان را كه پرستش مىكردند، نكوهش نمود، و سرانجام آئين او مايه تفرقه و دو دستگى گشت، از اين جهت وى در نظر آنان مجرم و خلافكار شمرده شد - لذا - سران قريش در ديدار خود با ابوطالب به عنوان شكايت چنين گفتند:
«ان ابن اخيك قد سب الهتنا و عاب ديننا و ظلل آبائنا فاما ان تكفه عنا و اما ان تخلى بيننا و بينه» 12.
«برادر زاده تو به خدايان ما ناسزا گفته و آئين ما را به زشتى ياد كرده و افكار و عقائد ما را باطل، و نياكان ما را گمراه قلمداد كرده است يا او را از اين كار باز دار، و يا حمايت خود را از او بردار».
جرمهاى او پيش از هجرت بر محور چنين مسائل دور مىزند در حالى كه جرم او از نظر قريش پس از هجرت شديدتر شد زيرا او موجب برخوردهاى نظامى و نبردهاى خونين در بدر واحد و احزاب گرديد و در نتيجه گروهى از بزرگان قريش به خاك مذلت افتادند و سرانجام قريش با قياسهاى باطل خود، او را مجرمتر دانسته و هرگز از گناه او چشم نپوشيده بودند.
در صلح حديبيه كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) انعطاف و نرمش بسيار عظيمى از خود نشان داد آنان به عظمت روحى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پىبردند و بسيارى از آنان فهميدند كه در محاسبات خود، دچار اشتباه شدند بودند، آنگاه كه جانبازى جوانان مسلمان در بيابان حديبيه از نزديك مشاهد كردند،معنويت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عظمت او در نظر آنان تجلى كرد،و در سال بعد كه پيامبر براى انجام عمره با گروهى از ياران خود به زيارت خانه خدا مشرف شد، مشركان با انضباط اسلامى و شعارهاى كوبنده و در عين حال روح بخش، و تقيد پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مفاد صلح نامه، كاملاً آشنا شدند و در نتيجه ازپيامبر چهره ديگرى در قلوب آنان ترسيم گرديد و انسان مجرم، به صورت يك انسان ملكوتى وارسته و مقيد به اصول اخلاقى، و منادى صلح و صفا و خيرخواه انسانها تجلى كرد و همگان به خاطر مشاهده اين نوع از صفات نيك، و كردار پسنديده خاطرات تلخ گذشته را اعم از قبل از هجرت و يا پس از آن، فراموش كردند و لذا به صورت فردى و يا دستجمعى به تدريج سرزمين شرك را ترك مىگفتند و به پيامبر مىپيوستند و اسلام خالد بن وليد و عمرو عاص و افراد ديگر پيش از فتح مكه از ثمرات صلح حديبيه و يا فتح آن است .
خداوند اين پيروزى را نصيب پيامبر نمود تا تمام اين بدانگاريها و زشت انديشيهاى قريش درباره رسول گرامى از ميان برود و مخالفان با قيافه معصومانه وملكوتى او آشنا گردند و اگر اين پيروزى نبود مخالفان بر عقيده خود نسبت به وى باقى مىماندند.
اين پيروزى نه تنها اين نوع از جرمها و گناهان را برچيد، و بر همه پرده نسيان افكند، بلكه او را از يك رشته اتهامهايى مانند كاهن ساحر و مفترى و كذاب و... اقتباس كننده كتابهاى پيشينيان، و مانند اينها كاملاً تبرئه كرد زيرا يك فرد كاهن وساحر، نمىتواند چنين دولت عظيمى را در يثرب تشكيل دهد كه شعاع قدرت آن تا قلب جزيره برسد و سراسر قبائل و ساكنان شبه جزيره متوجه دين و آئين او گردند وهر روز، قلوب بيشترى را تسخير كند.
اصولاً يكى از سنن اجتماعى اين است كه اگر فردى مدعى مقام و منصبى گردد و يا اصل و تزى را ارائه كند و يا مدعى اصلاح اجتماعى شود، روز نخست انواع ناسزاگوئيها و دشنامها و بلكه تهمتها به سوى او سرازير مىگردد ولى آنگاه كه اوبه ادعاى خود عينيت بخشيد و عملاً داراى مقام و منصبى شد و اصل و تز خود را پياده كرد و اصلاح خود را به گونهاى ارائه داد، طبعاً يك چنين عينيتى بر تمام آن همه انديشهها و ذهنيات خاتمه مىبخشد.
حيات پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نيزاز اين اصل جدا نبود فتح و پيروزى چشمگير پيامبر در حديبيه و يا مكه جرمهاى خيالى قريش را پنهان ساخت، بلكه همه ناسزاگوئيهايى كه ممكن بود بدون پيروزى در ذهن عوام مؤثر افتد، رخت بربست و ديگر در نظر مخالفان نه مجرم و گنهكار بود و نه كاهن و غيب گو، و يا ساحر و جادوگر، بلكه انسانى ملكوتى بود كه با واقع بينى و درك واقعيتها و شناخت قوانين آفرينش و مصالح و مفاسد انسانها، جهان عرب را به سعادت رهبرى كرد.
6- مقصود از متقدم و متأخر چيست ؟
در آيات سوره هر چند حد زمانى اين تقدم و تأخر بيان نشده ولى طبق بيان ياد شده مىتوان گفت مقصود حوادث به پيش از هجرت و پس از آن است و علت جدا سازى اين دو، از هم اين است كه گناهان پيش از هجرت از دائره لفظ بيرون نبوده و فقط گناه وى همان تبليغ اسلام و سرانجام تفرقه بوده است .
در حالى كه يكى از گناهان او پس از هجرت تشكيل حكومت قدرتمندى بود كه توانست در پرتو يك ارتش منظم، قواى كفر را درهم بشكند و قهرمانان آنها را به خاك مذلت بيفكند.
با توجه به اين مقدمات پنجگانه، مفاد آيه آنچنان روشن مىگردد كه ديگر به توضيح زائد احتياج نيست و كليد فهم مفاد آيه دو چيز است:
الف: مقصود از ذنب، ذنب الهى نيست، بلكه ذنبى است كه قريش او را به آن متهم كرده بودند.
ب: هدف بودن مغفرت و پوشانيدن ذنوب در صورتى به نحو صحيح تجلى مىكند كه مقصود ذنب نسبى و حاكم و داور آن قريش و دشمنان پيامبر باشد، نه ذنب الهى و مخالفت با تكاليف الزامى خداوند بزرگ.
گفتارى از امام هشتم - بيان ياد شده صورت گسترده از گفتار امام رضا (علیه السلام) است آنگاه كه مأمون از حضرف مفاد آيه را سؤال كرد:
مأمون: اى فرزند پيامبر آيا از عقائد شما اين نيست كه پيامبران از گناه معصوم و پيراستهاند؟
امام: چرا.
مأمون: پس معنى گفتار خدا درباره پيامبر بزرگوارمان چيست؟ آنگاه كه فرمود: «ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر»؟
امام: هيچ كس در نزد مشركان مكه به اندازه پيامبر خدا، جرم نداشت آنان سيصد و شصت بت را مىپرستيدند آنگاه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به يكتا پرستى دعوت كرد اين كار بر آنان سخت گران آمد و همگى گفتند:
«اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشىء عجاب و انطلق الملامنهم ان امشوا و اصبروا على الهتكم ان هذا لشىء يرادما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق» (ص /5-7)
«آيا خدايان متعدد را يك خدا قرار داده اين چيز عجيبى است بزرگان آنان (از محضر ابوطالب) بيرون آمدند و گفتند برويد در راه حفظ خدايان بردبار و با استقامت باشيد اين چيزى است كه خواسته شده است ما اين سخن را در آخرين شريعت نيز نشنيدهايم (طبعاً از افسانههاى پيشينيان است) اين جز دورغ چيزى نيست».
آنگاه كه پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مكه را فتح كرد و پيامبر را با خطا «انا فتحنا لك فتحا بينا» مخاطب ساخت در اين موقع گروهى از مشركان مكه اسلام آوردند و برخى ديگر مكه را ترك گفتند، و گروه ديگر كه به حالت شركت باقى ماندند، نتوانستند يكتاپرستى را انكار نمايند از اين جهت گناه او نزد مردم مكه بخشوده و پوشيده شد.
مأمون: خدا خيرت دهد اى ابا الحسن 13.
پي نوشت ها :
7- اسباب النزول واحدى، ص 218.
8- تفسير قمى ، ج 2، ص
9- المقاييس ، ج 2، ص 361.
10- لسان العرب ، ص 389.
11- مقاييس اللغه ، ج 4، ص 386.
12- سيره ابن هشام ، ج 1، ص 265.
13- بحارالانوار .
/خ