نقد كتاب مقدمهاي بر انقلاب اسلامي(4)
اينك بايد به بررسي اين مسئله بپردازيم كه عملكرد رژيم پهلوي و روابط آمريكا با شاه در طول اين نهضت انقلابي چگونه بوده است. بدين منظور ابتدا به بازخواني ديدگاه آقاي زيباكلام در اين زمينه ميپردازيم: «ما اولاً فرض گرفتهايم كه در دوران انقلاب سياستي بنام «سركوب» وجود عيني داشت. يعني نيروهاي نظامي و انتظامي دستور داشتند تا منظماً به كشتار مردم بپردازند تا جلوي تظاهرات و راهپيماييها گرفته شود. ثانياً اين دستور از سوي آمريكاييها بوده است. ثالثاً تا صبح روز 22 بهمن اين سياست اعمال ميشده است. اين يك نمونه از همان مفروضات غلطي است كه هيچ پايه و اساسي ندارد.» (ص19) فرض نخست ايشان در مورد وجود سياست سركوب تظاهرات توسط رژيم پهلوي است. طبعاً براساس شواهد و مدارك بيشمار، هيچكس نميتواند منكر وجود چنين سياستي از سوي شاه شود، اما اگر خوانندگان محترم توجه كنند ايشان واژه «منظماً» را در اين فرض خود تعبيه كرده است تا راه براي نتيجهگيريهاي خاص باز شود؛ بدين معنا كه اگر به دلايل مختلف، در روند درگيريهاي قواي نظامي و انتظامي با مردم، وقفهاي پيش ميآمد، آقاي زيباكلام بتواند مدعي شود كه بنابراين «منظماً» چنين سركوبي وجود نداشته است و جالبتر آن که در گام بعدي به كلي منكر «سياست سركوب» از طرف رژيم شود کما اين كه چنين هم كرده است: «اگر در عالم واقعيت چنين سياستي وجود ميداشت اساساً انقلاب در همان مراحل اوليه متوقف ميشد. البته 17 شهريور و موارد ديگري در پارهاي شهرستانها اتفاق افتاد اما هيچ كدام آنها بخشي از يك سياست منسجم، دقيق و طراحي شده براي كشتار و جلوگيري از ظاهر شدن مجدد مردم در خيابانها نبود. تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آن كه در برگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شدهاي باشند. بيبرنامگي و بيهدفي آن كشتارها را از آنجا ميتوان فهميد كه فرداي روز كشتار و برخورد، مردم به تظاهرات ميپرداختند و حتي يك گلوله هم ديگر شليك نميشد. تظاهرات ميليوني در فرداي كشتار به آرامي به راه ميافتاد و قواي نظامي و انتظامي هم صرفاً نظارهگر بودند.»(صص20-19) در واقع آقاي زيباكلام با تعبيه كلمه «منظماً» در فرض خود و توضيحات بعدي قصد دارد چنين بنماياند كه اگر رژيم پهلوي قصد سركوب تظاهرات را داشت ميبايست هر روز شاهد يك «17 شهريور» باشيم و چون چنين نشده پس ميتوان نتيجه گرفت كه سياست سركوب در دستور كار شاه قرار نداشته است!
براي درك واقعيت در اين زمينه بايد نگاهي به سير و روال قضايا بيندازيم. همانگونه كه بيان شد، حضور كارتر در ايران و تعريف و تمجيد افراطي و شگفتيآفرين وي از شاه و نيز اعلام حمايت همهجانبه و قاطع از رژيم پهلوي و توصيف آن به مثابه مستحكمترين نظام سياسي در منطقه و بلكه جهان، كليه مسائل فيمابين دو كشور را در آن مقطع پايان داد و شاه اطمينان يافت كه از حداكثر حمايت كاخ سفيد برخوردار است. به دليل همين اعتماد به نفس بيش از حد، چند روز بعد به سفارش دربار مقاله توهينآميزي با امضای مجعول «احمد رشيدي مطلق» در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه به دنبال آن تظاهراتي در روز 19 دي ماه 56 در قم در حمايت از حريم مرجعيت و دفاع از «آيتاللهالعظمي خميني» برگزار گرديد. اين تظاهرات به شدت از سوي رژيم پهلوي سركوب شد و جمع زيادي در آن روز كشته و مجروح شدند. در پي اين قضيه اگرچه تظاهرات و تحرك ديگري در روزهاي بعد به چشم نخورد، اما در محافل و مجامع مذهبي و سياسي و حتي خانوادگي، شاهد رشد اعتراضات و بحثهاي سياسي جدي بوديم. چهل روز پس از آن، ناگهان مراسم چهلم شهداي قم در تبريز با شدت تمام سركوب شد و مجدداً جمع زيادي به خاك و خون كشيده شدند. سپس در مراسم چهلم شهداي تبريز، شهر يزد آماج سركوب قرار گرفت و باز تعداد زيادي كشته و مجروح شدند. پس از آن، تظاهرات مردمي در شهرهاي مختلف برگزار شد كه بسياري از آنها با شدت عمل رژيم مواجه گرديد. همانگونه كه ملاحظه ميشود، اين وقايع با شروع از روز نوزدهم دي ماه 1356 به تدريج گسترش يافتند و همزمان، بر شدت سركوبگري رژيم نيز افزوده گشت كه به استقرار حكومت نظامي در بسياري از شهرها و كشتار فجيع روز 17 شهريور انجاميد. آيا اين همه حاكي از آن نيست كه شاه با توجه به تصوراتي كه از قدرت و استحكام رژيم خود داشت و برمبناي غروري كه از اين بابت بر او عارض شده بود، جز زبان زور و سركوب و كشتار، هيچ راه و روش ديگري براي مواجهه با اين بحران در نظر نداشت؟ از طرفي كساني كه حتی اندكي آشنايي با رژيم پهلوي داشته باشند، به خوبي مطلعند كه فرماندهان نظامي و انتظامي كاملاً مطيع و منقاد محمدرضا بودند و بدون نظر او دست به كاري نميزدند. گذشته از اين، اگر شاه واقعاً قصد سركوب نداشت و به تعبير آقاي زيباكلام «تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آن كه در برگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شدهاي باشند» چرا به محض آن كه اولين كشتار در قم روي داد، شاه دستور توقف و منع چنين برخوردهايي را صادر نكرد؟ به علاوه، اگر اينگونه عملكردهاي فرماندهان نظامي را ناشي از خودسري آنها، عليرغم خواست و فرمان شاه بدانيم، چگونه است كه در مقطعي ديگر، آنها را بر مبناي آنچه در كتاب «مقدمهاي بر انقلاب اسلامي» آمده، كاملاً مطيع و گوش به فرمان مييابيم: «بارها برخي از فرماندهان نظامي تندرو از وي چنين اجازهاي خواستند. ميخواستند وي اجازه دهد و اطمينان ميدادند كه در كمتر از 48 ساعت نظم و آرامش را به كشور باز گردانند. اينكه آيا ميتوانستند يا نه بحث ديگري است. اما نكته مهم آن است كه شاه چنين اجازهاي را نداد.»(ص23) به نظر ميرسد آقاي زيباكلام به جاي ارائه تصوير و تحليلي واقعي از شرايط، ترجيح داده است تا بر مبناي «تطهير و تبرئه محمدرضا از جنايت» به بازگويي حوادث بپردازد؛ آنجا كه جنايتها و كشتارهاي مسلم و غيرقابل انكاري صورت گرفته است و هيچ راه گريزي از اعتراف به آن وجود ندارد، مسئوليت به كلي بر گردن مسئولان و فرماندهان محلي انداخته ميشود، اما زماني كه بنا به دلايل مختلف امكان اجراي يك طرح و نقشه جنايتآميز وجود نداشته، در كلام آقاي زيباكلام محمدرضا از چنان تسلط و اقتداري برخوردار ميگردد كه به محض مخالفت با اين طرح، تمامي فرماندهاني كه خودسرانه دست به كشتار ميزدند و در ميدان ژاله از کشته پشته می¬ساختند، تابع و تسليم محض فرمان و اجازه شاه ميشوند.
واقعيت آن است كه رژيم پهلوي از ابتداي نهضت انقلابي مردم در 19 دي 1356 تا هنگام فروپاشي، سياست سركوب و كشتار را دنبال كرد، اما در شرايط مختلف اين سياست، شدت و ضعفهايي داشت. در ابتدا اين سياست با شدت دنبال شد تا جايی که در 17 شهريور 1357 به اوج خود رسيد. البته جا دارد توضيحي راجع به ماجراي 17 شهريور بيان گردد زيرا نويسنده محترم با بيان چند باره اين كه «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود»(ص23) در صدد برآمده تا با انگشت نهادن بر عدم تكرار كشتار بزرگي همانند آن، به اثبات فقدان سياست سركوب بپردازد. واقعه 17 شهريور در نخستين روز از اعلام حكومت نظامي در تهران و چندين شهر ديگر، روي داد. نكته مهم آن است كه چند روز قبل از آن كه مصادف با عيد فطر بود، پس از اقامه نماز عيد در منطقه قيطريه، انبوه جمعيت نمازگزار، اقدام به راهپيمايي به سمت مناطق جنوبيتر شهر تهران كردند كه در طول مسير، بر تعداد جمعيت افزوده گشت تا به حدي كه بزرگترين تظاهرات در شهر تهران تا آن روز شكل گرفت و اين تظاهرات در روزهای آتی نيز تکرار شد. در روز پنجشنبه از سوی جمعيت انبوهی که به تظاهرات پرداخته بودند شعار «فردا صبح، 8 صبح، ميدان ژاله» سر داده شد که در پی آن در ساعات اوليه روز جمعه، رژيم تصميم به برقراري حكومت نظامي در تهران گرفت و از آنجا كه بسياري از مردم از اين مسئله اطلاع نداشتند يا حتي آنها كه مطلع بودند برمبناي قرار قبلي، اصرار بر حضور در ميدان ژاله را داشتند، جمعيت زيادي در اين ميدان در صبح روز جمعه 17 شهريور گرد آمدند. از طرف ديگر، موقعيت اين ميدان به گونهاي بود كه نيروهاي نظامي توانستند آن را تقريباً به محاصره درآورند و سپس بر اساس سياست سركوب، «شليك به مردم» را آغاز كنند تا در نخستين روز حكومت نظامي به اصطلاح زهر چشمي از آنها بگيرند و جو رعب و وحشت را بر جامعه حاكم سازند؛ بنابراين اگر در روز 17 شهريور شاهد شكلگيري يك كشتار دستهجمعي بزرگ در ميدان شهدا هستيم، بخشي از آن به شرايط و عوامل خاصي باز ميگردد كه فقدان آنها در مراحل بعد، يكي از علل عدم تكرار چنان واقعهاي به حساب ميآيد. البته اين بدان معنا نيست كه از اين پس بلافاصله رژيم پهلوي اقدام به قطع كشتار مردم كرد، زيرا اساساً برقراري حكومت نظامي معنايي جز اتخاذ يك سياست سركوبگرانه نداشت، از اين رو در قالب اعلام حكومت نظامي يا حتي روي كار آوردن يك دولت نظامي به نخستوزيري ارتشبد ازهاري، هيچگاه سركوب مخالفتها و حركات اعتراضآميز متوقف نگرديد، اما چند نكته موجب شد كه در كنار آن، رويكردهاي ديگري نيز مورد توجه رژيم قرار گيرد. شايد مهمترين عامل را بتوان بياثري كشتارها در خاموش كردن تظاهرات مردمي دانست؛ در واقع محمدرضا و همراهانش به اين نتيجه رسيدند كه اين سياست سركوبگرانه، تأثيرات به شدت منفي دارد و موجبات رشد و توسعه و شدتيابي مخالفتها را فراهم آورده است. اين مسئله از يكسو باعث نااميدي از تأثير بخشي سياست سركوب شد و از سوي ديگر، روشهاي مسالمتآميز را مورد توجه آنها قرار داد. نقطه اوج اين روشها، اذعان شاه به شنيدن صداي انقلاب مردم بود كه البته هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت. بنابراين بايد گفت هنگامي كه نويسنده محترم درصدد مقايسه قيام انقلابي مردم در سال 56 و 57 با رويدادهاي سال 32 و 42 برميآيد و براي اثبات فقدان سياست سركوب در سال 57 مينويسد: «كافي است رفتار حكومت نظامي در سال 1357 را مقايسه كنيم با رفتار حكومت نظامي در سال 1332 و 1342» (ص24) در واقع با ناديده گرفتن ابعاد عظيم تحولات سال 57 با سالهاي مزبور، دست به يك قياس معالفارق ميزند. به عبارت بهتر، رژيم پهلوي در سالهاي 56 و 57 به اقدامات سركوبگرانه به مراتب وسيعتر و خشنتري از سال 42 دست زد، اما عظمت و گستره رويدادهاي سال 57 به حدي بود كه اينگونه اقدامات قادر به كنترل يا حتي كاهش آن نبودند.
نكته بسيار مهم ديگري كه در كاهش رويارويي ارتش با مردم نقش حائز اهميتي داشت و آقاي زيباكلام حتي از اشاره كوتاهي به آن نيز امتناع ورزيده، تدبير هوشمندانه امام خميني در جهت منع مردم از حملات شعاري و عملي به نظاميان بود. حتي بر اساس اين تدبير، مردم ارتش را برادر خود ميخواندند و به آنها شاخه گل هديه ميدادند. شايد كم نبودند كساني در ميان طيف انقلابيون كه بر مبناي شور و احساسات، خواستار تقابل مسلحانه با نيروهاي نظامي رژيم بودند، اما امام عليرغم فضاي سنگيني كه در اين زمينه وجود داشت، هرگز اجازه چنين اقدامي را ندادند و همواره در پيامهاي خويش نيز با لحن مهربانانه و اندرزگويانه با نظاميان سخن می¬گفتند. از سوي ديگر، رژيم پهلوي بسيار مايل بود كه تحركات مسلحانه عليه نظاميان صورت گيرد؛ چرا كه در اين صورت با برانگيخته شدن احساساتي مانند عصبانيت، ترس از آينده و نيز تلاش براي دفاع از خويش، خود به خود بر شدت عمل نظاميان در مقابل تظاهركنندگان افزوده ميشد. در حقيقت امام با اتخاذ سياست برادري با ارتش و اهداي شاخه گل به آنها، احساسات نظاميان را به نفع جريان انقلاب سوق داد و حداقل آن كه آنان را براي اجراي «سياست شليك به مردم» در محذورات اخلاقي و عاطفي جدي قرار داد. به اين ترتيب علاوه بر يأس و نااميدي رژيم پهلوي از ادامه سياست سركوب، تعامل مثبت جريان انقلاب با بدنه ارتش نيز مانعي جدي بر سر راه اجراي اين سياست شد. اما عليرغم اين واقعيتهاي روشن، آقاي زيباكلام به نحوي اين مسائل را در كتاب خويش منعكس ميسازد كه دقيقاً عكس واقعيت به اذهان خوانندگان متبادر شود. ايشان براي اثبات عدم به كارگيري سياست سركوب توسط رژيم پهلوي ميگويد: «آنچه مسلم است اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود. حتي اگر كشتارهاي جديدي هم صورت نميگرفت اما ارتش همان برخورد قاطع، جدي و مصمم را كه در صبح روز جمعه 17 شهريور از خود نشان داده بود ادامه ميداد معلوم نبود انقلاب به آن سرعت ميتوانست به پيروزي برسد» و سپس بلافاصله ميافزايد: «واقعيت آن است كه چند روز بعد از كشتار ميدان شهدا (ژاله)، فرماندهان نظامي در جلوي دانشگاه با حلقههاي گل بر گردنشان بر روي دوش مردم بودند»(ص23) نويسنده به گونهاي به اين موضوع ميپردازد كه گويي قرار گرفتن نظاميان پس از آن كشتار بر روي دوش مردم، ناشي از سياست اتخاذ شده از سوي شاه به منظور تلطيف فضاي كشور و نشان دادن روي خوش به مردم و دلجويي از آنان بوده است، در حالي كه امام با اتخاذ سياست رفتار ملاطفتآميز با ارتش، يكي از بزرگترين ضربات سياسي و روحي را به شاه وارد آورد و علاوه بر آن با صدور حكم فرار سربازان و ديگر نيروهاي بدنه ارتش از پادگانها، كه از سوي بسياري از نيروهاي ارتشي اجابت شد، تبختر و غرور بيحد محمدرضا را كه تصور ميكرد ارتش در همه حال چشم وگوش بسته تابع فرمان اوست، در هم شكست.
با توجه به آنچه بيان شد، بيمناسبت نيست راجع به يكي از روشهايي كه به شدت مورد علاقه آقاي زيباكلام براي القاي مطالب خويش به خوانندگان است نيز توضيحاتي داده شود و آن بهرهگيري از «جملات شرطيه خلاف واقع» است. منظور از اين جملات، گزارههايي است كه با «اگر» - به عنوان نشانه شرط- آغاز ميشوند و راجع به واقعهاي به صورت شرطي حكم ميكنند كه در گذشته اتفاق نيفتاده است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود.» به طور كلي جملات شرطيه خلاف واقع از قابليت فوقالعادهاي براي انحراف اذهان مخاطبان از حاق واقعيت و مصادره نتايج به سوي ديگر، برخوردارند، بنابراين هنگام مواجه شدن با چنين جملاتي بايد دقت زيادي مبذول داشت كه فريب «شرطهاي خلاف واقع» را نخورد. نخستين نكتهاي كه در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد، امكان وقوع شرط است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود»، اما آيا واقعاً امكان تكرار آن واقعه وجود داشت؟ بحثهاي مفصل و درازدامني در پاسخ به اين سؤال ميتوان داشت كه از آنها پرهيز ميكنيم، اما به طور اجمال بايد گفت كه با در نظر گرفتن جميع شرايط داخلي و خارجي، امكان تكرار چنان واقعهاي بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر بود. نكته دومي كه بايد در نظر گرفت، بررسي دقيق نتيجه اخذ شده يا به تعبير ديگر «جزاي شرط» است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود» (شرط)، «انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (جزاي شرط) اما از كجا معلوم كه اگر چنان ميشد واقعاً چنين نتيجهاي در برداشت؟ شايد اگر چنان ميشد، روند انقلاب به دليل خشم و عصبانيت مردم يا حتي اوجگيري حركتهايي از سوي بخشها و طيفهايي از درون ارتش يا به دهها دليل ديگر، سرعت بيشتري ميگرفت و چه بسا رژيم پهلوي بسيار زودتر از 22 بهمن سرنگون ميشد. به هر حال، همگان بايد توجه داشته باشند كه ذهن آنها از طريق به كارگيري جملات شرطيه خلاف واقع توسط كساني كه شگرد بهرهگيري از اين روش را به خوبي ميدانند، فريب نخورد و نتيجهاي خاص به آن تحميل نگردد.
حمايت آمريكا از شاه براي سركوب مخالفان و ادامه اين حمايتها تا مقطع پيروزي انقلاب و سرنگوني رژيم پهلوي، مسائل ديگرياند كه آقاي زيباكلام آنها را مفروضات غلطي به حساب آورده كه هيچ پايه و اساسي ندارند (ص19) اما واقعيات تاريخي از بيمبنا بودن اين نظر نويسنده محترم كتاب «مقدمهاي بر انقلاب اسلامي» حكايت ميكنند. اگرچه در تيم دمكراتهاي حاكم بر آمريكا به رياست جيمي كارتر ميتوان اختلاف سليقههايي مشاهده كرد، كما اين كه آقاي زيباكلام نيز از دو جناح به رهبري برژينسكي و سايروس ونس سخن به ميان آورده است (ص22) اما اين مسئله نبايد بهانهاي براي ناديده انگاشتن و بلكه انكار حمايت كلان و جامع كاخ سفيد از شاه تا روز 22 بهمن 1357 گردد. ويليام سوليوان در خاطرات خود بارها بر اين نكته تأكيد ميورزد كه كارتر با ارسال پيامهاي مختلفي، حمايت همهجانبه خود را از شاه و هرگونه اقدامي كه جهت غلبه بر «بحران» انجام دهد، اعلام داشت. به نوشته سوليوان، پس از كشتار فاجعهآميز مردم در روز 17 شهريور، كارتر كه در كمپ ديويد مشغول مذاكره بر سر مسائل خاورميانه با سران مصر و اسرائيل بود، وظيفه خود ميداند تا طي يك تماس تلفني حمايت قاطع خود را از شاه اعلام دارد: «انور سادات كه از دوستان نزديك شاه بود تصميم گرفت از همانجا به شاه تلفن كند و مراتب همدردي و پشتيباني خود را از شاه به وي اطلاع دهد. به فاصله كمي پس از اين تلفن پرزيدنت كارتر هم به شاه تلفن كرد. از جزئيات سخنان رئيسجمهوري در اين مكالمه تلفني اطلاع ندارم، ولي بعداً به من ابلاغ شد كه رئيسجمهوري در اين گفتگوي تلفني مراتب پشتيباني خود را از شاه اعلام كرده و اين تلفن در واقع جانشين نامه مورد سفارش من از طرف رئيسجمهوري براي شاه گرديده است... به هر حال تلفن رئيسجمهوري آمريكا به شاه در آن شرايط بهترين تقويت روحي براي او به شمار ميرفت و بعد از آن هرگز از شاه نشنيدم كه سازمان سيا را متهم به توطئه براي براندازي او بنمايد.» (خاطرات دو سفير، ص151) همچنين شاه هنگامي كه قصد بر سر كار آوردن يك دولت نظامي به نخستوزيري ازهاري را دارد، از سفير آمريكا درخواست ميكند تا «به فوريت با واشنگتن تماس گرفته و از حمايت آمريكا از اين تصميم او اطمينان حاصل» كند و سوليوان كه به گفته خودش پيشبيني اين سؤال را ميكرده، پاسخ ميدهد: «چون پيشبيني اين وضع را ميكردم قبلاً نظر واشنگتن را در اين مورد جويا شدهام و رئيسجمهوري و دولت آمريكا از اين اقدام پشتيباني خواهند كرد. شاه از اين موضوع خوشحال و آسوده خاطر شد و سفارش ويسكي براي من داد.» (همان، ص6-165) اين در حالي بود كه پيش از اين برژينسكي نيز طي تماس مستقيم با شاه «پشتيباني كامل پرزيدنت كارتر را از هر اقدامي كه وي براي حل مشكلات كنوني ضروري تشخيص دهد» اعلام داشته بود. (همان، ص151)
در كنار اينگونه اعلام حمايتهاي قاطع و بيقيد و شرط كاخ سفيد از محمدرضا، اعزام ژنرال هايزر به ايران را نيز بايد در نظر داشت كه هدف اصلي آن حفظ رژيم پهلوي پس از خروج اضطراري و موقت شاه از ايران بود. در واقع آمريكا با اعزام هايزر قصد داشت به محمدرضا اين اطمينان خاطر را بدهد كه سلطنت وي پس از خروجش از ايران، پايدار خواهد بود و وي پس از چندي خواهد توانست به كشور برگردد و مجدداً بر تخت خويش تكيه زند. براي درك اهميت اعزام هايزر به ايران بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه او از بلندپايهترين و كارآمدترين ژنرالهاي آمريكايي به شمار ميآمد؛ به طوري كه در آن زمان معاونت فرماندهي كل نيروهاي آمريكايي در اروپا را برعهده داشت و در اين موقعيت، مسئول اداره بيش از 320 هزار نيروي نظامي آمريكايي و نظارت بر تمامي فروشهاي نظامي خارجي و برنامههاي كمك نظامي آمريكا به 44 كشور جهان نيز بود. (ر.ك. به مأموريت مخفي هايزر در تهران، ترجمه دكتر سيدمحمد حسين عادلي. گفتار اوليه). اساساً نفس انتخاب هايزر از سوي كارتر براي اعزام به ايران و انجام مأموريت خطير حفظ و نگهداري ارتش به منظور حراست از رژيم پهلوي، ميتواند ميزان حمايت كاخ سفيد از شاه را نمايان سازد. از طرفي هايزر پس از حدود يك ماه اقامت در تهران و تلاش مجدانه براي انجام مأموريتش، در حالي ايران را ترك ميكند كه به نظر خود، ارتش ايران را مهياي كودتا عليه نهضت انقلابي مردم ايران ساخته و همه چيز را براي سركوب مخالفان شاه آماده كرده است: «جمعه 2 فوريه 1979 (13 بهمن 57) ژنرال جونز [رئيس ستاد مشترك ارتش آمريكا] سپس پرسيد آيا ارتش بدون حضور من قادر به كودتاي نظامي هست يا خير؟ گفتم هركس ميتواند حدسي بزند، اما من فكر ميكنم كه قادر به اين كار هستند و اگر بختيار به آنها دستور بدهد به اين كار اقدام خواهند كرد.» (مأموريت مخفي هايزر در تهران، ص419) سرانجام نيز بختيار پس از آغاز درگيريها در مركز آموزشهاي هوايي ميان تعدادي از نيروهاي مستقر در اين مركز با نيروهاي گارد و اوجگيري آن (كه انشقاق در ارتش را به صورت بارزي نشان داد) دستور اجراي كودتا را صادر ميكند، اما با تدبير ويژه حضرت امام كه مردم را به شكستن حكومت نظامي اعلام شده از ساعت 5/4 بعدازظهر روز 21 بهمن 57 فراخواندند، عليرغم آغاز كودتا و حركت واحدهايي از ارتش بدين منظور، اين اقدام با شكست مواجه ميگردد. جالبتر از همه اين كه صبح روز 22 بهمن در شرايطي كه فرماندهان ارتش از روي استيصال و اجبار در حال مشاوره براي صدور بيانيه اعلام بيطرفي بودند، كاخ سفيد همچنان در پي جلوگيري از فروپاشي رژيم پهلوي و خاتمه يافتن سلطنت محمدرضا بود: «صبح روز يازدهم فوريه [22 بهمن] اعضاي ارشد هيئت مستشاري آمريكا در نيروهاي مسلح ايران طبق معمول به محل كار خود در مركز ستاد مشترك رفتند... چند دقيقه بعد معاون او به من تلفن كرد و گفت تانكها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپهاي خود را به طرف ساختمان ستاد نشانه گرفتهاند... پانزده دقيقه بعد تلفن واشنگتن مجدداً به صدا درآمد و اين بار نيوسام و كريستوفر معاون ارشد وزارت امور خارجه هر دوپاي تلفن بودند. تلفن از اتاق وضع اضطراري كاخ سفيد بود و اطلاعات دقيقتري راجع به اوضاع و امكاناتي كه در اختيار ما بود ميخواستند... نهايت خشم و عصبانيت من در اين مكالمه موقعي بود كه گفته شد برژينسكي درباره امكان ترتيب دادن يك كودتا براي استقرار يك رژيم نظامي به جاي حكومت در حال سقوط بختيار از من نظر ميخواهد. اين فكر و اين سئوال در آن شرايط به قدري سخيف و نامعقول بود كه بياختيار مرا به اداي يك كلمه زشت درباره برژينسكي وادار ساخت و اين فحاشي و بددهني بيسابقه، مخاطب من نيوسام را كه مرد ملايم و متيني بود تكان داد... نيوسام گفت موضوع را درك ميكند ولي دستوري كه به او داده شده اينست كه نظر ژنرال رئيس هيئت مستشاري آمريكا درباره كودتا سئوال شود!... با كمي خجالت جريان مذاكرات تلفني خود را با واشنگتن و سئوالي كه راجع به نظر او درباره امكان دست زدن به يك كودتاي نظامي از من شده بود با ژنرال در ميان گذاشتم. او با همه گرفتاري و نگراني درباره سرنوشت همكاران خود مانند يك سرباز امر مافوق را اجرا كرده و نظر خود را اعلام داشت. او گفت كه در شرايط فعلي شانس موفقيت يك كودتاي نظامي فقط پنج درصد است و من به يكي از همكارانم گفتم كه نظر ژنرال را به واشنگتن مخابره كند.» (خاطرات دو سفير،ص228الي 230)
بنابراين با قاطعيت تمام، براساس مستندات مسلم تاريخي، ميتوان گفت آمريكا نه تنها در طول شكلگيري و اوجگيري نهضت انقلابي مردم، با جديت تمام در حمايت از شاه گام برداشت، بلكه دقيقاً تا روز 22 بهمن و تا آخرين دقايق عمر رژيم پهلوي هر آنچه را كه از دستش برمي¬آمد و در توانش بود، بدين منظور انجام داد. حال اگر با تمام اينها، قدرت جريان انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به حدي بود كه امكان موفقيت را از آنها گرفت، اين مسئله نبايد سبب قلب واقعيت و تحريف تاريخ شود.
تكرار اين موضوع بيمناسبت نيست كه اگرچه اختلاف سليقههايي ميان برخي از مسئولان بلندپايه كاخ سفيد درباره نحوه مواجهه با «بحران ايران» وجود داشت، اما در اين زمينه دو نكته را بايد در نظر گرفت: 1- سياست كلي آمريكا در دفاع تمام عيار از رژيم پهلوي علي رغم وجود برخي اختلاف نظرها كاملاً مشهود و مشخص بود. 2- اختلافات مزبور ناشي از قدرت انقلاب اسلامي بود؛ لذا حتي آنان هم كه معتقدند اين اختلاف نظرها خللي در پشتيباني كاخ سفيد از شاه ايجاد كرد اين نكته را نبايد فراموش كنند كه عظمت، صلابت و گستره حركت انقلابي سالهاي 56و57، موجب بروز اين اختلاف نظرها شده بود وگرنه تمامي هيئت حاكمه وقت ايالات متحده، از جيمي كارتر گرفته تا ويليام سوليوان، هيچيك قلباً راضي به پيروزي انقلاب اسلامي نبودند و همگي در جلوگيري از اين واقعه، كاملاً متفق القول بودند. اگر به خاطرات سوليوان توجه كنيم مشاهده ميشود در روز 22 بهمن، كريستوفر و نيوسام - از مقامات وزارت امور خارجه- كه به عقيده آقاي زيباكلام جناح مقابل برژينسكي را تشكيل ميدادند، طي تماس تلفني خواستار بررسي امكان كودتا و نجات رژيم پهلوي ميشوند و اين بيانگر اتفاقنظر هر دو جناح براي جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي است. پاسخ سوليوان به آنها در مورد عدم امكان اجراي نظر كاخ سفيد نيز مبتني بر اين نيست كه چون انجام كودتا مستلزم قتل عام جمع زيادي از مردم و زيرپاگذاردن موازين حقوق بشري است، لذا بهتر است از آن چشمپوشي شود، بلكه فارغ از تمامي اين مسائل، درخواست هيئت حاكمه آمريكا از سوي بالاترين مقام نظامي آمريكايي حاضر در محل مورد بررسي كارشناسانه قرار ميگيرد و از آنجا كه شرايط و امكانات لازم براي اجراي كودتا و موفقيت آن وجود نداشته است، چنين كاري صورت نميگيرد. بيشك اگر كودتا يا هر اقدام ديگري كه می توانست موجب نجات رژيم پهلوي شود يا از پيروزي «انقلاب اسلامي» جلوگيري به عمل آورد براي آمريكاييها ميسر بود، فارغ از شعارها و موجسواريهاي حقوق بشري، در اقدام به آن ترديدي به خود راه نميدادند. اين واقعيتي است كه با نگاهي به خاطرات هايزر به وضوح ميتوان دريافت. او كه براي مهيا ساختن به دستگيري قدرت توسط ارتش در صورت لزوم يا به تعبير ديگر انجام كودتا در مقابل جريان انقلاب، به ايران آمده و با سرعت و جديت در حال فراهم آوردن زمينههاي آن بود، در خلال انجام اين مأموريت طي تماسي با هارولد براون- وزير دفاع وقت آمريكا- راجع به كودتا و تبعات آن صحبت ميكند: «براون ميخواست برآورد را از ميزان خونريزي در صورت وقوع كودتا بداند. گفتم كه به نظرم نسبتاً بالاست. اضافه كردم كه اين نكته را بايد براي آينده در نظر داشت. فدا كردن جان يك انسان تصميم بسيار سختي است، اما وقتي صحبت از يك جنگ ميشود بايد خسارات را با خسارتهاي ديگر مقايسه كنيم. شايد مرگ ده هزار تن بتواند جان يك ميليون را نجات دهد.» (ماموريت مخفي هايزر در تهران، ص237) اگر به منطق دروني نهفته در اين جمله توجه كنيم ملاحظه ميشود اين همان منطقي است كه بر اساس آن كاخ سفيد فرمان فرو ريختن بمبهاي اتمي بر دو شهر هيروشيما و ناكازاكي را صادر كرد و صدها هزار نفر را در چشم برهم زدني كشت. آيا به راستي اگر راهي براي آمريكا جهت جلوگيري از سقوط شاه وجود داشت، ولو به بهاي اقدام به قتل عام گسترده مردم ايران، از آن امتناع ميكرد؟
اگرچه همچنان نكات ديگري در اين كتاب به چشم ميخورد كه نيازمند توضيح و بحث و بررسي است، اما با اين اميد كه خوانندگان محترم كتاب با عنايت به آنچه در اين نوشتار آمد، خود به تأمل و تدقيق درباره آنها بپردازند، به منظور جلوگيري از تطويل بيش از حد مطلب، از ورود به آنها اجتناب ميورزيم و در پايان تنها به ذكر اين سؤال بسنده ميكنيم كه در حالي كه آمريكاييها خود با صراحت و وضوح تمام، حمايت قاطع از شاه و رژيم پهلوي را تا انتها مورد تأكيد قرار ميدهند، چگونه است كه آقاي زيباكلام به اصطلاح «كاسه داغتر از آش» شده است و براي تطهير و تلطيف چهره آمريكا، حتي از تحريف مسلمات تاريخي نيز خودداري نميورزد؟!
منبع:www.dowran.ir
/ج
براي درك واقعيت در اين زمينه بايد نگاهي به سير و روال قضايا بيندازيم. همانگونه كه بيان شد، حضور كارتر در ايران و تعريف و تمجيد افراطي و شگفتيآفرين وي از شاه و نيز اعلام حمايت همهجانبه و قاطع از رژيم پهلوي و توصيف آن به مثابه مستحكمترين نظام سياسي در منطقه و بلكه جهان، كليه مسائل فيمابين دو كشور را در آن مقطع پايان داد و شاه اطمينان يافت كه از حداكثر حمايت كاخ سفيد برخوردار است. به دليل همين اعتماد به نفس بيش از حد، چند روز بعد به سفارش دربار مقاله توهينآميزي با امضای مجعول «احمد رشيدي مطلق» در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد كه به دنبال آن تظاهراتي در روز 19 دي ماه 56 در قم در حمايت از حريم مرجعيت و دفاع از «آيتاللهالعظمي خميني» برگزار گرديد. اين تظاهرات به شدت از سوي رژيم پهلوي سركوب شد و جمع زيادي در آن روز كشته و مجروح شدند. در پي اين قضيه اگرچه تظاهرات و تحرك ديگري در روزهاي بعد به چشم نخورد، اما در محافل و مجامع مذهبي و سياسي و حتي خانوادگي، شاهد رشد اعتراضات و بحثهاي سياسي جدي بوديم. چهل روز پس از آن، ناگهان مراسم چهلم شهداي قم در تبريز با شدت تمام سركوب شد و مجدداً جمع زيادي به خاك و خون كشيده شدند. سپس در مراسم چهلم شهداي تبريز، شهر يزد آماج سركوب قرار گرفت و باز تعداد زيادي كشته و مجروح شدند. پس از آن، تظاهرات مردمي در شهرهاي مختلف برگزار شد كه بسياري از آنها با شدت عمل رژيم مواجه گرديد. همانگونه كه ملاحظه ميشود، اين وقايع با شروع از روز نوزدهم دي ماه 1356 به تدريج گسترش يافتند و همزمان، بر شدت سركوبگري رژيم نيز افزوده گشت كه به استقرار حكومت نظامي در بسياري از شهرها و كشتار فجيع روز 17 شهريور انجاميد. آيا اين همه حاكي از آن نيست كه شاه با توجه به تصوراتي كه از قدرت و استحكام رژيم خود داشت و برمبناي غروري كه از اين بابت بر او عارض شده بود، جز زبان زور و سركوب و كشتار، هيچ راه و روش ديگري براي مواجهه با اين بحران در نظر نداشت؟ از طرفي كساني كه حتی اندكي آشنايي با رژيم پهلوي داشته باشند، به خوبي مطلعند كه فرماندهان نظامي و انتظامي كاملاً مطيع و منقاد محمدرضا بودند و بدون نظر او دست به كاري نميزدند. گذشته از اين، اگر شاه واقعاً قصد سركوب نداشت و به تعبير آقاي زيباكلام «تمامي آنها مولود تصميمات فردي فرماندهان محلي بود بدون آن كه در برگيرنده طرح و نقشه از پيش تعيين شدهاي باشند» چرا به محض آن كه اولين كشتار در قم روي داد، شاه دستور توقف و منع چنين برخوردهايي را صادر نكرد؟ به علاوه، اگر اينگونه عملكردهاي فرماندهان نظامي را ناشي از خودسري آنها، عليرغم خواست و فرمان شاه بدانيم، چگونه است كه در مقطعي ديگر، آنها را بر مبناي آنچه در كتاب «مقدمهاي بر انقلاب اسلامي» آمده، كاملاً مطيع و گوش به فرمان مييابيم: «بارها برخي از فرماندهان نظامي تندرو از وي چنين اجازهاي خواستند. ميخواستند وي اجازه دهد و اطمينان ميدادند كه در كمتر از 48 ساعت نظم و آرامش را به كشور باز گردانند. اينكه آيا ميتوانستند يا نه بحث ديگري است. اما نكته مهم آن است كه شاه چنين اجازهاي را نداد.»(ص23) به نظر ميرسد آقاي زيباكلام به جاي ارائه تصوير و تحليلي واقعي از شرايط، ترجيح داده است تا بر مبناي «تطهير و تبرئه محمدرضا از جنايت» به بازگويي حوادث بپردازد؛ آنجا كه جنايتها و كشتارهاي مسلم و غيرقابل انكاري صورت گرفته است و هيچ راه گريزي از اعتراف به آن وجود ندارد، مسئوليت به كلي بر گردن مسئولان و فرماندهان محلي انداخته ميشود، اما زماني كه بنا به دلايل مختلف امكان اجراي يك طرح و نقشه جنايتآميز وجود نداشته، در كلام آقاي زيباكلام محمدرضا از چنان تسلط و اقتداري برخوردار ميگردد كه به محض مخالفت با اين طرح، تمامي فرماندهاني كه خودسرانه دست به كشتار ميزدند و در ميدان ژاله از کشته پشته می¬ساختند، تابع و تسليم محض فرمان و اجازه شاه ميشوند.
واقعيت آن است كه رژيم پهلوي از ابتداي نهضت انقلابي مردم در 19 دي 1356 تا هنگام فروپاشي، سياست سركوب و كشتار را دنبال كرد، اما در شرايط مختلف اين سياست، شدت و ضعفهايي داشت. در ابتدا اين سياست با شدت دنبال شد تا جايی که در 17 شهريور 1357 به اوج خود رسيد. البته جا دارد توضيحي راجع به ماجراي 17 شهريور بيان گردد زيرا نويسنده محترم با بيان چند باره اين كه «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود»(ص23) در صدد برآمده تا با انگشت نهادن بر عدم تكرار كشتار بزرگي همانند آن، به اثبات فقدان سياست سركوب بپردازد. واقعه 17 شهريور در نخستين روز از اعلام حكومت نظامي در تهران و چندين شهر ديگر، روي داد. نكته مهم آن است كه چند روز قبل از آن كه مصادف با عيد فطر بود، پس از اقامه نماز عيد در منطقه قيطريه، انبوه جمعيت نمازگزار، اقدام به راهپيمايي به سمت مناطق جنوبيتر شهر تهران كردند كه در طول مسير، بر تعداد جمعيت افزوده گشت تا به حدي كه بزرگترين تظاهرات در شهر تهران تا آن روز شكل گرفت و اين تظاهرات در روزهای آتی نيز تکرار شد. در روز پنجشنبه از سوی جمعيت انبوهی که به تظاهرات پرداخته بودند شعار «فردا صبح، 8 صبح، ميدان ژاله» سر داده شد که در پی آن در ساعات اوليه روز جمعه، رژيم تصميم به برقراري حكومت نظامي در تهران گرفت و از آنجا كه بسياري از مردم از اين مسئله اطلاع نداشتند يا حتي آنها كه مطلع بودند برمبناي قرار قبلي، اصرار بر حضور در ميدان ژاله را داشتند، جمعيت زيادي در اين ميدان در صبح روز جمعه 17 شهريور گرد آمدند. از طرف ديگر، موقعيت اين ميدان به گونهاي بود كه نيروهاي نظامي توانستند آن را تقريباً به محاصره درآورند و سپس بر اساس سياست سركوب، «شليك به مردم» را آغاز كنند تا در نخستين روز حكومت نظامي به اصطلاح زهر چشمي از آنها بگيرند و جو رعب و وحشت را بر جامعه حاكم سازند؛ بنابراين اگر در روز 17 شهريور شاهد شكلگيري يك كشتار دستهجمعي بزرگ در ميدان شهدا هستيم، بخشي از آن به شرايط و عوامل خاصي باز ميگردد كه فقدان آنها در مراحل بعد، يكي از علل عدم تكرار چنان واقعهاي به حساب ميآيد. البته اين بدان معنا نيست كه از اين پس بلافاصله رژيم پهلوي اقدام به قطع كشتار مردم كرد، زيرا اساساً برقراري حكومت نظامي معنايي جز اتخاذ يك سياست سركوبگرانه نداشت، از اين رو در قالب اعلام حكومت نظامي يا حتي روي كار آوردن يك دولت نظامي به نخستوزيري ارتشبد ازهاري، هيچگاه سركوب مخالفتها و حركات اعتراضآميز متوقف نگرديد، اما چند نكته موجب شد كه در كنار آن، رويكردهاي ديگري نيز مورد توجه رژيم قرار گيرد. شايد مهمترين عامل را بتوان بياثري كشتارها در خاموش كردن تظاهرات مردمي دانست؛ در واقع محمدرضا و همراهانش به اين نتيجه رسيدند كه اين سياست سركوبگرانه، تأثيرات به شدت منفي دارد و موجبات رشد و توسعه و شدتيابي مخالفتها را فراهم آورده است. اين مسئله از يكسو باعث نااميدي از تأثير بخشي سياست سركوب شد و از سوي ديگر، روشهاي مسالمتآميز را مورد توجه آنها قرار داد. نقطه اوج اين روشها، اذعان شاه به شنيدن صداي انقلاب مردم بود كه البته هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت. بنابراين بايد گفت هنگامي كه نويسنده محترم درصدد مقايسه قيام انقلابي مردم در سال 56 و 57 با رويدادهاي سال 32 و 42 برميآيد و براي اثبات فقدان سياست سركوب در سال 57 مينويسد: «كافي است رفتار حكومت نظامي در سال 1357 را مقايسه كنيم با رفتار حكومت نظامي در سال 1332 و 1342» (ص24) در واقع با ناديده گرفتن ابعاد عظيم تحولات سال 57 با سالهاي مزبور، دست به يك قياس معالفارق ميزند. به عبارت بهتر، رژيم پهلوي در سالهاي 56 و 57 به اقدامات سركوبگرانه به مراتب وسيعتر و خشنتري از سال 42 دست زد، اما عظمت و گستره رويدادهاي سال 57 به حدي بود كه اينگونه اقدامات قادر به كنترل يا حتي كاهش آن نبودند.
نكته بسيار مهم ديگري كه در كاهش رويارويي ارتش با مردم نقش حائز اهميتي داشت و آقاي زيباكلام حتي از اشاره كوتاهي به آن نيز امتناع ورزيده، تدبير هوشمندانه امام خميني در جهت منع مردم از حملات شعاري و عملي به نظاميان بود. حتي بر اساس اين تدبير، مردم ارتش را برادر خود ميخواندند و به آنها شاخه گل هديه ميدادند. شايد كم نبودند كساني در ميان طيف انقلابيون كه بر مبناي شور و احساسات، خواستار تقابل مسلحانه با نيروهاي نظامي رژيم بودند، اما امام عليرغم فضاي سنگيني كه در اين زمينه وجود داشت، هرگز اجازه چنين اقدامي را ندادند و همواره در پيامهاي خويش نيز با لحن مهربانانه و اندرزگويانه با نظاميان سخن می¬گفتند. از سوي ديگر، رژيم پهلوي بسيار مايل بود كه تحركات مسلحانه عليه نظاميان صورت گيرد؛ چرا كه در اين صورت با برانگيخته شدن احساساتي مانند عصبانيت، ترس از آينده و نيز تلاش براي دفاع از خويش، خود به خود بر شدت عمل نظاميان در مقابل تظاهركنندگان افزوده ميشد. در حقيقت امام با اتخاذ سياست برادري با ارتش و اهداي شاخه گل به آنها، احساسات نظاميان را به نفع جريان انقلاب سوق داد و حداقل آن كه آنان را براي اجراي «سياست شليك به مردم» در محذورات اخلاقي و عاطفي جدي قرار داد. به اين ترتيب علاوه بر يأس و نااميدي رژيم پهلوي از ادامه سياست سركوب، تعامل مثبت جريان انقلاب با بدنه ارتش نيز مانعي جدي بر سر راه اجراي اين سياست شد. اما عليرغم اين واقعيتهاي روشن، آقاي زيباكلام به نحوي اين مسائل را در كتاب خويش منعكس ميسازد كه دقيقاً عكس واقعيت به اذهان خوانندگان متبادر شود. ايشان براي اثبات عدم به كارگيري سياست سركوب توسط رژيم پهلوي ميگويد: «آنچه مسلم است اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود. حتي اگر كشتارهاي جديدي هم صورت نميگرفت اما ارتش همان برخورد قاطع، جدي و مصمم را كه در صبح روز جمعه 17 شهريور از خود نشان داده بود ادامه ميداد معلوم نبود انقلاب به آن سرعت ميتوانست به پيروزي برسد» و سپس بلافاصله ميافزايد: «واقعيت آن است كه چند روز بعد از كشتار ميدان شهدا (ژاله)، فرماندهان نظامي در جلوي دانشگاه با حلقههاي گل بر گردنشان بر روي دوش مردم بودند»(ص23) نويسنده به گونهاي به اين موضوع ميپردازد كه گويي قرار گرفتن نظاميان پس از آن كشتار بر روي دوش مردم، ناشي از سياست اتخاذ شده از سوي شاه به منظور تلطيف فضاي كشور و نشان دادن روي خوش به مردم و دلجويي از آنان بوده است، در حالي كه امام با اتخاذ سياست رفتار ملاطفتآميز با ارتش، يكي از بزرگترين ضربات سياسي و روحي را به شاه وارد آورد و علاوه بر آن با صدور حكم فرار سربازان و ديگر نيروهاي بدنه ارتش از پادگانها، كه از سوي بسياري از نيروهاي ارتشي اجابت شد، تبختر و غرور بيحد محمدرضا را كه تصور ميكرد ارتش در همه حال چشم وگوش بسته تابع فرمان اوست، در هم شكست.
با توجه به آنچه بيان شد، بيمناسبت نيست راجع به يكي از روشهايي كه به شدت مورد علاقه آقاي زيباكلام براي القاي مطالب خويش به خوانندگان است نيز توضيحاتي داده شود و آن بهرهگيري از «جملات شرطيه خلاف واقع» است. منظور از اين جملات، گزارههايي است كه با «اگر» - به عنوان نشانه شرط- آغاز ميشوند و راجع به واقعهاي به صورت شرطي حكم ميكنند كه در گذشته اتفاق نيفتاده است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود، انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود.» به طور كلي جملات شرطيه خلاف واقع از قابليت فوقالعادهاي براي انحراف اذهان مخاطبان از حاق واقعيت و مصادره نتايج به سوي ديگر، برخوردارند، بنابراين هنگام مواجه شدن با چنين جملاتي بايد دقت زيادي مبذول داشت كه فريب «شرطهاي خلاف واقع» را نخورد. نخستين نكتهاي كه در اين زمينه بايد مورد توجه قرار گيرد، امكان وقوع شرط است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود»، اما آيا واقعاً امكان تكرار آن واقعه وجود داشت؟ بحثهاي مفصل و درازدامني در پاسخ به اين سؤال ميتوان داشت كه از آنها پرهيز ميكنيم، اما به طور اجمال بايد گفت كه با در نظر گرفتن جميع شرايط داخلي و خارجي، امكان تكرار چنان واقعهاي بسيار ضعيف و بلكه در حد صفر بود. نكته دومي كه بايد در نظر گرفت، بررسي دقيق نتيجه اخذ شده يا به تعبير ديگر «جزاي شرط» است: «اگر جمعه سياه تكرار شده بود» (شرط)، «انقلاب نميتوانست به آن سرعت و سهولت پيش برود» (جزاي شرط) اما از كجا معلوم كه اگر چنان ميشد واقعاً چنين نتيجهاي در برداشت؟ شايد اگر چنان ميشد، روند انقلاب به دليل خشم و عصبانيت مردم يا حتي اوجگيري حركتهايي از سوي بخشها و طيفهايي از درون ارتش يا به دهها دليل ديگر، سرعت بيشتري ميگرفت و چه بسا رژيم پهلوي بسيار زودتر از 22 بهمن سرنگون ميشد. به هر حال، همگان بايد توجه داشته باشند كه ذهن آنها از طريق به كارگيري جملات شرطيه خلاف واقع توسط كساني كه شگرد بهرهگيري از اين روش را به خوبي ميدانند، فريب نخورد و نتيجهاي خاص به آن تحميل نگردد.
حمايت آمريكا از شاه براي سركوب مخالفان و ادامه اين حمايتها تا مقطع پيروزي انقلاب و سرنگوني رژيم پهلوي، مسائل ديگرياند كه آقاي زيباكلام آنها را مفروضات غلطي به حساب آورده كه هيچ پايه و اساسي ندارند (ص19) اما واقعيات تاريخي از بيمبنا بودن اين نظر نويسنده محترم كتاب «مقدمهاي بر انقلاب اسلامي» حكايت ميكنند. اگرچه در تيم دمكراتهاي حاكم بر آمريكا به رياست جيمي كارتر ميتوان اختلاف سليقههايي مشاهده كرد، كما اين كه آقاي زيباكلام نيز از دو جناح به رهبري برژينسكي و سايروس ونس سخن به ميان آورده است (ص22) اما اين مسئله نبايد بهانهاي براي ناديده انگاشتن و بلكه انكار حمايت كلان و جامع كاخ سفيد از شاه تا روز 22 بهمن 1357 گردد. ويليام سوليوان در خاطرات خود بارها بر اين نكته تأكيد ميورزد كه كارتر با ارسال پيامهاي مختلفي، حمايت همهجانبه خود را از شاه و هرگونه اقدامي كه جهت غلبه بر «بحران» انجام دهد، اعلام داشت. به نوشته سوليوان، پس از كشتار فاجعهآميز مردم در روز 17 شهريور، كارتر كه در كمپ ديويد مشغول مذاكره بر سر مسائل خاورميانه با سران مصر و اسرائيل بود، وظيفه خود ميداند تا طي يك تماس تلفني حمايت قاطع خود را از شاه اعلام دارد: «انور سادات كه از دوستان نزديك شاه بود تصميم گرفت از همانجا به شاه تلفن كند و مراتب همدردي و پشتيباني خود را از شاه به وي اطلاع دهد. به فاصله كمي پس از اين تلفن پرزيدنت كارتر هم به شاه تلفن كرد. از جزئيات سخنان رئيسجمهوري در اين مكالمه تلفني اطلاع ندارم، ولي بعداً به من ابلاغ شد كه رئيسجمهوري در اين گفتگوي تلفني مراتب پشتيباني خود را از شاه اعلام كرده و اين تلفن در واقع جانشين نامه مورد سفارش من از طرف رئيسجمهوري براي شاه گرديده است... به هر حال تلفن رئيسجمهوري آمريكا به شاه در آن شرايط بهترين تقويت روحي براي او به شمار ميرفت و بعد از آن هرگز از شاه نشنيدم كه سازمان سيا را متهم به توطئه براي براندازي او بنمايد.» (خاطرات دو سفير، ص151) همچنين شاه هنگامي كه قصد بر سر كار آوردن يك دولت نظامي به نخستوزيري ازهاري را دارد، از سفير آمريكا درخواست ميكند تا «به فوريت با واشنگتن تماس گرفته و از حمايت آمريكا از اين تصميم او اطمينان حاصل» كند و سوليوان كه به گفته خودش پيشبيني اين سؤال را ميكرده، پاسخ ميدهد: «چون پيشبيني اين وضع را ميكردم قبلاً نظر واشنگتن را در اين مورد جويا شدهام و رئيسجمهوري و دولت آمريكا از اين اقدام پشتيباني خواهند كرد. شاه از اين موضوع خوشحال و آسوده خاطر شد و سفارش ويسكي براي من داد.» (همان، ص6-165) اين در حالي بود كه پيش از اين برژينسكي نيز طي تماس مستقيم با شاه «پشتيباني كامل پرزيدنت كارتر را از هر اقدامي كه وي براي حل مشكلات كنوني ضروري تشخيص دهد» اعلام داشته بود. (همان، ص151)
در كنار اينگونه اعلام حمايتهاي قاطع و بيقيد و شرط كاخ سفيد از محمدرضا، اعزام ژنرال هايزر به ايران را نيز بايد در نظر داشت كه هدف اصلي آن حفظ رژيم پهلوي پس از خروج اضطراري و موقت شاه از ايران بود. در واقع آمريكا با اعزام هايزر قصد داشت به محمدرضا اين اطمينان خاطر را بدهد كه سلطنت وي پس از خروجش از ايران، پايدار خواهد بود و وي پس از چندي خواهد توانست به كشور برگردد و مجدداً بر تخت خويش تكيه زند. براي درك اهميت اعزام هايزر به ايران بايد اين نكته را در نظر داشته باشيم كه او از بلندپايهترين و كارآمدترين ژنرالهاي آمريكايي به شمار ميآمد؛ به طوري كه در آن زمان معاونت فرماندهي كل نيروهاي آمريكايي در اروپا را برعهده داشت و در اين موقعيت، مسئول اداره بيش از 320 هزار نيروي نظامي آمريكايي و نظارت بر تمامي فروشهاي نظامي خارجي و برنامههاي كمك نظامي آمريكا به 44 كشور جهان نيز بود. (ر.ك. به مأموريت مخفي هايزر در تهران، ترجمه دكتر سيدمحمد حسين عادلي. گفتار اوليه). اساساً نفس انتخاب هايزر از سوي كارتر براي اعزام به ايران و انجام مأموريت خطير حفظ و نگهداري ارتش به منظور حراست از رژيم پهلوي، ميتواند ميزان حمايت كاخ سفيد از شاه را نمايان سازد. از طرفي هايزر پس از حدود يك ماه اقامت در تهران و تلاش مجدانه براي انجام مأموريتش، در حالي ايران را ترك ميكند كه به نظر خود، ارتش ايران را مهياي كودتا عليه نهضت انقلابي مردم ايران ساخته و همه چيز را براي سركوب مخالفان شاه آماده كرده است: «جمعه 2 فوريه 1979 (13 بهمن 57) ژنرال جونز [رئيس ستاد مشترك ارتش آمريكا] سپس پرسيد آيا ارتش بدون حضور من قادر به كودتاي نظامي هست يا خير؟ گفتم هركس ميتواند حدسي بزند، اما من فكر ميكنم كه قادر به اين كار هستند و اگر بختيار به آنها دستور بدهد به اين كار اقدام خواهند كرد.» (مأموريت مخفي هايزر در تهران، ص419) سرانجام نيز بختيار پس از آغاز درگيريها در مركز آموزشهاي هوايي ميان تعدادي از نيروهاي مستقر در اين مركز با نيروهاي گارد و اوجگيري آن (كه انشقاق در ارتش را به صورت بارزي نشان داد) دستور اجراي كودتا را صادر ميكند، اما با تدبير ويژه حضرت امام كه مردم را به شكستن حكومت نظامي اعلام شده از ساعت 5/4 بعدازظهر روز 21 بهمن 57 فراخواندند، عليرغم آغاز كودتا و حركت واحدهايي از ارتش بدين منظور، اين اقدام با شكست مواجه ميگردد. جالبتر از همه اين كه صبح روز 22 بهمن در شرايطي كه فرماندهان ارتش از روي استيصال و اجبار در حال مشاوره براي صدور بيانيه اعلام بيطرفي بودند، كاخ سفيد همچنان در پي جلوگيري از فروپاشي رژيم پهلوي و خاتمه يافتن سلطنت محمدرضا بود: «صبح روز يازدهم فوريه [22 بهمن] اعضاي ارشد هيئت مستشاري آمريكا در نيروهاي مسلح ايران طبق معمول به محل كار خود در مركز ستاد مشترك رفتند... چند دقيقه بعد معاون او به من تلفن كرد و گفت تانكها در اطراف ستاد موضع گرفته و توپهاي خود را به طرف ساختمان ستاد نشانه گرفتهاند... پانزده دقيقه بعد تلفن واشنگتن مجدداً به صدا درآمد و اين بار نيوسام و كريستوفر معاون ارشد وزارت امور خارجه هر دوپاي تلفن بودند. تلفن از اتاق وضع اضطراري كاخ سفيد بود و اطلاعات دقيقتري راجع به اوضاع و امكاناتي كه در اختيار ما بود ميخواستند... نهايت خشم و عصبانيت من در اين مكالمه موقعي بود كه گفته شد برژينسكي درباره امكان ترتيب دادن يك كودتا براي استقرار يك رژيم نظامي به جاي حكومت در حال سقوط بختيار از من نظر ميخواهد. اين فكر و اين سئوال در آن شرايط به قدري سخيف و نامعقول بود كه بياختيار مرا به اداي يك كلمه زشت درباره برژينسكي وادار ساخت و اين فحاشي و بددهني بيسابقه، مخاطب من نيوسام را كه مرد ملايم و متيني بود تكان داد... نيوسام گفت موضوع را درك ميكند ولي دستوري كه به او داده شده اينست كه نظر ژنرال رئيس هيئت مستشاري آمريكا درباره كودتا سئوال شود!... با كمي خجالت جريان مذاكرات تلفني خود را با واشنگتن و سئوالي كه راجع به نظر او درباره امكان دست زدن به يك كودتاي نظامي از من شده بود با ژنرال در ميان گذاشتم. او با همه گرفتاري و نگراني درباره سرنوشت همكاران خود مانند يك سرباز امر مافوق را اجرا كرده و نظر خود را اعلام داشت. او گفت كه در شرايط فعلي شانس موفقيت يك كودتاي نظامي فقط پنج درصد است و من به يكي از همكارانم گفتم كه نظر ژنرال را به واشنگتن مخابره كند.» (خاطرات دو سفير،ص228الي 230)
بنابراين با قاطعيت تمام، براساس مستندات مسلم تاريخي، ميتوان گفت آمريكا نه تنها در طول شكلگيري و اوجگيري نهضت انقلابي مردم، با جديت تمام در حمايت از شاه گام برداشت، بلكه دقيقاً تا روز 22 بهمن و تا آخرين دقايق عمر رژيم پهلوي هر آنچه را كه از دستش برمي¬آمد و در توانش بود، بدين منظور انجام داد. حال اگر با تمام اينها، قدرت جريان انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني به حدي بود كه امكان موفقيت را از آنها گرفت، اين مسئله نبايد سبب قلب واقعيت و تحريف تاريخ شود.
تكرار اين موضوع بيمناسبت نيست كه اگرچه اختلاف سليقههايي ميان برخي از مسئولان بلندپايه كاخ سفيد درباره نحوه مواجهه با «بحران ايران» وجود داشت، اما در اين زمينه دو نكته را بايد در نظر گرفت: 1- سياست كلي آمريكا در دفاع تمام عيار از رژيم پهلوي علي رغم وجود برخي اختلاف نظرها كاملاً مشهود و مشخص بود. 2- اختلافات مزبور ناشي از قدرت انقلاب اسلامي بود؛ لذا حتي آنان هم كه معتقدند اين اختلاف نظرها خللي در پشتيباني كاخ سفيد از شاه ايجاد كرد اين نكته را نبايد فراموش كنند كه عظمت، صلابت و گستره حركت انقلابي سالهاي 56و57، موجب بروز اين اختلاف نظرها شده بود وگرنه تمامي هيئت حاكمه وقت ايالات متحده، از جيمي كارتر گرفته تا ويليام سوليوان، هيچيك قلباً راضي به پيروزي انقلاب اسلامي نبودند و همگي در جلوگيري از اين واقعه، كاملاً متفق القول بودند. اگر به خاطرات سوليوان توجه كنيم مشاهده ميشود در روز 22 بهمن، كريستوفر و نيوسام - از مقامات وزارت امور خارجه- كه به عقيده آقاي زيباكلام جناح مقابل برژينسكي را تشكيل ميدادند، طي تماس تلفني خواستار بررسي امكان كودتا و نجات رژيم پهلوي ميشوند و اين بيانگر اتفاقنظر هر دو جناح براي جلوگيري از پيروزي انقلاب اسلامي است. پاسخ سوليوان به آنها در مورد عدم امكان اجراي نظر كاخ سفيد نيز مبتني بر اين نيست كه چون انجام كودتا مستلزم قتل عام جمع زيادي از مردم و زيرپاگذاردن موازين حقوق بشري است، لذا بهتر است از آن چشمپوشي شود، بلكه فارغ از تمامي اين مسائل، درخواست هيئت حاكمه آمريكا از سوي بالاترين مقام نظامي آمريكايي حاضر در محل مورد بررسي كارشناسانه قرار ميگيرد و از آنجا كه شرايط و امكانات لازم براي اجراي كودتا و موفقيت آن وجود نداشته است، چنين كاري صورت نميگيرد. بيشك اگر كودتا يا هر اقدام ديگري كه می توانست موجب نجات رژيم پهلوي شود يا از پيروزي «انقلاب اسلامي» جلوگيري به عمل آورد براي آمريكاييها ميسر بود، فارغ از شعارها و موجسواريهاي حقوق بشري، در اقدام به آن ترديدي به خود راه نميدادند. اين واقعيتي است كه با نگاهي به خاطرات هايزر به وضوح ميتوان دريافت. او كه براي مهيا ساختن به دستگيري قدرت توسط ارتش در صورت لزوم يا به تعبير ديگر انجام كودتا در مقابل جريان انقلاب، به ايران آمده و با سرعت و جديت در حال فراهم آوردن زمينههاي آن بود، در خلال انجام اين مأموريت طي تماسي با هارولد براون- وزير دفاع وقت آمريكا- راجع به كودتا و تبعات آن صحبت ميكند: «براون ميخواست برآورد را از ميزان خونريزي در صورت وقوع كودتا بداند. گفتم كه به نظرم نسبتاً بالاست. اضافه كردم كه اين نكته را بايد براي آينده در نظر داشت. فدا كردن جان يك انسان تصميم بسيار سختي است، اما وقتي صحبت از يك جنگ ميشود بايد خسارات را با خسارتهاي ديگر مقايسه كنيم. شايد مرگ ده هزار تن بتواند جان يك ميليون را نجات دهد.» (ماموريت مخفي هايزر در تهران، ص237) اگر به منطق دروني نهفته در اين جمله توجه كنيم ملاحظه ميشود اين همان منطقي است كه بر اساس آن كاخ سفيد فرمان فرو ريختن بمبهاي اتمي بر دو شهر هيروشيما و ناكازاكي را صادر كرد و صدها هزار نفر را در چشم برهم زدني كشت. آيا به راستي اگر راهي براي آمريكا جهت جلوگيري از سقوط شاه وجود داشت، ولو به بهاي اقدام به قتل عام گسترده مردم ايران، از آن امتناع ميكرد؟
اگرچه همچنان نكات ديگري در اين كتاب به چشم ميخورد كه نيازمند توضيح و بحث و بررسي است، اما با اين اميد كه خوانندگان محترم كتاب با عنايت به آنچه در اين نوشتار آمد، خود به تأمل و تدقيق درباره آنها بپردازند، به منظور جلوگيري از تطويل بيش از حد مطلب، از ورود به آنها اجتناب ميورزيم و در پايان تنها به ذكر اين سؤال بسنده ميكنيم كه در حالي كه آمريكاييها خود با صراحت و وضوح تمام، حمايت قاطع از شاه و رژيم پهلوي را تا انتها مورد تأكيد قرار ميدهند، چگونه است كه آقاي زيباكلام به اصطلاح «كاسه داغتر از آش» شده است و براي تطهير و تلطيف چهره آمريكا، حتي از تحريف مسلمات تاريخي نيز خودداري نميورزد؟!
منبع:www.dowran.ir
/ج