از وصل تو آتش جگر خيزد شاعر : انوري وز هجر تو نالهي سحر خيزد از وصل تو آتش جگر خيزد هر روز ز عالم دگر خيزد سرگشتهي عالم هواي تو هر فردايي ز دي بتر خيزد ديوانهي زلف و خستهي چشمت برخاسته گير از اين چه برخيزد گويي به هلاک جانت برخيزم خورشيد فلک به فرق سر خيزد هنگام قيام خاکپايت را هر لحظه ز آستان در خيزد مه چون سگ پاسبانت ار خواهي زان چه که به تنگها شکر خيزد ما را ز دهان تنگ شيرينت وانجا سخنت ازين چه برخيزد کانجا سخن زر...