دردم فزود و دست به درمان نميرسد دردم فزود و دست به درمان نميرسدشاعر : انوري صبرم رسيد و هجر به پايان نميرسددردم فزود و دست به درمان نميرسدخضر طرب به چشمهي حيوان نميرسددر ظلمت نياز بجهد سکندريآنجا به پاي عقل بجز جان نميرسدبرخوان از آنکه طعمهي جانست هيچ تنجانم برون شدست و به جانان نميرسدجان دادهام مگر که به جانان خود رسممهمان عقل بر سر آن خوان نميرسدخواني که خواجهي خرد از بهر جان نهادگفتا هنوز نقل به دربان نميرسدگفتم به ميزبان که مرا زلهاي فرستگردش هنوز بر سر سلطان نميرسدفتراک اين سوار به تو کي رسد که خودقسمت سراي نوح به طوفان نميرسدطوفان رسيد در غمت و انوري هنوز