دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد

دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد شاعر : انوري صبرم رسيد و هجر به پايان نمي‌رسد دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد خضر طرب به چشمه‌ي حيوان نمي‌رسد در ظلمت نياز بجهد سکندري آنجا به پاي عقل بجز جان نمي‌رسد برخوان از آنکه طعمه‌ي جانست هيچ تن جانم برون شدست و به جانان نمي‌رسد جان داده‌ام مگر که به جانان خود رسم مهمان عقل بر سر آن خوان نمي‌رسد خواني که خواجه‌ي خرد از بهر جان نهاد گفتا هنوز نقل به دربان نمي‌رسد گفتم به ميزبان که مرا زله‌اي فرست...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد
دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد
دردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد

شاعر : انوري

صبرم رسيد و هجر به پايان نمي‌رسددردم فزود و دست به درمان نمي‌رسد
خضر طرب به چشمه‌ي حيوان نمي‌رسددر ظلمت نياز بجهد سکندري
آنجا به پاي عقل بجز جان نمي‌رسدبرخوان از آنکه طعمه‌ي جانست هيچ تن
جانم برون شدست و به جانان نمي‌رسدجان داده‌ام مگر که به جانان خود رسم
مهمان عقل بر سر آن خوان نمي‌رسدخواني که خواجه‌ي خرد از بهر جان نهاد
گفتا هنوز نقل به دربان نمي‌رسدگفتم به ميزبان که مرا زله‌اي فرست
گردش هنوز بر سر سلطان نمي‌رسدفتراک اين سوار به تو کي رسد که خود
قسمت سراي نوح به طوفان نمي‌رسدطوفان رسيد در غمت و انوري هنوز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.