آن شوخ ديده ديده چو بر هم نميزند آن شوخ ديده ديده چو بر هم نميزندشاعر : انوري دل صبر پيشه کرد و کنون دم نميزندآن شوخ ديده ديده چو بر هم نميزندچون دست يافت زخم يکي کم نميزندزو صد هزار زخم جفا دارم و هنوزواکنون چو راه دل بزد آنهم نميزندگه گه به طعنه طال بقايي زدي مراالا به دست او در يک غم نميزندکي دست دل کنون در شادي زند ز عشقيک ابر ديده نيست کزو نم نميزنديارب چه فتح باب بلايي است آن کزوزلفش کدام قاعده بر هم نميزندچشمش کدام زاويه غارت نميکندزد نوبتي که خسرو عالم نميزندالقصه در ولايت خوبي به کام دل