روي ندارم که روي از تو بتابم شاعر : انوري زانکه چو روي تو در زمانه نيابم روي ندارم که روي از تو بتابم روي ز رويت بگو چگونه بتابم چون همه عالم خيال روي تو دارد عشق سر رشتهي خطا و صوابم حيلهگري چون کنم به عقل چو گم کرد ني به تو بتوان رسيد تا بشتابم ني ز تو بتوان بريد تا بشکيبم شايد کاندر خيال وصل بخوابم من چو شب از محنت تو هيچ نخسبم اين که تو داني که بيتو در چه عذابم راحتم از روزگار خويش همين است زانکه از اين بيش نيست برگ جوابم ...