ره فراکار خود نميدانم شاعر : انوري غم من نيستت به غم زانم ره فراکار خود نميدانم فارغي از من و همي دانم عاشقم بر تو و همي داني نکنم جز وفا که نتوانم نکني جز جفا که نشکيبي کافرم گر کنون مسلمانم کافري ميکني در اين معني گفتمت تا به جان به فرمانم گفتيم تا به بوسه فرمانست من همه عمر بر سر آنم گرچه برخاستي تو از سر اين چون ز جان خوشتري به دندانم کي به جان برکشم ز تو دندان تاج عهد تو بر سر جانم مهر مهر تو بر نگين دلست انوري...