ترا من دوست ميدارم ندانم چيست درمانم شاعر : انوري نه روي هجر ميبينم نه راه وصل ميدانم ترا من دوست ميدارم ندانم چيست درمانم نه بگذاري که با هرکس بگويم راز پنهانم نپرسي هرگز احوالم نسازي چارهي کارم مکن تکليف ناواجب که بيدل صبر نتوانم دلم بردي و آنگاهي به پندم صبر فرمايي که بيوصل تو اندر دل وبال دل بود جانم اگر با من نخواهي ساخت جانم همچو دل بستان