من که باشم که تمناي وصال تو کنم شاعر : انوري يا کيم تا که حديث لب و خال تو کنم من که باشم که تمناي وصال تو کنم من چه بيهوده تمناي وصال تو کنم کس به درگاه خيال تو نمييابد راه ساکتم تا که شبي پيش خيال تو کنم گلهي عشق تو در پيش تو نتوانم کرد مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم از سر مردميي گر تو کلاهي نهيم در غزلها صفت چشم غزال تو کنم ور به چشم تو درآيد سخنم تا بزيم که همي وصف جمالت به کمال تو کنم شعر من سحر شد و شد به کمال از پي آن شاعري...