اي داده به دست هجر ما را

اي داده به دست هجر ما را شاعر : انوري خود رسم چنين بود شما را اي داده به دست هجر ما را وز گوشه‌ي دل نهاده ما را بر گوش نهاده‌اي سر زلف زين درد اميد کي دوا را تا...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي داده به دست هجر ما را
اي داده به دست هجر ما را
اي داده به دست هجر ما را

شاعر : انوري

خود رسم چنين بود شما رااي داده به دست هجر ما را
وز گوشه‌ي دل نهاده ما رابر گوش نهاده‌اي سر زلف
زين درد اميد کي دوا راتا کي ز دروغ راست مانند
کس درندهد تن اين دغا راهر لحظه کجي نهي دگرگون
پاداش جفا بود وفا رابردي دل و عشوه دادي اي جان
دادي تو به ما نشان بلا راما عافيتي گرفته بوديم
اين کنج وثاق بي‌نوا راآن روز که گنج حسن کردي
اميد عيان کند وفا راگفتم که کنون ز درگه دل
زان کام دلي بود هوا رايک‌دم دو سخن به هم بگوييم
هجر آمد و در بزد قضا رادر حجره‌ي وصل نانشسته
بيگانه مدار آشنا راجان گفت که کيست گفت بگشاي
تهديدکنان جدا جدا راگستاخ برآمد و درآمد
گر من نکشم تو ناسزا رابا وصل به خشم گفت آري
اندر زده آستين جفا راناري تو به دامن وفا دست
زين حال کسان پادشا راخواهي که خبر کنم هم‌اکنون
صد باره پذيره شد وغا راشهزاده عماد دين که تيغش
هم نامي ذات مصطفا رااحمد که ز محمدت نشانيست
بر دلدل تند مرتضي راآن کو چو به حرب تاخت بيند
از حجره‌ي ديده توتيا راگرد سپهش به حکم رد کرد
در گوشه‌ي گوش کيميا راخاک قدمش به فخر بنشاند
در ساحت بوستان صبا رااي کرده خجل نسيم خلقت
يک تعبيه کرده صد سخا راطبع تو که ابر ازو کشد در
صد گنج نهاده يک عطا رادست تو که کوه او برد کان
محروم نديده جز ريا رادر بزم امل ز بخشش تو
زنهار نخواست جز وبا رادر رزم اجل ز کوشش تو
از عدل تو معتدل هوا رادر عالم معدلت صبا يافت
در خط شده خط استوا رااز غيرت رايتت فلک ديد
در ديده هواي با صفا راروزي که فتد خس کدورت
چون ظلمت چشمه‌ي ضيا رادر گرد ز مرد باز دارد
چون کرده به ديده اژدها رااز رمح چو مار کرده پيچان
رخساره‌ي همچو کهربا رااز لعل حجاب سازد الماس
گه فرقت تن بود قبا راگه حسرت سر بود کله را
از کوري دشمنان لوا رادر ديده‌ي فتح جاي سازد
منکر المي رسد فنا راپيش تو زمين اگر نبوسد
از پاي درآورد سها راعکس سپر سهيل شکلت
آوردي و مانده مر ختا راتا روي به خطه‌ي خراسان
يک شغل نمي‌رود خطا رااينجا ز صواب راي عاليت
چون نام تو زيوري ثنا راچون نيک نظر کنم نزيبد
چون سده‌ت قبله‌ي دعا رااز کعبه چو بگذري نباشد
ناموس تبه شود قضا رااز تيغ تو اي بقاي دولت
شايسته کنار کبريا راآراسته نظم من عروسيست
اين پر هنر نکو ادا راآخر ز براي او نگهدار
اين خوب نهاد خوش لقا رايک دم منه از کنار فکرت
در ديده‌ي مردمي حيا راتا هيچ سبب بود ز ايمان
در جاه که بود انبيا راآن معجزه بادت از بزرگي


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما