گشت از دل من قرار غايب
گشت از دل من قرار غايب شاعر : انوري کارم نشود به از نوايب گشت از دل من قرار غايب غم حاضر و غمگسار غايب دل دمخور و دلفريب شادان بر سوز دلم قدر مواظب بر ضعف تنم قضا موکل ايام به سيف هجر ضارب افلاک به رمح طعنه طاعن ماييم و ملامت اقارب ماييم و شکايت احبا آسيمهسر از سپهر غاضب آشفته دل از جهان جافي بر ديده رسيل دمع ساکب بر چهره دليل شمع سوزان آشوب خلايق از جوانب آسيب عوايق از چپ و راست هر ممتنعي ز هجر واجب هر مستويي ز وصل...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گشت از دل من قرار غايب
گشت از دل من قرار غايب
شاعر : انوري
کارم نشود به از نوايب گشت از دل من قرار غايب غم حاضر و غمگسار غايب دل دمخور و دلفريب شادان بر سوز دلم قدر مواظب بر ضعف تنم قضا موکل ايام به سيف هجر ضارب افلاک به رمح طعنه طاعن ماييم و ملامت اقارب ماييم و شکايت احبا آسيمهسر از سپهر غاضب آشفته دل از جهان جافي بر ديده رسيل دمع ساکب بر چهره دليل شمع سوزان آشوب خلايق از جوانب آسيب عوايق از چپ و راست هر ممتنعي ز هجر واجب هر مستويي ز وصل مغلوب برگ گل انس با قواضب شاخ گل عيش با عوالي با اين همه قصه عشق خاطب با اين همه شوق فتنه مفتي عشقش چو زمانه پر عجايب معشوق بتي که هست پيوست با شهد و شکر به لب مناسب با شمس و قمر به رخ مساعد وز مشک به گل برش عقارب از نوش به مل درش لي تير مژه بر کمان حاجب چين کله بر عقيق چيني زلفين چو زنگيان لاعب رخساره چو گلستان خندان با عقل دو نرگسش معاتب با روح دو بسدش معاشر هر روز هزار مرد تايب از توبه برآمده ز حالش قلاش بدان دو زلف ناهب جماش بدان دو چشم عيار زيبايي وصفش از غرايب شيريني لطفش از نوادر ديباچهي آفرين صاحب زيبا بود آن سخن که باشد دست و دل و ديدهي مراتب صدرالوزراء ميدالملک خورشيد فرحفزاي صائب درياي کرم نماي صافي مشهور مشارق و مغارب ممدوح ائمه و سلاطين منصور به دولتش کتايب معمور به حشتمش اقاليم چون ابر سخي به دست واهب چون باد صبا به خلق نيکو وز مغز محاربان حارب از خون مخالفان طاغي اندوده عقاب را مخالب آلوده هژبر را براثن مشعوف به قادم و به ذاهب مکشوف به کوشش و به بخشش در سايهي صدق او تجارب در قبضهي علم او مهمات يک صادق و صدهزار کاذب يک عالم و صدهزار جاهل جود و کرمش در مواهب عقل و نظرش سر مساعي بر مرکب قدر و جاه راکب در مسکن علم و عدل ساکن قانون مفاخر و مناقب مجموع مکارم و معالي وي هر ملکي ترا مخاطب اي هر ملکي ترا مخاطب کام تو چو روزگار غالب نام تو چو آفتاب معروف ايوان تو خاص را مکاسب درگاه تو عام را مطامع اختر به پرستش تو راغب گردون به ستايش تو مايل ديدار ترا ملوک طالب گفتار ترا ائمه عاشق ايوان تو چرخ پر کواکب منشور تو درج پر جواهر چون تير ترا هزار کاتب چون ماه ترا هزار منهي فرخ قلمت گه مرب چالاکتر از عصاي موسي وي حلم ترا جبال نايب اي جود ترا بحار خازن با درد نوايب و مصايب آزادهي دهر و صدر اسلام ادرار جهانيان و راتب زنده است به تو که زنده کردي شارق ز تو گشت شمس غارب روشن به تو گشت شغل گيتي تا هست امور را عواقب تا هست علوم را مبادي عزم تو هميشه باد ثاقب حکم تو هميشه باد باقي با دهر جمال تو مصاحب با چرخ کمال تو مشارک
مقالات مرتبط