روز عيش و طرب و بستانست

روز عيش و طرب و بستانست شاعر : انوري روز بازار گل و ريحانست روز عيش و طرب و بستانست دامن باد عبير افشانست توده‌ي خاک عبير آميزست راست چون آزده‌ي سوهانست وز ملاقات صبا روي غدير قدحي از شبه و مرجانست لاله بر شاخ زمرد به مثل روي گلزار پر از پيکانست تا کشيده است صبا خنجر بيد با چمن‌شان به جدل پيمانست فلک از هاله سپر ساخت مگر سوي گردون به طبيعت زانست ميل اطفال نبات از پي قوت هر کرا نفس نباتي جانست که کنون ابر دهد روزيشان مطرب...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روز عيش و طرب و بستانست
روز عيش و طرب و بستانست
روز عيش و طرب و بستانست

شاعر : انوري

روز بازار گل و ريحانستروز عيش و طرب و بستانست
دامن باد عبير افشانستتوده‌ي خاک عبير آميزست
راست چون آزده‌ي سوهانستوز ملاقات صبا روي غدير
قدحي از شبه و مرجانستلاله بر شاخ زمرد به مثل
روي گلزار پر از پيکانستتا کشيده است صبا خنجر بيد
با چمن‌شان به جدل پيمانستفلک از هاله سپر ساخت مگر
سوي گردون به طبيعت زانستميل اطفال نبات از پي قوت
هر کرا نفس نباتي جانستکه کنون ابر دهد روزيشان
مطرب بزمگه بستانستباز در پرده‌ي الوان بلبل
باغ را باد صبا مهمانستکز پي تهنيت نوروزي
غرقه اندر گهر الوانستساعد شاخ ز مشاطه‌ي طبع
به نکويي چو نگارستانستچهره‌ي باغ ز نقاش بهار
وز گرانيش گهر ارزانستابر آبستن دريست گران
ني که آن دعوي و اين برهانستبه کف خواجه‌ي ما ماند راست
مدغم اندر دل آن بارانستمضمر اندر کف اين دينارست
کثرت آن مدد طوفانستکثرت اين سبب استغناست
جود اين دم به دم و آسانستبذل آن گه به و دشوارست
کس ندانم که برو پنهانستگرچه پيدا نکنم کان کف کيست
نام او تا به ابد عنوانستکف دستيست که بر نامه‌ي رزق
که نظير پسر عمرانستمجد دين بوالحسن عمراني
قلمش همچو عصا ثعبانستآنکه در معرکه‌ي سحر بيان
پود و تار کفش از احسانستطول و عرض دلش از مکرمتست
که برو اوج زحل تاوانستچرخ با قدر بلندش داند
که برو نام سخا بهتانستابر با دست جوادش داند
سخطش علت صد خذلانستنظرش مبدا صد اقبالست
سايه‌ي حشمت او خفتانستناوک حادثه‌ي گردون را
خار عقرب چو گل ميزانستدر اثر بهر مراعات وليش
زخمه‌ي زهره شل کيوانستبر فلک بهر مکافات عدوش
نفخ صوري نه که در قرآنستنفخ صورست صرير قلمش
بر سر کوي اجل قربانستکان نشوري دهد آنرا که تنش
کشته‌ي حادثه‌ي دورانستوين حياتي دهد آنرا که دلش
جز کمال تو همه نقصانستاي تمامي که پس از ذات خداي
چرخ عمال ترا ديوانستتير ديوان ترا مستوفي
ماه بر درگه تو دربانستزهره در مجلس تو خنياگر
جور از عدل تو در زندانستفتنه از امن تو در زنجيرست
نايب عدل تو نوشروانستبالله ار با سر انصاف شوي
جور عبدالملک مروانستکچو زو درگذري کل وجود
گرگ با عدل تو بي‌دندانستشير با باس تو بي‌چنگالست
وين نه گرگست کنون چوپانستآن نه شير است کنون روباهست
همه پوشيده و او عريانستهست جرمي که درو شير فلک
ايمن از شبهت و از طغيانستقلم تست که چون کلک قضا
نه به صورت به صفت چوگانستاز پي خدمت تو گوي فلک
نه به معني به صور انسانستدر بر سايه‌ي تو ذات عدوت
سفره در سفره و خوان در خوانستدر سراي امل از جود کفت
بر فلک ثور و حمل بريانستزآتش غيرت خوان تو مقيم
جز تو ، وان‌لم‌يزل و سبحانستهرچه در مدح تو گويند رواست
شغل جز طاعت تو عصيانستشعر جز مدحت تو تزويرست
سطري از خط تو صد ديوانسترمزي از نطق تو صد تاليف است
راست چون زيره و چون کرمانستپس مقالات من و مجلس تو
من کيم ور به مثل حسانستوصف احسان تو خود کس نکند
عقل در ماهيتش حيرانستمن چه دانم شرف و رتبت آنک
که ترا جز به تو نتوان دانستاز تو آن مايه بداند خردم
صحن دريا و انامل کانستاي جوادي که دل و دست ترا
همه هشيار، نه از حرمانستروز نوروز و مي اندر خم و ما
پس بخور گرچه مه شعبانستکس دگرباره درين دم نرسد
مه شعبان و صفر يکسانستبه خداي ار به حقيقت نگري
که فزون از کرم يزدانستهمه بگذار کدامين گنه است
حرکت گرد چهار ارکانستتا که نه دايره‌ي گردون را
زانکه آباد جهان ويرانستدر جهان خرم و آباد بزي
آنکه بر چار و نهش فرمانستاز بد چار و نهت باد پناه
تا ابد مدت جاويدانستمدت عمر تو جاويدان باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.