اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد

اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد شاعر : انوري آه از حجاب حجره‌ي دل بر در اوفتاد اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد اينک نهيب او به جهان اندر اوفتاد هجران ماه روزه پيام وصال داد ديدي که رسم توبه ز عالم بر اوفتاد گويد به چند روز دگر طبع نفس را از دست پايمرد طرب ساغر اوفتاد آن شد که از تقرب مصحف به اختيار هم بال ريخت از خلل و هم پر اوفتاد آن مرغ را که بال و پر از شوق توبه بود سوداي جام و باده مرا در سر اوفتاد عشق و سرور و لهو مرا در...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد
اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد
اکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد

شاعر : انوري

آه از حجاب حجره‌ي دل بر در اوفتاداکنون که ماه روزه به نقصان در اوفتاد
اينک نهيب او به جهان اندر اوفتادهجران ماه روزه پيام وصال داد
ديدي که رسم توبه ز عالم بر اوفتادگويد به چند روز دگر طبع نفس را
از دست پايمرد طرب ساغر اوفتادآن شد که از تقرب مصحف به اختيار
هم بال ريخت از خلل و هم پر اوفتادآن مرغ را که بال و پر از شوق توبه بود
سوداي جام و باده مرا در سر اوفتادعشق و سرور و لهو مرا در نهاد رست
او را دو چشم بر دو رخ دلبر اوفتادآن‌کس که از دو کون به يکباره دل بشست
با طينت مطهر او در خور اوفتادفرمانده‌ي زمين و زمان مجد دين که مجد
از کارها عبادت او خوشتر اوفتادآن ملجا ملوک و سلاطين که شخص را
صيتي که در زمانه ز خشک و تر اوفتادبر وسعت ممالک جاهش گواه شد
از بيم لرزه بر فلک و اختر اوفتادچون کين او ز مرکز علوي سفر نمود
تيرش سپر سپر شد ودر خاور اوفتاددر باختر سياست او چون کمان کشيد
از قهر تو در آينه‌ي خنجر اوفتاداي صاحبي که صورت جان عدوي ملک
از اعتماد جود تو بر معبر اوفتاددريا دلي و غرقه‌ي درياي نيستي
افسار در مقابله‌ي افسر اوفتادجايي که عرضه کرد جهان بر و داد ملک
آتش ز کارزار تو در چنبر اوفتادروزي که عنف و خشم شد از ياد چرخ را
بيمار هيبت تو چو بر بستر اوفتادمرگ از براي دادن دارو طبيب شد
در پيش ز ايران تو زر بر زر اوفتاددر موضعي که جود تو پرواز کرد زود
از لفظ تو نظر همه بر گوهر اوفتاددر درج گوشها به نظاره عقود را
از کشتي حيات و بقا لنگر اوفتاددرياي انتقام تو آنجا که موج زد
حرفي که از مديح تو بر دفتر اوفتادقصد جبين ماه و رخ آفتاب کرد
از صد هزار سر به فزع مغفر اوفتاداز يک صرير کلک تو در نوبت نبرد
خورشيد بر سرادق نيلوفر اوفتاداقبال تو به چشم رضا روي ملک ديد
از مرتضي نه زلزله در خيبر اوفتادپيغام تو به فکر درافکند اضطراب
بر خدمت تو در شکم مادر اوفتاداز نسل آدم آنکه يقين بود مهر او
هر ميوه‌اي به خاصيت ديگر اوفتاداز شاخ خدمت تو که طوبي است بيخ او
از عشق خدمت تو بدين کشور اوفتادالحق محال نيست که بنده چو ديگران
زهري به دست واقعه در شکر اوفتاداو را که شکرها ز شکرريز شعرهاست
ناديده مرگ در فزع محشر اوفتاداز حضرتي حشر به درش حاضر آمدند
دستارش از عقيله‌ي مه معجر اوفتادتيمارش از تعرض هر بي‌خبر فزود
بنگر که در خلاب چگونه خر اوفتادبشنو که در عذاب چگونه رسيد صبر
داند همي خداي که بس منکر اوفتادبا منکران عقل در اين خطه کار او
از جور اين دو سنگدل کافر اوفتادکافور در غذاش به افطار هر شبي
او را سخن به حضرت اين داور اوفتاداز بس که بار داوري اين و آن کشيد
نقش وجود قابل نفع و ضر اوفتادتا آگه است عقل که از خامه‌ي قضا
گرچه ازو عدوي تو در آذر اوفتادبادا هميشه طالب آزرم تو سپهر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما