اي خداوندي که هرکه از طاعتت سربرکشد
اي خداوندي که هرکه از طاعتت سربرکشد
شاعر : انوري
روزگارش خط خذلان تا ابد بر سر کشد اي خداوندي که هرکه از طاعتت سربرکشد جاودان از قهر دريا باد خاکستر کشد گر سموم قعر تو بر موج دريا بگذرد دلو چرخ از دوزخ آب زمزم و کوثر کشد ور نسيم لطف تو بر شعلهي دوزخ وزد ورنه تاثير حوادث خط به عالم درکشد رونق عالم تصرفهاي کلکت ميدهد تا به استحقاقش اندر سلک نفع و ضر کشد بر مسير کلک تو ترتيب عالم واجبست کو به ديوان قدر يک حرف بر دفتر کشد تير گردون کيست باري در همه روي زمين بيد باري کيست کاندر باغ شه خنجر کشد گر ز بهر تير شه گلبن کند پيکان رواست تا بدان دامن ز جيب آسمان برتر کشد صاحبا گر بنده را تشريف خاصت آرزوست ذيل تاريخ شرف در عرصهي محشر کشد کيست آخر کو نخواهد کز پي تشريف تو در زمان ذراعهي پيروزه از سر برکشد آسمان را گر نويد جامهي سگبان دهي از ره مشاطگي در حيله و زيور کشد تا عروس بوستان را دست انصاف بهار کابر آذاري همي در بوستان لشکر کشد رونق بستان عمرت باد تا اين شعر هست