آن به که مطلع سخن از رکن دين کنند | | در دين چو اعتصام به حبل متين کنند |
از بهر کسب مرتبه نقش نگين کنند | | دينپروري که داغ ستورش مقربان |
بر دست و کلک و فتوي او آفرين کنند | | ارواح انبيا ز مقامات آخرت |
هرگه که بر سپهر حديث زمين کنند | | از شرم راي او رخ خورشيد خوي کند |
هرشب مذکريش شهور و سنين کنند | | اطراف مدرسهاش به زبان صدا چو ديد |
هر بامدادش ابلق ايام زين کنند | | خورشيد کيست چاکر رايش از اين سبب |
در گنج خانهي خردش زان دفين کنند | | نقديست نکتهاش که دارد عيار وحي |
در شرع از طريق تهاون کمين کنند | | اي تاج با کسي که مدار شريعتست |
کانجات با مخنث و مطرب قرين کنند | | صاحبقران شرع به جايي توان شدن |
چون نسبتت به خدمت شير عرين کنند | | مجلس به دوش گربه شکاران چرا شوي |
زان التفاتها که به صوت حزين کنند | | يک التفات او ز تو گر منقطع شدي |
کازادگان به خيره ترا پوستين کنند | | منکر مشو ازين که درين پوست نيستي |
تا با من اين مکاوحت از راه کين کنند | | اي نايب محمد مرسل روا مدار |
از برگ اطلس وز گيا انگبين کنند | | چندان بقات باد که تاثير لطف صنع |
تشبيه چهرها به گل و ياسمين کنند | | شرع از تو سرخرو تو چو گل تازهروي تا |