طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد

طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد شاعر : انوري نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسيد طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد هم گام من به معبد پير و جوان رسيد هم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت بدريد آسمانه و بر آسمان رسيد اين دود عود شکر که جانست مجمرش شادي بزاد و منفعت او به جان رسيد انده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت مقهور هاويه به هواي جنان رسيد رنجور باديه به فضاي ارم گريخت گل تازگي گرفت چو در بوستان رسيد بلبل فصيح گشت چو بوي بهار يافت وز فر...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد
طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد
طبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد

شاعر : انوري

نطقم به تحفه دادن کون و مکان رسيدطبعم به عرضه کردن دريا و کان رسيد
هم گام من به معبد پير و جوان رسيدهم وهم من به مقصد خرد و بزرگ تاخت
بدريد آسمانه و بر آسمان رسيداين دود عود شکر که جانست مجمرش
شادي بزاد و منفعت او به جان رسيدانده بمرد و مفسدت او ز دل گذشت
مقهور هاويه به هواي جنان رسيدرنجور باديه به فضاي ارم گريخت
گل تازگي گرفت چو در بوستان رسيدبلبل فصيح گشت چو بوي بهار يافت
وز فر او اثر به زمين و زمان رسيدپرواز کرد باز هواي ثنا و مدح
از چهره‌ي سخا و سخن کاروان رسيدمحبوب شد جهان که ز اقليم رابعش
نوبت رسد چو نوبت لطف جهان رسيدمحنت رود چو مدت عنف از زمانه رفت
صاحب هنر به درگه صاحب‌قران رسيدعالي سخن به حضرت عالي نسبت شتافت
از جاه او به منفعت جاودان رسيددستور شهريار جهان مجد دين که دين
از راي او به ريت نوشيروان رسيدمحسود خسروان علي‌بن عمر که عدل
در عهد او به خامه‌ي عنبر فشان رسيدآن شه‌نشان که قدرت شمشير سرفشان
منشور بخت او ز ابد آن زمان رسيدنقش بقا چو جلوه‌گري يافت از ازل
در کاينات نسخه‌ي سود و زيان رسيداي صاحبي که از رقم مهر و کين تو
حالي به سايه‌ي علم کاويان رسيددر کارکرد کلک تو خسرو چو فتح کرد
مي‌بودش اين گمان که بدو در توان رسيدبرخاست چرخ در طلب کبرياء تو
آنجا که مرغ وهم و قياس و گمان رسيداز کبرياء تو خبري هم نمي‌رسد
از هفت عضو خصم تو يک استخوان رسيددر منزلي که خصم تو نزل زمانه خورد
هر لقمه‌اي که خصم ترا در دهان رسيدمصروع کرد بر جگر مرگ قهر تو
ديدي که از قبول تو آخر به آن رسيددولت وصال عمر ابد جست سالها
چون التفات تو به جهان جهان رسيددر اضطراب ديده‌ي تسکين گشاده شد
کام از حرم به چنين خاکدان رسيددر کرده‌ي خداي مياور حديث رد
اينک ز صد هزار بزرگي نشان رسيداي خرد بارگاه بلا را ز کام تو
چون نام خواجگي تو سلطان نشان رسيدسلطاني از نياز در خواجگي زند
چون در علو به کارگه امتحان رسيدنقد وجود چرخ عيار از در تو برد
توجيه رزق از تو به انس و به جان رسيدتقدير رزق اگرچه به حکم خداي بود
هم در نخست گام به دريا و کان رسيددر عشق مال آز روان شد به سوي تو
چشمش به يک نظر به همين آشيان رسيدمرغ قضا چو بر در حکم تو بار يافت
در باغ مدح تو به گل و ارغوان رسيدصدرا به روزگار خزان دست طبع من
اين طرفه تحفه بين که مرا از خزان رسيدگلزار مدح تو به طراوت اثر نمود
از آسمان گذشت و به اين آستان رسيدشخصم به جد و جهد به فرمان عقل و جان
اکنون ز خدمت در تو بر کران رسيدسي سال در طريق تحير دلم بتاخت
آوازه درفکند که جاري زبان رسيدآخر فلک ز مقدم من در ديار تو
آمد ندا که بار دگر قلتبان رسيدني ني به سوي صدر هم از لفظ روزگار
تا خام قلتبان‌تر از اين مدح خوان رسيدکس را ز سرکشان زمانه نگاه کن
از باده‌ي محبت تو سرگران رسيداين است و بس که از قبل بخت نيست شد
از باختر ثناي تو تا قيروان رسيداز فيض جاه باش که از فيض مکرمت
نزديک هر ضعيف و قوي با امان رسيدتا در ضمير خلق نگردد که امر حق
از دولت تو بهره دل شادمان رسيدوز بهره‌ي زمانه تو بادي که شاه را


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.