حبل متين ملک دو تا کرد روزگار

حبل متين ملک دو تا کرد روزگار شاعر : انوري اقبال را به وعده وفا کرد روزگار حبل متين ملک دو تا کرد روزگار وآنرا قرين نشو و نما کرد روزگار در بوستان ملک نهالي نشاند چرخ آنرا به يک لطيفه قضا کرد روزگار هر شاديي که فتنه ز ما فوت کرده بود سعي سحاب و لطف صبا کرد روزگار با روضه‌ي ممالک و ملت که تازه باد آخر مراد ملک روا کرد روزگار محتاج بود ملک به پيرايه‌اي چنين آخر طريق بخل رها کرد روزگار نظم جهان نداد همي بيش ازين ز بخل ديدي چه خدمتي به...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حبل متين ملک دو تا کرد روزگار
حبل متين ملک دو تا کرد روزگار
حبل متين ملک دو تا کرد روزگار

شاعر : انوري

اقبال را به وعده وفا کرد روزگارحبل متين ملک دو تا کرد روزگار
وآنرا قرين نشو و نما کرد روزگاردر بوستان ملک نهالي نشاند چرخ
آنرا به يک لطيفه قضا کرد روزگارهر شاديي که فتنه ز ما فوت کرده بود
سعي سحاب و لطف صبا کرد روزگاربا روضه‌ي ممالک و ملت که تازه باد
آخر مراد ملک روا کرد روزگارمحتاج بود ملک به پيرايه‌اي چنين
آخر طريق بخل رها کرد روزگارنظم جهان نداد همي بيش ازين ز بخل
ديدي چه خدمتي به سزا کرد روزگاراي مجد دين و صاحب ايام و صدر شرق
در شان ملک خوب ادا کرد روزگاراين آيتي که زبده‌ي آيات صنع اوست
از دست غيب نيک جدا کرد روزگاروين گوهري که واسطه‌ي عقد دهر اوست
تا خاک را به برگ و نوا کرد روزگارگنج قدر ز مايه تهي کرد آسمان
دايم نظر به عين رضا کرد روزگارسوي تو اي رضاي تو سرچشمه‌ي حيات
بر حکم چرخ چون و چرا کرد روزگارآنجا که حکم چرخ و نفاذ تو جمع شد
بر من يزيد فتنه بها کرد روزگاردر بيع خدمت تو که آمد که بعد از آنش
بر عهد دولت تو دعا کرد روزگاروانجا که ذکر صاحب ري رفت و ذکر تو
موقوف آفتاب عنا کرد روزگارهر سر که از عنايت تو سايه‌اي نيافت
گل مهره‌هاي نقش بلا کرد روزگارهر تن که از رعايت تو بهره‌اي نديد
وين بندگي ز صدق و صفا کرد روزگاردر بندگيت صادق و صافيست هرکه هست
اين سعي کي نمود و کجا کرد روزگاراي انوري مداهنت سرد چون کني
کش خدمت خلا و ملا کرد روزگارخسرو عماد دولت و دين را شناس و بس
بي‌عون جاه او چه عطا کرد روزگاراين کام دل عطيت تاييد جاه اوست
سقف سپهر وقف صدا کرد روزگارپيروز شه که تا به قيامت ز نوبتش
پيشاني ملوک قفا کرد روزگارآن خسروي که پيش ظفرپيشه رايتش
خورشيد را چو سايه گدا کرد روزگارآن آسمان محل که ز بس چرخ جود او
برجيس را ردا و وطا کرد روزگارآنک از براي خطبه‌ي ايام دولتش
بهرام را کلاه و قبا کرد روزگاروانک از براي خدمت ميمون درگهش
زانش ممر باد هوا کرد روزگاردست چنار دولت فتراک او نيافت
زان پيش چون خوديش دوتا کرد روزگارپشت بنفشه خدمت ميمونش خم نداد
از قالب سپهر سها کرد روزگارشاهي که در اضافت قدرش به چشم عقل
از عز بد سگال عزا کرد روزگارخاني که در جهان خلافش به يک زمان
بر شير بيشه حبس فنا کرد روزگاردر موقفي که بيلکش از حبس کيش رست
در دست خصم نيزه عصا کرد روزگارچون اژدهاي نيزه بپيچيد در کفش
آن مايه کاصل خوف و رجا کرد روزگاراي خسروي که فضله‌اي از خشم و خلق تست
از نعمت تو عرش سبا کرد روزگارجم‌دولتي که در نفسي کلبه‌ي مرا
وان ديگران دغا نه سخا کرد روزگاربا من تو کردي آنچه سخا خواندش خرد
زين پيش با من از چه جفا کرد روزگاردر خدمت تو عذر همي خواهدم کنون
اول حجاب از اوج سما کرد روزگاراي پايه‌ي کمال تو جايي که از علو
تا حشر پايمال حيا کرد روزگارمن بنده را ز عاجزي اندر ثناي تو
گيرم که گوهرم ز ذکا کرد روزگاردست ذکاي من به کمال تو کي رسد
خود نام تو ز حمد و ثنا کرد روزگارذکر ترا چه نام فزايد ثناي من
چون نيک و بد صواب و خطا کرد روزگارتا در سراي شادي و غم در زبان فتد
هر امر کان قرين قضا کرد روزگاراندر نفاذ خسرو و صاحب نهاده باد
دوران که نسبتش به بقا کرد روزگاردر دولتي که پيش دوامش خجل شود


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.