مي و معشوق و دف و رود و ني و بوس و کنار | | شب و شمع و شکر و بوي گل و باد بهار |
نالهي بلبل و آواز بت سيم عذار | | سبزه و آب گلافشان و صبوحي در باغ |
واي بر آنکه دلي دارد و آنهم افکار | | خوش بود خاصه کسي را که توانايي هست |
چه بهاري که ز دلها ببرد صبر و قرار | | نوبهار آمد و هنگام طرب در گلزار |
بوستان جنت و مي کوثر و طوبيست چنار | | ساقيا خيز که گل رشک رخ حورا شد |
کشته خواهد که ز خون لاله کند با گلنار | | مرده خواهد که بجنبد به چنين وقت از جا |
مست رو سوي چمن تات کند باغ نثار | | کار ميساز که بيمي نتوان رفت به باغ |
نپسندند که او مست بود ما هشيار | | بلبل شيفته مست است و گل و سرو و سمن |
گل صد برگ برون رست ز پيرامن خار | | باد نوروز سحرگه چو به بستان بگذشت |
کرد اطراف چمن را همه پر نقش و نگار | | چربدستي فلک بين تو که بيخامه و رنگ |
که دو صد دايره بر دايره زد بيپرگار | | نقشبندي هوا باز نگه کن بر گل |
برگ بيدست چو تيغي که برآرد زنگار | | شکل غنچه است چو پيکان که بود بر آتش |
دانهي نار چو لل و چو در جست انار | | گل نارست درخشنده چو ياقوتين جام |
مادر ابر همي اشک برو بارد زار | | طفل غنچه عرق آورده ز تب بر رخ از آن |
در ميان آمدشان گفت و شنودي بسيار | | دي گل سرخ و سهي سرو رسيدند به هم |
سرو ميگفت ترا نيست بر من مقدار | | گل همي گفت ترا نيست بر من قيمت |
دم خوبي زني آخر به کدام استظهار | | گل ازو طيره شد و گفت که اي بيمعني |
دعوي رقص نمايي و نداري رفتار | | گويي آزادم و بر يک قدمي پيوسته |
پاي برجايم و همچون تو نيم دستگذار | | سرو لرزان شد و زان طعنه به گل گفت که من |
تو که دوش آمدي امروز شدي در بازار | | سالها بودم در باغ و نديدم رخ شهر |
هر به يک سال يکي هفته نمايم ديدار | | گل دگربار برآشفت و بدو گفت که من |
که کنون نيز بپوشم رخ و بنشينم زار | | نه پس از يازده مه بودن من در پرده |
بزم خورشيد زمين سايهي حق فخر کبار | | سوي شهر از پي آن رفتم تا دريابم |
که بدو فخر کند تخت به روزي صدبار | | نازش ملک و ملک ناصر دين قتلغ شاه |
آن نکوسيرت نيکوسير نيکوکار | | آن جوان بخت شه پاکدل پاکسرشت |
بحر و کان را به گه بذل يمينش ز يسار | | آن خردمند هنردوست که کردست خجل |
در او قبلهي ارکان بلادست و ديار | | کف او ضامن ارزاق وحوشست و طيور |
زه زه اي راي ترا صبح منير آينهدار | | خهخه اي قدر ترا طارم گردون کرسي |
تو از آن بيشتري نيست در آن هيچ انکار | | هرچه گويم به مديح تو و گويند کسان |
بر تميز و خرد و خلق تو کردند اقرار | | منکران همه عالم چو رسيدند به تو |
که نشاط و طرب و ناز و نعيم آرد بار | | احتشام تو درختي است به غايت عالي |
تخت از معجزه بر باد نشسته چو غبار | | تو سليماني و زير تو فرس تخت روان |
هم تواش باز کني پوست ز تن همچو خيار | | چون کدو خصم تو گردنکش اگر شد چه شود |
دست حکم تو ببينيش درون کرد مهار | | با همه سرکشي توسن گردون چو شتر |
نيست جز طبع تو گر طبع بود گوهربار | | نيست جز کلک تو گر کلک بود مشکفشان |
گر به بالاکشدش چرخ دو صد ره چو بخار | | همچو باران به نشيب افتد بدخواه تو باز |
نشود مالک دينار به ملک و دينار | | دشمنت را چو خرد نيست اگر گنج نهد |
جگر سوخته در نافهي آهوي تتار | | نشود مشک اگر چند فراوان ماند |
عزت ذات شريفت شرف ليل و نهار | | علم دولت تو ميخ زمين است و زمان |
که تويي واسطهي هفت و شش و پنج و چهار | | ده ره از نه فلک ايام شنيدست صريح |
موکب موسويت گرد برآرد ز بحار | | گر چو فرعون لعين خصم تو در بحر شود |
سر فرو دزدد بدخواه تو چون بوتيمار | | باز تمکين تو هرجا که به پرواز آيد |
زود از پوست برون آردش ايام چو مار | | گرد نبندد کمر مهر تو چون مور عدوت |
به صفا و به حيا و به ثبات و به وقار | | تو چناني که در آفاق ترا نيست نظير |
زيرک و فاضل و دشمنشکن و کارگذار | | باز اخوان خردمند ترا چتوان گفت |
زندگاني رهي گشت به غايت دشوار | | سرورا، پاکدلا، زين فلک بيسر و پا |
نقدتر از همه حالي فرجي و دستار | | نقد ميبايدم امروز ز خدمت صد چيز |
بنده را نيز چه باشد هم از ايشان انگار | | بندگانند فراوان ز تو با نعمت و ناز |
بدري پارهي کاغذ ز کنار طومار | | وقت آنست که خواهي ز کرم کلک و دوات |
به کمالالدين باري ننويسي زنهار | | بر هر آن کس که براتم بنويسي شايد |
زان زر و جامه و کرباس و کتان من پار | | زانکه آن ظالم بيرحم يکي حبه نداد |
زان نديدم من از آن هديهي شاهي آثار | | آن کمالي که چو نقصان من آمد در پيش |
که نه بر طبع ملک راست بود آن گفتار | | هجو کي خواستمش گفت ولي ترسيدم |
با ويم بيش از اين نيز مبادا سر و کار | | بحلش کردم اگر چند که او ظالم بود |
بادي از بخت و جواني و جهان برخوردار | | تا جهان ماند، ماناد وجودت به جهان |
سر تو سبز و دلت شاد و تنت بيآزار | | دوستان جمع و نديمان خوش و دولت باقي |
سر بريده عدويت همچو شتر زار و نزار | | عيد فرخنده و در عيد به رسم قربان |