يکي در کف قلج سرهال و تازان

يکي در کف قلج سرهال و تازان شاعر : انوري يکي برکف قدح سرمست و مخمور يکي در کف قلج سرهال و تازان وز آحاد حريفان چند مذکور صفي‌الدين موفق هم نرفتست چو انگوري که گيرد رنگ از انگور مرا از فسخ ايشان فسخ شد عزم که اندر لوح محفوظست مسطور الا تا هيچ مقدورست و کاين به گيتي بي‌مرادت هيچ مقدور مبادا کاين از تاثير دوران زمان بر مدت عمر تو مقصور سپهر از پايه‌ي قصر تو قاصر عدوت اندر سراي ديو مزدور ترا ملک سليمان وز سليمي چنان کز پاي موسي پايه‌ي...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يکي در کف قلج سرهال و تازان
يکي در کف قلج سرهال و تازان
يکي در کف قلج سرهال و تازان

شاعر : انوري

يکي برکف قدح سرمست و مخموريکي در کف قلج سرهال و تازان
وز آحاد حريفان چند مذکورصفي‌الدين موفق هم نرفتست
چو انگوري که گيرد رنگ از انگورمرا از فسخ ايشان فسخ شد عزم
که اندر لوح محفوظست مسطورالا تا هيچ مقدورست و کاين
به گيتي بي‌مرادت هيچ مقدورمبادا کاين از تاثير دوران
زمان بر مدت عمر تو مقصورسپهر از پايه‌ي قصر تو قاصر
عدوت اندر سراي ديو مزدورترا ملک سليمان وز سليمي
چنان کز پاي موسي پايه‌ي طورزهي دست وزارت از تو معمور
در و ديوار دين و داد معمورزهي معمار انصاف تو کرده
ز عزمت رايتي الا که منصورقضا در موکب تقدير نفراشت
ز عدلت فتنه‌اي الا که مستورقدر در سکنه‌ي ايام نگذاشت
چه جاي صاحبست و صدر و دستورتو از علم اولي وز فعل آخر
چو رمز معنوي در کسوت زورتو پيش از عالمي گرچه درويي
بناميزد زهي چشم بدان دورحقيقت مردم چشم وجودي
مزاج مرگ را کردست محرورسموم قهرت از فرط حرارت
نهد در نيش کژدم نوش زنبورنسيم لطفت ار با او بکوشد
قضا در حشر و نشر خلق منشورتواند داد پيش از روز محشر
صريرش را مزاج صدمت صوربه سعي کلک تو کز خاصيت هست
به عمر خود جز اين يک سعي مشکوراگر جاه رفيعت خود نکردست
ازو بس خدمتي ناديده مبرورکه بر گردون به حسبت سايه افکند
هم از معروف و هم خورشيد مشهورتمامست اينکه تا صبح ابد شد
که قهرش مرگ را کردست مقهورترا اين جاه قاهر قهر ما نيست
اگر ايام فربه کرد و مغرورحسودت را ز بهر طعمه يک‌چند
برو کرد از تعب شبهاي ديجورهمان ايام دولت روز روشن
سقنقوري کجا آيد ز کافورجهانداري کجا آيد ز نااهل
به حسبت بيت ده منظوم و منثورخداوندا ز حسب بنده بشنو
دو روز از خدمتت محروم و مهجوراگر من بنده را حرمان همي داشت
مخير نيست کس الا که مجبورتو داني کز فرود دور گردون
که در اخلاص دارم حظ موفوربه يک بد خدمتي عاصي مدانم
به هر عذرم که خواهي دار معذورچو مرجع با رضا و رحمت تست
خود آن کاري وبد نور علي نورگرم غفران تو در سايه گيرد
به طبعت بنده‌ام وز جانت ماموروگر با من به کرد من کني کار
که کژي ماتم آرد راستي سوربيا تا کج نشينم راست گويم
دل غمناک بود و جان رنجورمرا الحق ز شوق خدمت تو
که بحرآباد دورست از نشابوريکي زين کارگيران گفت مي‌دان
مرو راهيست پر ترکان خون‌خورچو اندر موکب عالي نرفتي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما