موکب عالي دستور جهان آمد باز

موکب عالي دستور جهان آمد باز شاعر : انوري به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز موکب عالي دستور جهان آمد باز موکبش تا به سعادت رود و آيد باز جاودان در کنف خير و سعادت بادا...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موکب عالي دستور جهان آمد باز
موکب عالي دستور جهان آمد باز
موکب عالي دستور جهان آمد باز

شاعر : انوري

به سعادت به مقر شرف و عزت و نازموکب عالي دستور جهان آمد باز
موکبش تا به سعادت رود و آيد بازجاودان در کنف خير و سعادت بادا
کرد بر درگه عاليش در فتنه فرازصاحب و صدر زمين ناصر دين آنکه قضا
دهر شوريده‌تر و تيره‌تر از زلف ايازبازگيرد پس از اين رونق ملک محمود
فتنه در خواب دگرباره کند پاي دراززاستين داد دگرباره کند دست برون
رايت امن و امان باز کشد سر به فرازشعله‌ي خوف و خطر باز نهد رخ به نشيب
تيهو از باز تحاشي نکند در پروازگرگ با ميش تعدي نکند در صحرا
چه که در پنجه‌ي شير و چه که در مخلب بازچنگ در سر کشد از بيم سياست چو کشف
پس از اين زهره ندارد که برادر اوازداعي شر که همي نعره به عيوق کشد
گردن از مرتبه چندان که بخواهي به فرازدست با عهد تو کردست قضا در گردن
وي شده چشم معالي به بزرگي تو بازاي شده دست ممالک ز ايادي تو پر
قبله‌ي حکم ترا حاکم قضا برده نمازدامن جاه ترا جيب فلک برده سجود
بدرد وهم تو بر کتم عدم پرده‌ي رازببرد باس تو از روي اجل گونه و رنگ
مرگ سرگشته و حيران جهان گردد بازسد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
وز نوال تو جهان يافته سرمايه و سازاز رسوم تو خرد ساخته پيرايه‌ي ملک
چرخ را عقل برون کرد ز در دست‌اندازپايه‌ي قدر تو جاييست که از حضرت او
با کف دست تو در جود و سخا آيد آزبا کف پاي تو در خاک وقار آيد چرخ
کز قناعت نکند دست برون پيش نيازبا چنين دست مرا دست برون کن پس از اين
جز که دينار که در عمر نکرديش اعزازهرکرا دست تو برداشت بيفزودش عز
همچو از بيم قطيعت بجهد از سر گازدر کفت نامده از بيم مذلت بجهد
طنز را ماند و من بنده نباشم طنازفلکي نه چه فلک باش که اين يک سخنم
ماه نمام نداري تو و مهر غماززحل نحس نداري تو و مريخ سفيه
جرم او باز همه پوست چو ترکيب پيازعرض تو هست همه مغز چو تجويف دماغ
وي ز قهر تو نشاني به هواي اهوازاي ز لطف تو نسيمي به زمين تاتار
آب دندان‌تر ازو کس نتوان يافت به بازحاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
دست خون باخته شد جاي به ياران پردازاجلش در ندب اول گويد برخيز
گرچه اندر همه کاري بنمايد اعجازعقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
عذر تقصير بگفتم به طريق ايجازنيز من قاصرم از مدح تو در بيتي چند
منهي حزم حديث حرکت کرد آغازيارب آنشب چه شبي بود که در حضرت تو
دل ما تنگتر از ديده‌ي ترکان طرازجان ما تيره‌تر از طره‌ي خوبان ختن
گشته با عقده‌ي گردون به سياست انبازعقد ابروي قضا از پي تسکين شغب
شد سبک دل ز پيشت عالمي از گرم و گذارچون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
فتح گردون ز يسار تو همي کرد آوازحفظ يزدان ز يمين تو همي کرد انهي
وان همي گفت که من بر عقبم تيز متازاين همي گفت که من بر اثرم گرم مران
تا جهاني ز تو افتاده در اقبال و نوازاينت اقبال که باز آمدي اندر اقبال
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجازتا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
همچو تقدير بحق بر همه کس حکم و جوازدر جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
وز ازل جامه‌ي جاه تو مزين به طرازتا ابد نايه‌ي عمر تو مقيد به دوام
عرصه‌ي عمر ترا نيست کراني بگرازساحت عز ترا نيست کناري بخرام


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما