اي نهان گشته در بزرگي خويش
اي نهان گشته در بزرگي خويش
شاعر : انوري
وز بزرگي ز آسمان شده بيش اي نهان گشته در بزرگي خويش آشکار و نهان ز تابش خويش آفتاب اين چنين بود که تويي همه زين سوي عقل دورانديش تو ز انديشه آن سويي و جهان باد فکرت نه باد خاک پريش باد بر سدهي تو هم نرسد پر بيفکنده پاي ز ابله ريش وهم را بين که طيره برگشتست وز نظير تو آسمان درويش اي توانگر ز تو بسيط زمين در پي نوش کي نشستني نيش بيتو رفتست ورنه در زنبور گرگ را آشتي دهد با ميش لطف ار پاي درنهد به ميان تير تدبير تو نهد در کيش آسمان گر سلاح بربندد گر به حلق تو بر بمالد خيش ماهتاب از مزاج برگدد شحنهي چوبها شود آديش ور کند چوب آستان تو حکم فرق ناکرده اهل مذهب و کيش جان نو دادهاي جهاني را که به بيگانه آن رسد چو به خويش اين نه خلقست نور خورشيدست مريمي از هزار عيسي بيش شاد باش اي به معجزات کرم مختصر نيست چون تويي معنيش تا نگويي که شعر مختصرست به سخن برنشاندي به سريش بخداي ار کس اين قوافي را