تاريخ معاصر ايران از زبان امام خميني(ره)-(2)

ما شاهد مسائلي هستيم و شاهد پنجاه و چند سال، البته اگر شما آن زمان را يادتان نيست شايد در بين شما بعضيهايتان يادتان باشد، ولي من يادم هست. ما شاهد اين مأموريتهايي كه به اين خانواده دادند بوديم، كه از اولي كه رضاخان آمد به ايران و به توطئه انگلستان آمد و بعد هم كه رفت، راديوهايي كه آن وقتها دست
يکشنبه، 29 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاريخ معاصر ايران از زبان امام خميني(ره)-(2)

تاريخ معاصر ايران از زبان امام خميني(ره)-(2)
تاريخ معاصر ايران از زبان امام خميني(ره)-(2)


 






 

عاقبت رضاخان
 

ما شاهد مسائلي هستيم و شاهد پنجاه و چند سال، البته اگر شما آن زمان را يادتان نيست شايد در بين شما بعضيهايتان يادتان باشد، ولي من يادم هست.
ما شاهد اين مأموريتهايي كه به اين خانواده دادند بوديم، كه از اولي كه رضاخان آمد به ايران و به توطئه انگلستان آمد و بعد هم كه رفت، راديوهايي كه آن وقتها دست انگليسيها بود اعلام كرد كه ما رضاخان را آورديم و چون به ما خيانت كرد او را برديم. آن روزي كه رضاخان رفت راديو دهلي اعلام كرد كه همين معنايي را كه ما او را آورديم لكن خيانت كرد و چون خيانت كرد از اين جهت او را برديم، او را بردند لكن چمدانهاي جواهرات ايران را كه در آن چند روزي كه ديد بايد برود جمع كرد و در چمدانها را بست، اينها را بردند در آن كشتي كه برايش مهيا كرده بودند در آن كشتي گذاشتند و بين راه، آن طوري كه يكي از صاحب‌منصبهايي كه همراه بوده است نقل كرده بود براي يكي از علماء و او براي من نقل كرد، گفته بود كه آن چمدانها را با رضاشاه در كشتي گذاشتند و راه انداختند، وسط دريا يك كشتي ديگري كه مخصوص حمل دواب بود، مخصوص حمل حيوانات بود، آوردند متصل كردند به اين كشتي و به رضاخان گفتند بيا اين جا. رفت آن جا، (البته مخصوص حمل دواب بود و خوب هم حمل كردند) پرسيد: چمدانها؟ گفتند بعد مي‌آيد. خودش را بردند به آن جزيره و چمدانهاي اين ملت را و ذخائر اين ملت را انگليسيها بردند.
عين همين مطلب در زمان ما بود لكن در اين زمان كه همه‌تان يادتان هست، اين تحقق پيدا كرد كه اينها وقتي مأيوس شدند از اين كه ديگر نمي‌توانند مستقر باشند در اينجا، پولهاي اين ملت را از بانكهاي اين جا، مبالغي بسيار هنگفت، حيرت‌انگيز، هر يك از اينها قرض كردند و همان جواهرات و چيزهايي كه بايد ببرند، آن قدري كه مي‌توانستند از اينجا بردند.(7)

* * *
فريبكاري رضاخان
 

از آن وقتي كه كودتا شد، كودتاي رضاشاه شد تا حالا ناظر قضايا بوده‌ام، كارهايشان گاهي به ظاهر خيلي فريبنده بود، لكن برخلاف مسير ملت بود.
وقتي كه او آمد ابتدا شروع كرد به اظهار ديانت و اظهار چه و روضه‌خواني و سينه‌زني و گاهي ماه محرم در همه تكيه‌هايي كه در تهران بود مي‌رفت، مي‌گشت خودش، تا وقتي كه سوار مطلب شد، سلطه پيدا كرد.
همين آدمي كه اين طور مجلس روضه داشت، آن طور سينه‌زن و ارتش مي‌آمد به سينه‌زني، كه من خودم دسته‌هاي ارتش را هم ديدم، همين آدم شروع كرد به ضد او عمل كردن. تا قبل از اين كه قدرت پيدا بكند خواست براي بازي دادن مردم آن طور امور را انجام داد، وقتي كه قدرت پيدا كرد، درست بر ضد آن كارهايي كه كرده بود شروع كرد به فعاليت.
منجمله همين آدمي كه اين دستگاه روضه را داشت، طوري قدغن كرد دستگاه خطابه و وعظ و روضه و همه اينها را كه در تمام ايران شايد يك مجلس علني نبود اگر بود در خفا بود و در بعضي شهرها به صورت‌هاي مختلف و با اسمهاي مختلف(8)

* * *
سياست اگر به اين معناست مال شماست
 

من ازحبس كه بنا بود بيايم، آمدند گفتند كه شما بياييد آن اتاق برويد. يك اتاق نسبتاً بزرگ و مجللي بود. ما رفتيم آن‌جا، ديديم كه آن رئيس سازمان آن كسي كه حالا كشتندش، حسن پاكروان آن جاست و مولوي.(9)
ايشان شروع كرد صحبت كردن كه سياست يك امري است كه دروغ گفتن است، خدعه كردن است، فريب دادن است، از اين چيزها، الفاظ جور كرد و آخرش هم گفت پدرسوختگي است و اين را شما بگذاريد براي ما.
من به او گفتم كه اين خوب مال شما هست، به اين معنا كه اگر سياست است خوب مال شماست. اين همين را برداشتند در روزنامه‌ها نوشتند كه ما تفاهم كرديم با فلاني در اين كه در سياست دخالت نكند و من هم وقتي آمدم بالاي منبر گفتم كه مطلب اين بود.(10)

* * *
مدرس و دعا به جان شاه!!
 

مرحوم مدرس، خدا رحمتش كند، يك وقتي كه رضاخان رفته بود در يك جايي، در يك سفري و برگشته بود، ايشان گفته بود كه من به شما دعا كردم. رضاخان تعجب كرده بود كه خوب ايشان دشمن سرسخت من است چطور به من دعا كرد؟! گفته بود؛ نكته‌اش اين است كه اگر تو در اين سفر از بين مي‌رفتي، پولهاي ما از بين مي‌رفت، ما[من] براي حفظ پولهايمان به تو دعا كردم(!!)

* * *
درسهاي آموزنده از يك مثل نمي‌دانم اين مثل را شما شنيديد؟
 

مثلهايي كه در بين مردم هست آموزنده است. اين مثل را كه من شنيدم لابد بسياري از شما هم شنيديد.
ميگويند كه يك آخوند و يك سيد و يك نفر هم از اشخاص متعارف رفته‌اند در يك باغي براي دزدي. صاحب باغ وقتي آمد ديد اينها سه نفرند و نمي‌تواند با سه نفر مقابله كند رو كرد به دونفرشان گفت كه خوب اين سيد اولاد پيغمبر حق دارد، ما بايد احترام از او بكنيم از اين جهت قدمش روي چشم، هر كاري كرده مال خودش بوده، اين آقاي شيخ هم خوب، عالم است، جليل‌القدر است، اسلام به او احترام گذاشته است، ما هم بايد به او احترام كنيم، خوب، اين آدم عامي چه مي‌گويد؟
آن دو نفر را با خودش موافق كرد، آن آدم عامي را گرفتند و بستند، زدند. بعد رو كرد به آن دو نفر گفت كه اين آقا اولاد پيغمبر است، اولاد پيغمبر عزيز است پيش ما، چطور تويي كه صورت روحاني داري،‌آخر روحاني كه دزدي نمي‌كند، چرا تو آمدي در اينجا؟ خودش با سيد دست به هم دادند و آن روحاني‌نما را زدند و بستند و انداختند آنجا.
بعد رو كرد به سيد، گفت كه سيد اولاد پيغمبر! جدت به تو گفته است دزدي بكني؟ براي چه آمدي توي باغ مردم، گرفت، خودش ديگر زورش به او مي‌رسيد، آن را هم گرفت و انداخت.
اين يك مثل است كه شايد واقعيت هم ندارد، اما مثل است، مثل خوبي است... اينها مي‌خواستند ارتش را منحل كنند(12)، اينها مي‌خواستند كه يك قوة بزرگي كه مي‌تواند كار انجام بدهد او را كنار بگذارند. بعدش بيايند سراغ روحانيين كه روحانيين نبايد اصلاً دخالت بكنند در امور سياسي، اينها بايد بروند تو مسجدها و دعا بخوانند و از اين كارها، نماز و دعا بخوانند، آنها را هم كنار بگذارند، بعد بيايند سراغ دولت و مردم.(13)

* * *
درس پدر پير
 

يكي از مثلهاي ديگري كه در بين مردم هست بايد عرض بكنم.
يك پدري كه مي‌خواست بميرد، چند تا پسر داشت. هفت، هشت تا پسر داشت. آنها را خواست. يك چوبهايي هم تهيه كرده بود. يكي از اين چوبها را داد گفت اين را بشكن، شكستن. بعد آن، 7، 8 تا چوب كه به عدد بچه‌هايش بود را پهلوي هم گذاشت گفت اينها را بشكن، هر چه زور زد نشكست.
گفت، شما عددتان به عدد اين چوبهاست، اگر يكي يكي باشيد شكسته مي‌شويد. اگر دوتايتان يك طرف و چهارتايتان يك طرف باشد باز شكسته مي‌شويد. اگر همه‌تان با هم باشيد، مثل اين چوبها كه همه با هم باشند، هيچ‌كس نمي‌تواند بشكند شما را.
اگر روحاني تنها باشد مي‌شكنندش. اگر ارتشي تنها باشد مي‌شكنندش. اگر مردم تنها باشند مي‌شكنند آنها را. آني كه آسيب بردار نيست آني است كه همه قوا با هم باشند.(14)

* * *
تحريم تنباكو، قدرت روحانيت
 

اگر چنانچه در تاريخ اين صدساله اخير مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه براي چه است كه توطئه‌كن‌ها از خارج و داخل، به ضد روحانيت قلم دست مي‌گيرند و به ضد روحانيت صحبت مي‌كنند و در روزنامه‌هايشان مي‌نويسند. اين منشأش چي هست؟
در قريب صد سال سابق ديدند كه يك پيرمردي در يكي از دهات عراق (سامره) وقتي كه ديد ايران در معرض فشار خارجيها هست و آن قرارداد ننگين را در آن زمان بسته بودند، اين پيرمرد كه در كنج يك ده بود، يك سطر نوشت و همه قواي خارج و داخل نتوانستند در مقابل اين سطر استقامت كنند. آن مرحوم ميرزاي بزرگ بود، رحمه‌الله، كه در سامره تحريم كرد تنباكو را، براي اين كه تقريباً ايران را در اسارت گرفته بودند به واسطه قرارداد تنباكو و ايشان يك سطر نوشت تنباكو حرام است.
حتي بستگان خود آن جائر(15) هم ترتيب اثر دادند به آن فتوا و قليانها را شكستند و در بعضي جاها تنباكوهايي كه قيمت زياد داشت در ميدان آوردند و آتش زدند و شكست دادند آن قرارداد را و لغو شد قرارداد.(16)

* * *
 

من تاريخي براي شما بگويم كه گمان ندارم هيچ‌يك از شما در آن وقت بوده باشيد و آن مسائل را از نزديك لمس كرده باشيد.
وقتي كه ارتش انگلستان و شوروي جنگ داشتند با آلمان و طرفدارهاي آنها، قبلاً به دستور آنها در ايران راهها را ساختند و خط آهن كشيدند براي اين كه تجهيزات آنها عبور كند از اينجا، و بعد در يك ساعتي از ارتش روسيه و ارتش انگلستان هجوم كردند به ايران، به مجرد اين كه در سرحد (سرحدهاي دور) اينها وارد شدند، وضع ارتش ايران به هم خورد.
در سرحدات ادعا شده بود كه سه ساعت مقاومت كردند و بعد كه رضاشاه پرسيده بود چرا؟ (از قراري كه نقل كرده‌اند) چرا اين قدر كم مقاومت كرديد؟ گفته بودند اين كه گفتند سه ساعت يك دروغ بوده، ما همچو كه آمدند فرار كرديم.
اين در سرحدات بود، من آن روز تهران بودم و در يك ميداني نزديك به خط آهن، آن جا بودم و ديدم كه سربازها در تهران از سربازخانه‌ها بيرون آمده‌اند و دارند فرار مي‌كنند.
سربازها از سربازخانه‌ها بيرون آمده بودند و يكي دو نفرشان را من ديدم كه دنبال يك شتري كه يك باري به بارش بود مي‌گرديدند كه چيز ازش بيفتد بخورند. تقريباً تمام فرماندهان ارتش چمدانهاي خودشان را بستند و از تهران فرار كردند.(17)
من خودم با اين چشمهايم ديدم كه يك اسبي كه مرده بود، يك عده ريختند سرش و گوشتش را بردند. من خودم اين را ديدم.(18)

پی نوشتها:
 

7. صحيفة نور، ج 6، ص 131، (19/2/1358).
8. صحيفة نور، ج 7، ص 4 (6/3/1358).
9. سرلشكر حسن پاكروان در اسفند 1339 به رياست ساواك رسيد و تا سال 1343 در اين سمت به رژيم ستم‌شاهي خدمت كرد و سپس جاي خود را به نصيري داد و به عنوان وزير اطلاعات وارد نخستين كابينه هويدا شد. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران دستگير و در تاريخ 22/1/1358 به اعدام محكوم گشت. سرتيپ مولوي رئيس ساواك استان مركزي در دستگيري حضرت امام(ره) و در به خاك و خون كشيدن قيام 15 خرداد 1342 در تهران نقش اساسي داشته است.
10. صحيفة نور، ج 9، ص 104 (22/6/1358).
11. صحيفة نور، ج 10، ص 42 (2/8/1358).
12. منافقين بودند كه پس از پيروزي انقلاب شعار انحلال ارتش را مي‌دادند.
13. صحيفة نور، ج 13، صص 168 و 169 (25/8/1359).
14. صحيفة نور، ج 13، ص 172 (25/8/1359).
15. ناصرالدين شاه قاجار.
16. صحيفة نور، ج 13، ص 175 (27/8/1359).
17. صحيفة نور، ج 17، ص 108 (28/9/1361).
18. صحيفة نور، ج 17، ص 100 (11/9/1361).
 

بر گرفته از: 314 خاطره و حكايت از زبان حضرت امام خميني، مؤسسه فرهنگي قدر ولايت
منبع: www.dowran.ir



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط