هر زماني بر دلم باري رسد شاعر : خاقاني وز جهان بر جانم آزاري رسد هر زماني بر دلم باري رسد از ره گوشم به دل خاري رسد چشم اگر بر گلستاني افکنم شحنهي اميد را کاري رسد نيست اميدم که در راه دلم دست من بر شاخ گلناري رسد نيستم ممکن که در باغ جهان زان نصيب من کلهواري رسد آسمان گر فيالمثل پاره کنند آخر افغان کردنم باري رسد زخمها را گر نجويم مرهمي جان رسد بر لب؟ بگو آري رسد از تو پرسم در چنين غم مرد را بو که خاقاني به سرباري رسد ...