دل رفت و ميندانم حالش که خود کجا شد شاعر : خاقاني آزار او نکردم گوئي دگر چرا شد دل رفت و ميندانم حالش که خود کجا شد پايم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم گوئي چه حالش افتاد يارب دگر کجا شد چندان که بيش جستم کم يافتم نشانش مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد بردم بدو گماني کز عشق گشت رسته يا مرغ بود و از دام پريد در هوا شد يا آب بود و ناگه اندر زمين فرو شد کامروز چند روز است کز پيش ما جدا شد گفتم دلي که ديده...