روز عمرم در شب افتاده است باز شاعر : خاقاني وز شبم روز عنا زاده است باز روز عمرم در شب افتاده است باز کز پي آن در سر افتاده است باز گويي اندر دامن آمد پاي دل راست بالاي سر استاده است باز چون نشينم کژ که خورشيد اميد قسم من تا خط بغداد است باز قسم هرکس جرعه بود از جام غم دل به جوش و تن به فرياد است باز همچو آب از آتش و آتش ز باد بند بر من کوه پولاد است باز شايدم کالماس بارد چشم از آنک از تظلم کاين چه بيداد است باز شد زبانم موي و شد...