روز عمرم در شب افتاده است باز

روز عمرم در شب افتاده است باز شاعر : خاقاني وز شبم روز عنا زاده است باز روز عمرم در شب افتاده است باز کز پي آن در سر افتاده است باز گويي اندر دامن آمد پاي دل راست بالاي سر استاده است باز چون نشينم کژ که خورشيد اميد قسم من تا خط بغداد است باز قسم هرکس جرعه بود از جام غم دل به جوش و تن به فرياد است باز همچو آب از آتش و آتش ز باد بند بر من کوه پولاد است باز شايدم کالماس بارد چشم از آنک از تظلم کاين چه بيداد است باز شد زبانم موي و شد...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
روز عمرم در شب افتاده است باز
روز عمرم در شب افتاده است باز
روز عمرم در شب افتاده است باز

شاعر : خاقاني

وز شبم روز عنا زاده است بازروز عمرم در شب افتاده است باز
کز پي آن در سر افتاده است بازگويي اندر دامن آمد پاي دل
راست بالاي سر استاده است بازچون نشينم کژ که خورشيد اميد
قسم من تا خط بغداد است بازقسم هرکس جرعه بود از جام غم
دل به جوش و تن به فرياد است بازهمچو آب از آتش و آتش ز باد
بند بر من کوه پولاد است بازشايدم کالماس بارد چشم از آنک
از تظلم کاين چه بيداد است بازشد زبانم موي و شد مويم زبان
از خرابي محنت آباد است بازسينه‌ي من کسمان در خون اوست
تف اين غمها برون داده است بازاز مژه در آتشين آبم که دل
دل در غم‌خانه بگشاده است بازرخت جان بربند خاقاني ازآنک


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط