دهان شيشه گشا صبح شد شراب بريز شاعر : خاقاني ميي به ساغر من همچو آفتاب بريز دهان شيشه گشا صبح شد شراب بريز به جام ساقي گل چهره مي شتاب بريز هلال عيد بود بر سپهر پا به رکاب ز ديدهي تر من همچو شمع، آب بريز نقاب برفکن و آتشي به جانم زن بيار آتش و درخانهي خراب بريز دلم ز دست تو آباد گر نميگردد در او ز روي عرقناک خود گلاب بريز لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند تو رشحهاي ز کرمهاي بيحساب بريز گهي که جرم مرا پيش تو حساب کنند طبق طبق ز...