با بخت در عتابم و با روزگار هم شاعر : خاقاني وز يار در حجابم و از غمگسار هم با بخت در عتابم و با روزگار هم بر آسمان وبالم و بر روزگار هم بر دوستان نکالم و بر اهلبيت نيز پايان پديد نيست چه پايان کنار هم اندر جهان منم که محيط غم مرا محرومم از زمانه، چه محروم؟ خوار هم حيرانم از سپهر چه حيران؟ که مست نيز حالم بهم برآمد لابل که کار هم روزم به غم فروشد، لابل که عمر نيز کز اهل بينصيبم و از راز دار هم کس را پناه چون کنم و راز چون دهم عمرم...