تا چند ستم رسيده باشم شاعر : خاقاني چون سايه ز خود رميده باشم تا چند ستم رسيده باشم نالان و ستم رسيده باشم لب بسته گلو گرفته چون ناي کانصاف ز کس نديده باشم انصاف بده چرا ننالم افتادهي سگ گزيده باشم چند از سگ ابلق شب و روز چون بلبله قد خميده باشم چند از پي آبدست هر خس در گردن زه کشيده باشم تا کي چو ترازو از زباني تا راست روي گزيده باشم طيار شوم زبان ببرم گوياي زبان بريده باشم چون صبح و محک به راست گويي اين پند بسي شنيده...