زنگ دل از آب روي شستيم شاعر : خاقاني وز درد هوا سبوي شستيم زنگ دل از آب روي شستيم وز يار کناره جوي شستيم دل را به کنار جوي برديم از خون سر چار سوي شستيم از شهر شما دواسبه رانديم از عالم تنگ خوي شستيم جان را به وداع آفرينش دراعه به چار جوي شستيم سجاده به هشت باغ برديم چون دست ز هر دو موي شستيم نه قندز شب نه قاقم روز از ياد خسان بشوي، شستيم گفتي که دهان به هفت خاک آب در گوش جهان بگوي شستيم گفتي ز جهان نشستهاي دست حيض همه...