زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب شاعر : خاقاني خيمهي روحانيان کرد معنبر طناب زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب شد گره اندر گره حلقهي درع سحاب شد گهر اندر گهر صفحهي تيغ سحر برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب صبح فنک پوش را ابر زره در قبا بانگ برآورد کوس، کوس سفر کوفت خواب بال فرو کوفت مرغ، مرغ طرب گشت دل ماه برآمد به صبح چون دم ماهي ز آب صبح برآمد ز کوه چون مه نخشب ز چاه نيزهي اين زر سرخ حلقهي آن سيم ناب نيزه کشيد آفتاب حلقهي مه در ربود ...