رفت به چرب آخوري گنج روان در رکاب | | رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب |
عودي خاک از نبات گشت مهلهل به تاب | | کحلي چرخ از سحاب گشت مسلسل به شکل |
شب چو چراغي به روز کاسته و نيم تاب | | روز چو شمعي به شب نور ده و سر فراز |
شيشهي بازيچه بين بر سر آب از حباب | | دردي مطبوخ بين بر سر سبزه ز سيل |
بلبل الحمدخوان گشته خليفهي کتاب | | مرغان چو طفلکان ابجدي آموخته |
مجلسشان آب زد ابر به سيم مذاب | | دوش ز نوزادگان دعوت نو ساخت باغ |
خلعه نوردش صبا رنگرزش ماه تاب | | داد به هر يک چمن خلعتي از زرد و سرخ |
نرگس با طشت زرد کرد به مجلس شتاب | | اول مجلس که باغ شمع گل اندر فروخت |
تا نرسد شمع را زآتش لاله عذاب | | ژاله بر آن جمع ريخت روغن طلق از هوا |
بيدق زرين نمود غنچه ز روي تراب | | هر سوئي از جوي جوي رقعهي شطرنج بود |
سوسن سوزن نماي دوخته خير الثياب | | شاخ جواهر فشان ساخته خير النثار |
لعبت باز آسمان زوبين افکن شهاب | | مجمره گردان شمال مروحه زن شاخ بيد |
شب شده بر شکل موي مه چو کمانچهي رباب | | پيش چنين مجلسي مرغان جمع آمدند |
سازد از آن برگ تلخ مايهي شيرين لعاب | | فاخته گفت از نخست مدح شکوفه که نحل |
شاخ جنيبتکش است گل شه والاجناب | | بلبل گفتا که گل به ز شکوفه است از آنک |
کاندک بادي کند گنبد گل را خراب | | قمري گفتا ز گل مملکت سرو به |
لاله از او به که کرد دشت به دشت انقلاب | | ساري گفتا که سرو هست ز من پاي لنگ |
سوسن يک رنگ به چون خط اهل ثواب | | صلصل گفتا که ني لاله دورنگ است ازو |
فاتحهي صحف باغ اوست گه فتح باب | | تيهو گفتا به است سبزه ز سوسن ازآنک |
بوي ز عنبر گرفت رنگ ز کافور ناب | | طوطي گفتا سمن به بود از سبزه کو |
کرسي جم ملک او و افسر افراسياب | | هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست |
کوست خليفهي طيور داور مالک رقاب | | جمله بدين داروي بر در عنقا شدند |
کاين حرم کبرياست بار بود تنگ ياب | | صاحب ستران همه بانگ بر ايشان زدند |
حاجب اين بار کو ورنه بسوزم حجاب | | فاخته گفت آه من کلهي خضرا بسوخت |
فاخته با پردهدار گرم شده در عتاب | | مرغان بر در به پاي عنقا در خلوه جاي |
آمد و در خوردشان کرد به پرسش خطاب | | هاتف حال اين خبر چون سوي عنقا رساند |
خود به خودي بازداد صبحک الله جواب | | بلبل کردش سجود گفت که الاانعمالصباح |
دانهي انجير رز دام گلوي غراب | | قمري کردش ندا کاي شده از عدل تو |
صورت مقراض گشت بر پر و بال عقاب | | واي که ز انصاف تو صورت منقار کبک |
درد سر روزگار برد به بوي گلاب | | ما به تو آوردهايم درد سر ار چه بهار |
دهر خرف باز يافت قوت فصل شباب | | دانکه دو اسبه رسيد مرکب فصل ربيع |
زين همه شاهي کراست؟ چيست برتو صواب؟ | | خيل ريا حين بسي است ما به که روي آوريم |
دست يکي در حناست جعد يکي در خضاب | | عنقا برکرد سر گفت: کز اين طايفه |
خورده گه از جوي شير گاه ز جوي شراب | | اين همه نورستگان بچه حورند پاک |
کو عرق مصطفاست وان دگران خاک و آب | | گرچه همه دلکشند از همه گل خوب تر |
خسرو هشتم بهشت شحنه چارم کتاب | | هادي مهدي غلام امي صادق کلام |
کز در اويافت عقل، خط امان از عقاب | | باج ستان ملوک تاج ده انبيا |
تخت سلاطين زگال گرده شيران کباب | | احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تيغ |
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب | | جمله رسل بر درش مفلس طالب زکات |
اينت خلف کز شرف عطسه او بود باب | | عطسه او آدم است عطسه آدم مسيح |
تا ز پي تيغ او قبضه کنند و قراب | | گشت زمين چون سفن چرخ چو کيمخت سبز |
راند بران آفتاب بر ملکوت احتساب | | ذرهي خاک درش کار دوصد دره کرد |
بندر هاوي برفت، رفت بريشم ز تاب | | لاجرم از سهم آن بربط ناهيد را |
راند سپه در سپه سوي نشيب و عقاب | | ديده نهاي روز بد کان شه دين بدر وار |
بهر نهنگان دين کرد محيط از سراب | | بهر پلنگان دين کرد سراب از محيط |
وز فزغ هر نهنگ حوت فلک ريخت ناب | | از شغب هر پلنگ شير قضا بسته دم |
آخته شمشير غيب، تاخته چون شير غاب | | از پي تاييد او صف ملائک رسيد |
غرقهي صد نيزه خون اهل طعان و ضراب | | در عملش مير نحل نيزه کشيده چو نخل |
چون بن سوزن به قهر کرده خراب و يباب | | چون الف سوزني نيزه و بنياد کفر |
اي ملکوت الغزاة اي ثقلين النهاب | | حامل وحي آمده کامد يوم الظفر |
زآن ز حقش بيحساب هست عطا در حساب | | خاطر خاقاني است مدح گل مصطفي |
کي فکند جوهري دانه در در خلاب | | کي شکند همتش قدر سخن پيش غير |
شروان شر البلاد خصمان شر الدواب | | يارب ازين حبس گاه باز رهانش که هست |
کز تو دعاي غريب زود شود مستجاب | | زين گرهي ناحفاظ حافظ جانش تو باش |