عدلش ز عقل مملکه پرور نکوتر است | | احکام کسروي نشنيدي که در سمر |
زآن هر دوان کدام به مخبر نکوتر است | | افسانه شد حديث فريدون و بيوراسب |
هم حال دادگر ز ستمگر نکوتر است | | اين داد کرد و آن ستم آورد عاقبت |
ايدر طلب که اين طلب ايدر نکوتر است | | امروز عدل بر در مختار دان و بس |
از هفت بحر کسري و جعفر نکوتر است | | کسري و جعفري است که يک قطره همتش |
در سايهي تو چارم کشور نکوتر است | | از خواجهي زمين و درت هفتم آسمان |
هر حاجبت ز خواجهي سنجر نکوتر است | | از خواجگي چه فخر تو را کز کمال قدر |
سيمرغ در محل کبوتر نکوتر است | | شهباز ملکي و ز پي نامه بردنت |
از قصر قيصريه و قيصر نکوتر است | | آذين باغ دولت و هارون درگهت |
نام فلک به صدر تو قنبر نکوتر است | | اي حيدر زمانه به کلک چو ذوالفقار |
مداح بارگاه تو حيدر نکوتر است | | خاقانيي که نايب حسان مصطفي است |
کاين دو ز صد سريت لشکر نکوتر است | | جاندار تو رضاي حق است و دعاي خلق |
جاي ملک ميان معسکر نکوتر است | | در ناف عالمي دل ما جاي مهر توست |
چون نکهت مسيح معطر نکوتر است | | از ياد کرد نام تو کام سخنوران |
از خلق تو زمانه معنبر نکوتر است | | چون آستين مريمي و جيب عيسوي |
از هر کسي نکوست ز چاکر نکوتر است | | اي صدر ملک و صاحب عالم، ثناي تو |
مظلوم در حمايت داور نکوتر است | | تو داوري و ما همه مظلوم روزگار |
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است | | عادل غضنفري تو و پروانهي تو من |
هر چند خضر پيش سکندر نکوتر است | | من خضر دانشم تو سکندر سياستي |
عزم مسافران به سفر در نکوتر است | | ليکن چو آب روزي خضر از مسافري است |
تشريف تو سلاح تن و سر نکوتر است | | دارد سر و تنم سر و پاي دل و هوات |
خانهام ز کارخانهي آزر نکوتر است | | از رنگ رنگ خلعه که فرمودهاي مرا |
تشريف وعده دادن استر نکوتر است | | دستار خز و جبهي خارا نکوست ليک |
اينجا ز هر معاني در خور نکوتر است | | آن بس بس غضايري از بخشش ملک |
غرقه شدم سفينه و معبر نکوتر است | | بس بس گلاب جود که دريا فشاندهاي |
وان صيد کان اوست نگونسر نکوتر است | | دل صيد زلف اوست به خون در نکوتر است |
عاشق چو آب و سنگ ببر در نکوتر است | | برد آب سنگ من، من از آن سنگ دربرم |
کاين درد را بنفشه به شکر نکوتر است | | رنجور سينهام لب و زلفش دواي من |
بادم خشک خوش تر و گل، تر نکوتر است | | در چشمش آب ني و رخ از شرم خوي زده |
آن خوي بد ز هرچه نکوتر نکوتر است | | خوي بدش که بازستاند مرا ز من |
مهره به دست و خانه به ششدر نکوتر است | | در تختهنرد عشق فتادم به دست خوش |
خوش ميوهاي است عشق و به نوبر نکوتر است | | امسال نوبر دل خاقاني است عشق |
شعر ارچه کيمياست ازو زر نکوتر است | | خاقانيا زر و زر ازين شعر و شعر چند |
بر صدر روزگار ثناگر نکوتر است | | طبعت که کيمياي زر روزگار از اوست |
کز ظل عرش بر سرش افسر نکوتر است | | دستور اعظم افسر دارندگان ملک |
از آسمان قويتر و ز اختر نکوتر است | | مختار دين نظام ممالک که راي او |
اسرار علم مطلقش از بر نکوتر است | | راز عقول و مشکل ارواح کشف اوست |
اکسير گنج ملک به گوهر نکوتر است | | هست آفتاب دولت سلجوقيان به عدل |
بر قبهي مسيح مجاور نکوتر است | | در عهد اين خلف دل اسلافش از شرف |
از آفتاب، زادن گوهر نکوتر است | | مختار، گوهر آمد و اسلافش آفتاب |
فرزند آفتاب بر افسر نکوتر است | | بر افسر ملوک نشاندش سپهر از آنک |
بر مهر ملک صدر مظفر نکوتر است | | در خطبهي کرم لقبش صدر عالم است |
آن سنگ در ترازوي محشر نکوتر است | | سنگي است حلم او که نگردد ز سيل خشم |
عدلش پي گواهي محضر نکوتر است | | محضر کنم که او ظفر دين مصطفاست |
عدل از پي نجات تو رهبر نکوتر است | | دين چيست عدل پس تو در عدل کوب از آنک |
کز عدل بر گشادن اين در نکوتر است | | عدل است و بس کليد در هشتم بهشت |
فهرست ملک ازين دو برادر نکوتر است | | عدل است و دين دوگانه ز يک مادر آمده |
کاين سايبان ز طوبي اخضر نکوتر است | | هرجا که عدل سايه کند رخت دين بنه |
کاين نوبتي ز چرخ مدور نکوتر است | | هرجا که عدل خيمه زند کوس دين بزن |
عدلش سقاي برکهي کوثر نکوتر است | | هر که از تف سموم بيابان ظلم جست |
نضج از دواي عافيت آور نکوتر است | | سر سامي است عالم و عدل است نضج او |
عدلش ز فضل عاطفه گستر نکوتر است | | تاريخ کيقباد نخواندي که در سير |
بهر صلاح لنگي لنگر نکوتر است | | رهواري سفينه چه بيني که گاه غرق |
گرچه عطا چو عمر مکرر نکوتر است | | سوگند ميدهم به خدايت که بس کني |
دانند کاين ثناي موفر نکوتر است | | هرچند کن عطاي موفا شگرف بود |
شکر زبان لالهي احمر نکوتر است | | گرچه نکوست بخشش و لطف و هوا و ابر |
آن زر و سيم بر سر عبهر نکوتر است | | در شکر کردن از زر خورشيد و سيم ماه |
احسنت مرغ از آن زر مجمر نکوتر است | | گر ابر کرد مجمر زرين ز زرد گل |
شکر گيا ز ابر مکدر نکوتر است | | ساق گياست شبه زباني به شکر ابر |
حلوا بخوان خواجه مزعفر نکوتر است | | خوش طبعم از عطات ولي زرد رخ ز شرم |
بيمار را مگو که مزور نکوتر است | | بيمارم از دل و دم سردم مزور است |
کورا دوا مفرح اکبر نکوتر است | | بيمار دل بخورد مزور نميرسد |
عرضي که از يقين مصور نکوتر است | | گفتم به ترک اين طرف و قبله ساختم |
شمع شبش ز چوب صنوبر نکوتر است | | راهب که دست داشت ز صد نور بر جهان |
قانع شدن به رزق مقدر نکوتر است | | گرچه نکوست رزق فراخ از قضا وليک |
عسکر کش من اين ني عسگر نکوتر است | | نيني به دولت تو امير سخن منم |
کز شرق و غرب نام سخنور نکوتر است | | من در سخن عزيز جهانم به شرق و غرب |
کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است | | جانم به حشمت تو نه غم ناک، خرم است |
کز نوعروس با زر و زيور نکوتر است | | اين شعر بر بديهه ز من يادگار دار |
در حضرت اين قصيدهي ديگر نکوتر است | | در غيبت آن قصيده که گفتم شگرف بود |
لاف عطاردت ز دو پيکر نکوتر است | | هستم عطارد اين دو قصيده دو پيکر است |
معمار باغ ملک معمر نکوتر است | | جاويد عمر باش که ملک از تو يافت ساز |
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است | | باقي بمان که تا ابد از بخشش ازل |