اين دو خلف را بهم چه خشم و خلاف است | | رستم و بهرام را بهم چه مصاف است |
سود محاکا در اين حديث چه لاف است | | مايهي سودا در اين صداع چه چيز است |
حجت آن اژدهاي کوه شکاف است | | معجز اين گر نهنگ بحر فشان است |
بر دو محک سپيدشان چه مصاف است | | از پي يک صرهاي ز سيم و زر زرد |
صبح بلي از عمود گنبد کاف است | | هر دو چو صبح از عمود گنبد کافند |
کينه چه دارند کاسيا به کفاف است | | آب زدند آسياي کام ز کينه |
از پي ميم است جنگ نز پي کاف است | | هر دو الوفند و از سر دو الفشان |
درگه عشرين ز جنگ هر دو معاف است | | بر در تسعين کنند جنگ شبان روز |
ديو چهارم به پيششان به طواف است | | گر ز يک انگشتري خاصهي جمشيد |
خاتم جمشيد داشتن نه گزاف است | | ديو دلي ميکنند بر سر خاتم |
خاک چنين شغل خون آهوي ناف است | | ناف بر اين شغلشان زده است زمانه |
باطن او درد و ظاهرش همه صاف است | | بس کن خاقانيا مطايبه زيرا |
مشرق و مغرب تو را دو نقطهي قاف است | | ساحري از قاف تا به قاف تو داري |
تاج سر خاندان عبد مناف است | | قبلهي هرکس کسي است قبلهي جانت |
سحر حلال آنکه با دم تو مضاف است | | بر شعرا نطق شد حرام به دورت |
معجز داود بين که آهن باف است | | بافتن ريسمان نه معجزه باشد |