بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد

بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد شاعر : خاقاني طوق مرا چو تاج فلک آشکار کرد بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد چون طفل شير خوار عرب طوقدارکرد چون پير روزه دار برم سجده، کو مرا چون کام روزه‌دار و لب شير خوار کرد تا لاجرم زبان من از چاشني شکر اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کرد بودم به طبع سنقر حلقه به گوش او آن گنج زر فشان خزان اختيار کرد هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار چون خيمه‌ي خزان و شراع بهار کرد از زر کش و ممزج و اطلس لباس من خواهد بر اين ممزج...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد
بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد
بانوي تاجدار مرا طوقدار کرد

شاعر : خاقاني

طوق مرا چو تاج فلک آشکار کردبانوي تاجدار مرا طوقدار کرد
چون طفل شير خوار عرب طوقدارکردچون پير روزه دار برم سجده، کو مرا
چون کام روزه‌دار و لب شير خوار کردتا لاجرم زبان من از چاشني شکر
اکنون ز شکر گوش مرا گوشوار کردبودم به طبع سنقر حلقه به گوش او
آن گنج زر فشان خزان اختيار کردهنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهار
چون خيمه‌ي خزان و شراع بهار کرداز زر کش و ممزج و اطلس لباس من
خواهد بر اين ممزج و زرکش نثار کردزربفت روز را فلک از اطلس هوا
اين زرکش مغرق و آن زرنگار کردکرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه‌ام
هم قوقه و هم انگله‌ي شاهوار کردو آنگه ز ماه و زهره کلاه و لباچه را
بر من خراج روم و نشابور خوار کرداز جنس کارگاه نشابور و کار روم
تا خلعتم ممزج اسب و سوار کردبر اسب بخت کرد سوارم به تازگي
دست سمن ستان و برم لاله‌زار کرداز رزمه رزمه اطلس و کيسه کيسه سيم
از زرد و سرخ زرکش اطلس نگار کردچون آفتاب زرد و شفق خانه‌ي مرا
شکرم چو آفتاب زبان صد هزار کردتا خجلتم بسان شفق سرخ روي ساخت
بر من فکند و عهد مرا عيدوار کرددر روزه بودم از سخن و جامه‌ي دو عيد
هر کو دو عيد ديد ز روزه کنار کردديدم دو عيد و روزه گشادم به اب شکر
تا فرض شکر او بتوانم گزار کردهر دم به آب شکر وضو تازه مي‌کنم
تکبير بسته‌ام که دلم حق گزار کرددرگاه اوست قبله و من در نماز شکر
بردم نماز آنکه مرا زير بار کردچون چرخ در رکوع و چو مهتاب در سجود
با من کرم به نسبت اصل و تبار کرداصل و تبارش از عرب است و کيان ملک
ذرات آفتاب فلک را شمار کردانعامش از تبار گذشته است و چون توان
ناساز روزگار مرا سازگار کرداقبال صفوة الدين بانوي روزگار
فرياد مي‌کنم که مرا شرم سار کردخلقند شرم سار ز فرياد من که من
چندان زدم که حلقه‌ي حلقم فکار کردغرقم به بحر منت و آواز الغريق
جمع ملائکه در گوش استوار کرداز بس که گفتم اي ملکه بس بس از کرم
وين زينهاري از کرمش زينهار کردخاقاني است بر در او زينهاريي
کاقبال او درخت کدو را چنار کردگر بر درش درختک دانا شدم چه باک
من هدهدي که عقل به من افتخار کردبلقيس بانوان و سليمان شه اخستان
بختش به خلعت ملک اميدوار کردهدهد کنون که خلعت بلقيس عهد يافت
بلقيس خرقه‌دار و سليمان شعار کردتا بشنود جهان که فلان مرغ را به وقت
نتوان عطاي شه به ستم خواستار کرداين بين بي‌من از قلم من فتاد از آنک
هرک آفتاب ديد چنين اعتبار کردزيرا به خاک و خاره دهد خرقه آفتاب
بر خاک ره نسج زراندوده بار کردبيني به آفتاب که برتافت بامداد
کو زر و لعل در بن دامان نثار کردچه سود ز آفتاب گريبان سرو را
از گوهر زبان منش ذوالفقار کردشاه جهانيان علي آسا که ذو الجلال
کاخر به ذوالفقار توان کارزار کردزنگار خورده جنگ کند ذوالفقار من
بس دزد سر زده را تارومار کردشاه سخن منم شعرا دزد گنج من
صبحي که دزد سر زده را تار و مار کرداز نام من شدند به آواز و طرفه نيست
بخت نهفته را نتوان آشکار کردني ني اگرچه معجزه دارم چو عاجزم
کامسال کمتر است قبولي که پار کرداميد آبروي ندارم به لطف شاه
کسيب طالعم هدف اضطرار کردمويي شدم که موي شکافم به تير نطق
بيم سياه پوشي ديدار سار کردگوئي حرير سرخ ملخ را ز اشک خون
اميد زر و زور مرا خوار و زار کردمي‌گفتم از سخن زر و زوري به کف کنم
دستم معزمي شده کافسون مار کردماري به کف مرا دو زبان است اين قلم
چون طفل کو بر اسب کدوئين سوار کردني پاره‌اي به دست و سواري کنم بر او
وز ني ستور ديد که در ره غبار کرد؟کس ني سوار ديد که با شه مصاف داد؟
پنداشت کو ترازوي زر عيار کردمانم به کودکي که ز نارنج کفه ساخت
ز آن تار کفتاب تند پود و تار کردبخت رميده را نتوان يافت چون توان
کو تار بست و تخم نهاد و حصار کردخود هيچ کرم يبد شنيد است هيچ‌کس
کب دهن تنيد و بدو بند غار کرديا هيچ عنکبوت سطرلاب کس بديد
آري بر اين دو کعبه توان جان نثار کردآنم که با دو کعبه مرا حق خدمت است
آن کعبه پور آزر و اين کردگار کرداين کعبه نور ايزد و آن سنگ خاره بود
و آن کعبه در حديقه‌ي مکه قرار کرداين کعبه در سرادق شروان سرير داشت
و آن کعبه در عرب عربش سبز ازار کرداين کعبه در عجم عجمش سرگزيت داد
و آن کعبه را خليل حجر در يسار کرداين کعبه را خداي ظفر در يمين نهاد
آفاق وصف نافه‌ي مشک تتار کردآن کعبه ناف عالم و از طيب ساحتش
بر نو عروس فتح شه کام‌کار کرداين کعبه شاه اعظم و ايزد ز قدرتش
کاخر ز بام کعبه نيارد گذار کردآن کعبه را کبوتر پرنده در حرم
کاندر حرم مجاورت اين ديار کرداين کعبه را به جاي کبوتر هماي بخت
کايزد به حج و کعبه مرا بختيار کردشش حج تمام بر در اين کعبه کرده‌ام
کاين آرزو دلم گرو انتظار کردامسال قصد خدمت آن کعبه مي‌کنم
کاميد اين حديث دو گوشم چهار کردبانوي شرق و غرب مگر رخصه خواهدم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط